قیام ۳۰ تیر؛ کفنپوشانی که تاریخ را تغییر دادند / روزی که وحدت مردم کمر کودتا را شکست
در روزی که تانکها و سربازان در مرکز پایتخت حاضر شدند تا صدای آزادی خواهان را خاموش کنند، مردم با خون خود شعار «یا مرگ یا مصدق» را بر سنگفرش خیابانها حک کردند. سیام تیر ۱۳۳۱ نه فقط یک قیام سیاسی، بلکه فصلی از تاریخ ایران بود که در آن، اختلافات نخستوزیر مصمم و شاه سستاراده، اتحاد روحانی پرنفوذ و مردم غرقه در شور، و روی کار آمدن و سقوط قوامالسلطنه در کمتر از یک هفته، همگی در برابر هم قراری گرفتند.

این روایت، داستان همان روزهای تلخ و شیرین است؛ روزهایی که ایران بهخودیخود یک ملت شد.
زمینههای بحرانی: هنگامه اختلاف و گره قدرت
روز 25 تیر ۱۳۳۱، نقطهای بود که سرنوشت ایران در آن وابسته به اراده مردم شد. شاه و مصدق دو سر کشمکشی شدند که قرار نبود به این زودی از پسپرده به میدان اصلی سیاست ایران بیاید. مصدق که در رهبری نهضت ملی و پشت سر گذاشتن تلخکامیهای فراوان، به صدر دولت ایران رسیده بود، در آرزوی محدود کردن اختیارات دربار و نهادینهکردن قانون اساسی مشروطه بود. اما شاه که تنها پسلرزههای دخالت بیحد و حصر سیاستمداران خارجی را دیده بود، میخواست همچنان دست بالا را در دستگاه حکومت داشته باشد و وزارت جنگ را زیر دامنههای خود نگاه دارد. اختلاف بر سر این مسأله بود که بالاخره دولت باید تعیینکننده وزیر جنگ باشد یا شاه؟ هرچند این کشمکشها در بزنگاههای مختلف از چشمانداز مصدق، نه فقط مسئلهای سیاسی بلکه آیینی برای حاکمیت قانون بود، اما برای شاه، این کوتاهآمدن به معنی ازدستدادن بخشهایی از اقتدار سلطنت بود.
روزگار پرآشوب ۲۵ تا ۲۹ تیرماه ۱۳۳۱ بود که مصدق به دلیل پافشاری شاه بر حقوقش در وزارت جنگ، از صدارت کنارهگیری کرد و به احمدآباد رفت. شاه با شتاب زد که چهرهای به جز مصدق را به صدارت بپذیرد تا اوضاع به سکون برگردد. احمد قوامالسلطنه، سیاستمداری کهنهکار و معتمد دربار، بلافاصله به نخستوزیری منصوب شد. قوام با صدایی بلندتر از آنچه لازم بود، آمده بود تا آشوب را آرام کند و زینپس «قدرت شمشیر» را نشان دهد. اعلامیههای حکومتی به گوش مردم رسید که «هرگونه اغتشاش و اختلال عمومی، قطعاً با شدیدترین تدابیر سرکوب خواهد شد». این خبر و رویآوردن به قوام، غافلگیرکننده بود. برای بسیاری از فعالان سیاسی و مردم معترض، این یک بازگشت به گذشته بود، دوران پیش از نهضت ملی نفت، آنجا که سیاست با زور و قدرت نظامی پیش میرفت.
جرقه اعتراض: ورود کاشانی و شعلهور شدن قیام
اما دیری نپایید که آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی، روحانی محبوب و پرنفوذ تهران، به صف مقدم مبارزه پیوست. او در مسجد سلطانی و سپس در مسجد شاه، سخنانی آتشین ایراد کرد و در پیامی عمومی خطاب به مردم گفت که این امر، تهدیدی جدی برای نهضت است و باید مانع شد. کاشانی در اعلامیهای آشکارا قوام را «منصوب استعمار» نامید و مردم را به مقاومت فراخواند. اعلامیهها خوانده میشد، پشت سر هم؛ و پشت هر اعلامیه، جمعیت بیشتری به خیابان میریخت. بازار تهران نخستیننشانهها را داد و دکانها را بر روی مشتریها بست. تجار، کسبه، اصناف، کارگران و زحمتکشان، همگی در حاشیههای خیابانها گرد آمدند. تظاهرات، هر روز گستردهتر شد؛ و حکومت قوام برای اولینبار در برابر موج انبوهی از نارضایتی قرار گرفت که نه تنها در پایتخت، بلکه در شهرهای بزرگ از جمله اصفهان، اهواز و تبریز نیز نمود داشت.
تحصن و اعتصاب، دو رکن اصلی مقاومت مردمی شد؛ و با تکرار نارضایتیها، تجمعات غیرقانونی اعلام شد. نیروهای انتظامی و ارتش مأمور شدند تا جلو اجتماعهای باز را بگیرند. در مرکز تهران، نیروها با خودروهای زرهی و تانک، خیابانها را اشغال کردند. تیراندازیهایی آغاز شد و اولین کشتهها بر پیادهروهای مرکز شهر افتادند. اما باز هم مردم عقبنشینی نکردند. گروهی از دانشجویان و روشنفکران، شعار «یا مرگ یا مصدق» را زمزمه کردند که دیری نگذشت به سوگند تظاهراتکنندگان تبدیل شد. برخی منابع بعدها روایت کردند که چندین نفر از زخمیهای آن روز، با خون خود این جمله را بر سنگفرش خیابان بهارستان نوشتند. دامنه اعتراضات به قدری گسترده شد که حاکمیت قوام در همان هفته اول با چالش جدی مواجه شد. از سوی دیگر، در میان نظامیان نیز تردید و دوگانگیهایی دیده میشد. برخی سربازان تمایلی به تیراندازی به سوی هموطنان نداشتند و حتی گروهی به مردم پیوستند.
