۲۰ سال برنامه‌ریزی برای جنگ بزرگ با ایران | جنگ با ایران هیچ‌گاه کم‌هزینه نبود | جنگ کوتاه؛ افسانه‌ای که فرو ریخت

در واشنگتن و تل‌آویو، تقریبا به مدت دو دهه پروژه‌ای وجود داشت که نه به‌عنوان یک وضعیت اضطراری، بلکه به‌عنوان یک سناریوی امنیتی دائمی در نظر گرفته می‌شد: آماده‌سازی برای رویارویی مستقیم با ایران.

۲۰ سال برنامه‌ریزی برای جنگ بزرگ با ایران | جنگ با ایران هیچ‌گاه کم‌هزینه نبود | جنگ کوتاه؛ افسانه‌ای که فرو ریخت

به گزارش خبر فوری به نقل از وانا، تمرین‌های مشترک نظامی، ارزیابی‌های دوره‌ای اطلاعاتی، هشدارهای عمومی از سوی رهبران سیاسی و شمار بی‌شماری پرونده رسانه‌ای، همگی بخش‌هایی از یک پازل بودند که هدف نهایی آن رسیدن به یک نقطه مشخص بود: «نبرد قاطع با جمهوری اسلامی.»

با این حال، وقایع جنگ دوازده‌روزه و ناکامی پروژه آمریکا–اسرائیل در رسیدن به اهداف اعلام‌شده، واقعیتی تلخ‌تر را آشکار ساخت. سال‌ها برنامه‌ریزی، تمرین و تهدید، نتیجه‌ای که سال‌ها انتظار آن می‌رفت را به همراه نداشت. امروز بسیاری از تحلیلگران این نتیجه را به‌عنوان «هدر دادن یک سرمایه‌گذاری راهبردی بلندمدت مبتنی بر یک دکترین شکست‌خورده» توصیف می‌کنند.

رهبر معظم ایران اخیراً به همین پروژه اشاره کرده و گفت: «رژیم صهیونی بیست سال برای این جنگ برنامه‌ریزی و آماده‌سازی کرده بود؛ بعضی این‌جور نقل کردند. بیست سال برنامه‌ریزی برای اینکه یک جنگی در ایران رخ بدهد و مردم تحریک بشوند و با آنها همراهی کنند و با نظام بجنگند؛ برای این برنامه‌ریزی شده بود. [امّا] دست خالی برگشتند.»  

قرار گرفتن این اظهارنظر در کنار دو دهه گزارش و مستندات، معنای دقیقی را منتقل می‌کند: عملیات اخیر یک درگیری منفرد نبود، بلکه اوج سرمایه‌گذاری طولانی‌مدت در جنگی ترکیبی علیه ایران بود؛ جنگی که همزمان جنبه‌های نظامی، سیاسی و روانی داشت.

یکی از قابل توجه‌ترین شواهد، اعتراف مستقیم دونالد ترامپ است. او در مصاحبه‌ای با برنامه شصت دقیقه  شبکه CBS گفت: «خلبان‌ها به من گفتند که این مسیر را سه بار در سال به مدت ۲۲ سال تمرین کرده‌اند. هر سال به مدت ۲۲ سال. آن‌ها گفتند شما تنها رئیس‌جمهوری بودید که اجازه دادید ما کارمان را انجام دهیم.»

این افشای فوق‌العاده نشان می‌دهد که ایده حمله به ایران هرگز یک برنامه کوتاه‌مدت یا نوآوری یک دولت خاص نبود. این مفهوم به یک سناریوی عملیاتی دائمی در برنامه‌ریزی نظامی آمریکا تبدیل شده بود و از نسلی به نسل بعد منتقل و در میان نیروهای نظامی تمرین شده بود.

در میدان عمل، این آماده‌سازی‌ها شکل ملموسی به خود گرفتند. «تمرین‌های نظامی مشترک» که با نام «Juniper Cobra» شناخته می‌شوند، از سال ۲۰۰۱ تقریباً هر دو سال یک بار برگزار شدند.

این تمرین‌ها «ستون فقرات هماهنگی عملیاتی آمریکا–اسرائیل» برای شبیه‌سازی جنگ با ایران را تشکیل می‌دادند؛ از مقابله با حملات موشک‌های بالستیک گرفته تا دفاع از پایگاه‌های منطقه‌ای در برابر واکنش‌های گسترده.

رسانه‌های غربی، حتی در آن زمان، به‌طور آشکار از فشار مستمر اسرائیل برای کشاندن واشنگتن به جنگ گزارش می‌دادند. تقریباً هفده سال پیش، روزنامه گاردین گزارش داد که اسرائیل از ایالات متحده «چراغ سبز» برای بمباران تأسیسات هسته‌ای ایران درخواست کرده است.

