مددکار اجتماعی
  • با آن که در دوران ارتباط های غیراخلاقی، مدام تهمت های ناروا را تحمل می کردم، ولی گویی طوری طلسم شده بودم که به نصیحت های دلسوزانه خانواده ام نیز گوش نمی کردم و نظرمشاوران را هم هیچ می پنداشتم تا جایی که ...

  • نفهمیدم چگونه از همسرم غافل شدم و او از ۳ سال قبل به من خیانت کرد. سوالات زیادی ذهنم را به هم ریخته است به طوری که حتی برای لحظه ای آرام و قرار ندارم. نمی دانم با این ماجرای تلخ چگونه کنار بیایم. با آن که امروز برای طلاق به کلانتری آمده ام اما ...

  • از وقتی خیانت های مکرر شوهرم را دیدم و با بی محلی های او تنهایی در جانم رخنه کرده بود خیلی اتفاقی در دور دور های فضای مجازی با مردی آشنا شدم که انگار زبان دلم را می فهمید اما این ماجرا خیلی دوام نیاورد چون پسرم که بو برده بود همه چیز را به شوهرم لو داد....

  • آن قدر به «عماد» وابسته شدم که حتی نمی‌توانستم لحظه‌ای دوری او را تحمل کنم. عاشقانه او را دوست داشتم و در رویاهایم خوشبختی و سعادت را در یک قدمی ازدواج با او می دیدم اما وقتی شک و تردید درباره رفتارها و پنهان‌کاری‌هایش همه وجودم را فرا گرفت، یک روز به تعقیب او پرداختم و از آن چه می‌دیدم، دچار شوکی وحشتناک شدم چراکه ...

  • یازده ساله بودم که درس و مدرسه را رها کردم تا کمک خرج خانواده باشم چرا که پدرم به خاطر اعتیادش، خانه نشین بود و مدام اوقاتش را پای بساط موادمخدر می‌گذراند...

  • دخترم بعد از طلاق، دچار آسیب‌های روحی و روانی شدیدی شد به طوری که پاسخ فرزندانش را با پرخاشگری می‌داد و توجهی به روحیات شکننده آن‌ها نداشت. از سوی دیگر خودش نیز برای رهایی از تنهایی،متاسفانه به عشقی عاطفی پناه آورد که سرانجام تلخی داشت و ...

  • وقتی سرمایه‌ام را از دست دادم و آن روزهای شیرین گذشت، به پیشنهاد یکی از دوستان قدیمی‌ام به مصرف موادمخدر صنعتی آلوده شدم. تازه می‌فهمم که هیچ کس منتظرم نیست و ...

  • زن جوان گفت: وقتی با همسر اولم ازدواج کردم ۱۸سال بیشتر نداشتم. با آنکه از اتباع کشور افغانستان بودیم اما در ایران ادامه تحصیل دادم و تا کلاس سوم راهنمایی درس خواندم. با وجود این که شوهرم از بستگان مادرم بودند اما اختلافات زیادی با یکدیگر داشتیم. او نه تنها دست بزن داشت و هزینه‌های زندگی را نمی پرداخت بلکه زمانی که دختر دومم را باردار بودم، متوجه شدم به من خیانت می‌کند. ..

  • از همان دوران کودکی بسیار پر شروشور و نازپرورده مادرم بودم به گونه‌ای که مادرم بر خطاهایم سرپوش می‌گذاشت و از لوس بازی‌هایم دفاع می‌کرد. قامت درشت وچهره زیبایم نیز مرا به قلدر مدرسه تبدیل کرد تا حدی که همه را آزار می‌دادم...

  • هیچ گاه ازخانواده‌ام دل خوشی نداشتم چرا که بعد از طلاق پدر و مادرم همواره احساس حقارت می‌کردم. فرزند طلاق بودم و دیگران به چشم دختری بدبخت و فلاکت‌زده نگاهم می‌کردند....