در این روزها، اوضاع سرکوب و خشونت در شهرهای بزرگ از حالت معمول خارج شد. در تهران، هر روز چندین کشته و دهها زخمی گزارش میشد. آیتالله کاشانی نیز در سخنرانیهای خود خطاب مستقیم به شاه، خواهان بازگشت مصدق شد و تهدید کرد که اگر آنگونه عمل نشود، بهجز سقوط دولت، عواقب دیگری در انتظار است. شاه و قوام، هر دو به بنبست رسیده بودند. مجلس که میتوانست به این وضعیت پایان دهد، به صلاح دید قوام به تعطیلی کشیده شد؛ اما آیتالله کاشانی و سایر رهبران جبهه ملی بلافاصله در اعتراض، به مجلس رفتند تا پیام مردم را به گوش همه برسانند.
در ساعات پایانی بیستونهم تیر، شاه دریافت که با این حجم از اعتراض، حاکمیت قوام عملاً غیرممکن شده است و مقاومت بیشتر، احتمال خطر از دستدادن یکپارچگی سلطنت را دارد. در صبح روز ۳۰ تیر، تظاهرات در میدان بهارستان و نقاط مرکزی دیگر تهران به اوج خود رسید. نیروهای انتظامی تلاش کردند با تیراندازی مردم را پراکنده کنند، اما این بار مقاومت غیرقابل تصور بود.
لحظه اوج: ۳۰ تیر، خون و پیروزی
آیتالله کاشانی در پیامی که فرماندهان نظامی نیز آن را شنیدند، تهدید کرد که همراه مردم به سوی دربار خواهد رفت. این تهدید، تمام ابزارهای خیانت رسمی را بهکار انداخت. شاه با درک دامنه خطر، در همان روز فرمان عزل قوام و بازگشت مصدق را صادر کرد. این خبر به سرعت در شهر پیچید. مردم به خیابانهای تهران و دیگر شهرها ریختند و پیروزی را جشن گرفتند. مصدق، بار دیگر با احترام بیشتر و اختیارات مضاعف به کاخ نخستوزیری باز شد.
شکستی که قوام در کمتر از یک هفته پس از آغاز مأموریتش تجربه کرد، باعث شد تا شاه و دربار، حداقل در ظاهر، بپذیرند که مردم ایران را نمیتوان به سکوت واداشت. هرچند از آن روز، درگیریهای سیاسی و اختلافات پشتپرده میان مصدق و کاشانی و نیز کادر رهبری جبهه ملی بیشتر شد، اما ۳۰ تیر، بهعنوان نقطهای از تاریخ، ثابت کرد که مردم ایران در تمامیسالهای پرتلاطم، توانایی تغییر سرنوشت خود را دارند.
راه پرمخاطرهای که مصدق به تنهایی آغاز کرده بود و آیتالله کاشانی آن را در پیوستگی با مردم و نهضت معنوی نگاه داشت، بالاخره با فریادهای «یا مرگ یا مصدق» به نتیجه رسید. روزی که تهران، نه در امنیت، که در هیاهو و خون و شعار، داستاناش را نوشت. رویدادی که امروز، هرچند با گذشت دههها، هنوز به عنوان نمونهای از اراده تودههای مردم ایرانی برای مطالبه آزادی و حق تعیین سرنوشت، در حافظه جمعی ملت ثبت شده است.
اما همانطور که اتحاد ملی و مذهبی در این ایام به اوج خود رسید، پس از آن، شکافها و اختلافات سیاسی بیشتر از قبل نمود یافت و در نهایت، مصدق تنها ماند. تأثیرات این پیروزی موقت بر سرنوشت نهضت ملی نفت قابلانکار نیست؛ چراکه اگرچه بازگشت مصدق به قدرت، موقت بود و بعداً با کودتای ۲۸ مرداد پایان یافت، اما نشان داد که مردم ایران در مقطعهای حساس، قادرند با اتحاد و وحدت، دشوارترین سنگهای راه را از سر بگذرانند و فصل تازهای از تاریخ را ورق بزنند.
شاه، قوام، مصدق، کاشانی، هر یک با نقشی تاریخی؛ اما اصلیترین بازیگر، مردمی بودند که با خون خود، بر سنگفرش تاریخِ وطن نوشتند «یا مرگ یا مصدق».
اگر مصدق نگرانی غرب از جانب اردوگاه کمونیستها را درک کرده بود هیچوقت زوال نمیدید !
پیرمرد بود
بیمار بود
عصبی بود
متوجه اطراف خود نبود .
خدابیامرزهشاهفقیدکارگردانهکودتابودروحش
شادباینفریبنفتازروباهپیرگرفتفارغازهر
زندهبادومردهبادسربراهمملکتشاهاریامهرداد
حالااخوندهایهخیانتکارنمیتواندابهیلمنرا
ازافغانستانبگیرندملتبیداربشیندیگهبسه
یکنههمگانیبهاخوندمارابحقمانازثروته
ایرانمیرسونهولیعهدمونروتنهانزاریمپسرهمونشاهدلسوزاستباعدالتوثروتوسوادمیاد
چونخدامیخادمردممیخانخیلیزودجشنه
ازادیکولهکشورایرانزمیندوبارهافتخار