پشت پرده رفتارهای نامتعارف دختر 17 ساله در خیابان
گویی پدر و مادرم آشیانه خودشان را در مسیر طوفان ساخته بودند چرا که خیلی زود طوفان سهمگین طلاق آشیانه آنها را در هم کوبید و من هم در حالی قربانی این گرد و خاک وحشتناک شدم که اکنون داشتن آشیانهای کوچک برایم یک رویای دست نیافتنی است....

این ها بخشی از اظهارات تلخ دختر ۱۷ ساله ای است که به خاطر رفتارهای نامتعارف در خیابان و فرار از منزل به مرکز انتظامی هدایت شده بود.
این دختر نوجوان با بیان این که تلخکامی های زندگی از او یک بیمار روحی و روانی ساخته است، درباره سرگذشت تاسف بار خود به کارشناس اجتماعی کلانتری امام رضا(ع) مشهد گفت: پدرم مردی بی بندوبار بود و به خاطر رفتارهای خیانت آمیز در زندگی هیچ گاه نتوانست شرایط آرام و عاطفی را برای خودش فراهم کند و به همین دلیل چندبار ازدواج ناموفق داشت. من هم تک فرزند و حاصل چهارمین ازدواج او بودم.
پدرم اگرچه شغل آزاد داشت و از درآمد خوبی هم برخوردار بود، ولی مادرم نیز نتوانست روابط آزاد و غیراخلاقی پدرم را تحمل کند و به این دلیل هم زمانی که من کودکی خردسال بودم از او جدا شد و بدین ترتیب سرنوشت من نیز به سراب یک زندگی آرام گره خورد!
هنوز یک سال از ماجرای طلاق پدر و مادرم نگذشته بود که مادرم با مرد دیگری ازدواج کرد و مرا نیز با خودش به شهرستان برد. چند سال بعد هنگامی که به سن نوجوانی رسیدم، متوجه نگاه های غیرعادی ناپدری ام شدم که هر بار قصد داشت برایم مزاحمت ایجاد کند. با آن که موضوع را به مادرم گفتم اما او تهدیدم می کرد که این چرندیات را جای دیگری صحبت نکنم! وقتی دیدم مادرم توجهی به حرف های من ندارد، سرناسازگاری با ناپدری ام گذاشتم، به گونه ای که او از رفتارهای خشن و فریادهای من خسته شد و تصمیم گرفت مرا به بهزیستی بسپارد. مادرم نیز که منتظر چنین فرصتی بود تا مرا از آن شرایط تلخ نجات دهد با پیشنهاد پدرم موافقت کرد و بدین ترتیب من در ۱۲سالگی راهی بهزیستی شدم.
اما هنوز دو سال بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که دوباره مادرم به سراغم آمد و مرا از بهزیستی تحویل گرفت. با وجود این اما کینه و نفرت من از ناپدری ام پایانی نداشت و نمی خواستم در کنار او زندگی کنم. به همین دلیل و با موافقت مادرم به شهر دیگری رفتم و در آن جا مشغول کار شدم. حالا در یک فروشگاه لباس فروشندگی می کردم که در همین روزها مورد توجه مردی متاهل قرار گرفتم ولی زمانی فهمیدم او متاهل است که دیگر دیر شده بود و من در آن سن و سال احساس می کردم او به من علاقه دارد و می تواند مرا خوشبخت کند چرا که هیچ گاه طعم جملات محبت آمیز و عاشقانه را در خانواده ام نچشیده بودم و از خلأهای عاطفی زیادی رنج می بردم!
متاسفانه آن مرد از ناآگاهی ها و احساسات کودکانه من سوءاستفاده کرد و بعد از آن که چندماه طعمه ای برای هوسرانی هایش بودم به طور ناگهانی و با بهانهای بیخود رهایم کرد. این موضوع چنان روح و روانم را به هم ریخت که دچار افسردگی شدید شدم و برای مدتی در بیمارستان روان پزشکی تحت درمان قرار گرفتم. در همین روزها بود که بعد از سال ها پدرم را پیدا کردم و به سراغش رفتم اما او هم با زن دیگری ازدواج کرده بود و اوضاع زندگی مناسبی نداشت. نامادری ام نیز وقتی فهمید که پدرم دختر دیگری داشته است به شدت با حضور من در خانه اش مخالفت کرد و درگیری بین آن ها شروع شد. دیگر چاره ای جز فرار از خانه نداشتم.
حالا دوباره بیماری های روحی و روانی ام شدت گرفته بود و من در کوچه و خیابان های شهر سرگردان بودم که تا این که توسط نیروهای انتظامی به کلانتری منتقل شدم. اگر چه می دانم مسیر زندگی را اشتباه رفته ام و از رفتارهای خودم پشیمانم اما هیچ آشیانه ای ندارم و در منجلابی دست و پا میزنم که گویی در مردابی وحشتناک گرفتار شده ام. ای کاش ...
در پی ادعاهای این دختر نوجوان و با دستور سرهنگ علی اصغر زرین کاسه (رئیس کلانتری امام رضا(ع) مشهد) کارشناس اجتماعی با پدر این دختر نوجوان تماس گرفت تا او را به آغوش خانواده اش بازگردانند، اما پدر او حاضر به پذیرش دخترش نشد.
واقعا دوباره تماس گرفتین که برش گردونین دستتون درد نکنه اگر خوب بودن که فرار نمی کرد یک جای مناسب باید برای این اشخاص باشه
متاسفانه تو کشور ما موقع طلاق هیچ قانونی به جز حضانت برای بچه ها و زندگیشون وجود نداره حتی اگه اون بچه مریض باشه و به پدر و مادر نیاز شدید داشته باشه هم کسی بهشون توجه نمیکنه خیلی چیزها تو قانون ما نوشته نشده مثل زندگی و آینده این بچه ها
بعضیها از فرزند آوری فقط پس انداختنش را بلدند و دیگر هیچ!