با نقل قول از اهود اولمرت، نخست‌وزیر وقت، این روزنامه نوشت: «تحریم‌های اقتصادی مؤثر هستند، اما کافی نیستند… این اقدامات باید ادامه یابند تا ایران برنامه هسته‌ای خود را متوقف کند.»

این اظهارنظر استراتژی دوگانه دیرینه تل‌آویو را منعکس می‌کند: فشار اقتصادی برای تضعیف ایران از درون و استفاده از نیروی نظامی به‌عنوان ضربه نهایی. اختلاف نظر بین اسرائیل و ایالات متحده هرگز بر سر این نبود که آیا باید به ایران حمله شود، بلکه بر سر «احتمال موفقیت و میزان شکست احتمالی» بود.

در سال ۲۰۱۵، شبکه CNN فاش کرد که یک «مکالمه صوتی محرمانه» از اهود باراک، وزیر دفاع پیشین اسرائیل، به بیرون درز کرده است.

این مککالمه نشان می‌داد که اسرائیل، در همکاری با بنیامین نتانیاهو، در سه مورد (در سال‌های ۲۰۱۰، ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ ) «سناریوهای حمله مستقیم به ایران» را طراحی کرده بود، اگرچه هیچ‌یک از آن‌ها به مرحله اجرا نرسیدند.

در همان سال، روزنامه تایمز اسرائیل نیز یافته‌های مشابهی را منتشر کرد و تأیید کرد که «طرح‌های عملیاتی نظامی علیه ایران» تا مراحل جدی آماده‌سازی پیش رفته بود. با این حال، سؤال کلیدی همچنان باقی مانده بود: چرا با وجود این سطح از آمادگی و فشار، جنگ در آن زمان رخ نداد؟

بار دیگر پاسخ این پرسش در روزنامه گاردین مطرح شد. منابع آمریکایی دو نگرانی اصلی را به عنوان عامل «امتناع دولت بوش از مجوز حمله» عنوان کردند: نخست، «توانایی ایران برای تلافی»  قابلیتی که می‌توانست پایگاه‌های آمریکا در عراق و افغانستان را هدف قرار دهد و امنیت ترافیک دریایی در خلیج فارس را تهدید کند.

دوم، «ناتوانی عملیاتی اسرائیل برای از کار انداختن دائمی زیرساخت‌های هسته‌ای ایران» با یک یا حتی چند حمله محدود. چنین تلاشی نیازمند ورود به یک جنگ تمام‌عیار بود که هزینه‌های آن به مراتب بیش از منافع احتمالی می‌بود.

این دو واقعیت، پایه و اساس آنچه بعدها به طور محکم به نام «بازدارندگی ایرانی» شناخته شد، را شکل دادند: ترکیبی از «توانایی تلافی منطقه‌ای» و «عمق استراتژیک» که عملاً مانع شکل‌گیری هر گزینه جنگ کم‌هزینه علیه ایران شد.

حالا، پس از جنگ دوازده‌روزه، تصویر روشن‌تر شده است. بیش از بیست سال تمرین‌های نظامی، برنامه‌ریزی عملیاتی و فشار روانی نتوانست معادله‌ای را که واشنگتن و تل‌آویو قصد داشتند بر ایران تحمیل کنند، عملی سازد.

نه پروژه «مهار منطقه‌ای» به نتیجه قاطع رسید و نه مسئله هسته‌ای از طریق فشار نظامی حل شد. و افسانه «جنگ کوتاه و کم‌هزینه» هرگز به واقعیت تبدیل نشد.

آنچه باقی مانده، یک پارادوکس راهبردی است:  قدرتی که دو دهه برای جنگ آماده شده بود، در مواجهه با هزینه‌های واقعی آن عقب‌نشینی کرد و کشوری که همواره تحت فشار بود، توانست بازدارندگی خود را به سطحی برساند که جنگ از یک گزینه اجرایی به ریسکی غیرقابل کنترل تبدیل شد.

شاید بزرگ‌ترین دستاورد ایران در این تقابل، نه صرفاً گذر از یک درگیری کوتاه بدون شکست، بلکه نشان دادن یک حقیقت عمیق‌تر بود: که بازدارندگی منطقه‌ای دیگر بر «برتری نظامی مطلق» استوار نیست، بلکه بر ادراک هزینه‌ها استوار است. و در این عرصه، پروژه بیست‌ساله جنگ علیه ایران نه پیروزی، بلکه «یک درس تاریخی برای طراحان آن» به ارمغان آورد.

منبع: خبر فوری
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید