سایهای که بر اصفهان سنگینی کرد: روایت زندگی، ستم و جنون ظلالسلطان
در روزی از تیرماه، سایه سنگین یکی از جنجالیترین حاکمان قاجار برای همیشه از روی اصفهان برداشته شد. دهم تیر ۱۲۹۷ خورشیدی، روزی است که سلطان مسعود میرزا، معروف به ظلالسلطان، پس از دههها حکمرانی مستبدانه و ویرانگر بر اصفهان، در آستانه هفتاد سالگی و در حالی که روحی آشفته و ناامید داشت، به دیدار مرگ شتافت.

او که خود را سایه پادشاه میخواند، نه تنها سایه ستم و ترس را بر سر مردم اصفهان انداخته بود، بلکه با تخریب آثار گرانبهای صفوی، بخشی از شکوه تاریخی این شهر را نیز برای همیشه از میان برد. امروز، پس از گذشت بیش از یک قرن از مرگ ظلالسلطان، هنوز هم یاد و خاطره روزگار سیاه حکومت او، در داستانها و حکایتهای اصفهان زنده است.
سلطان مسعود میرزا، معروف به ظلالسلطان، در تاریخ ۱۵ دی ۱۲۲۸ خورشیدی در تبریز زاده شد. او فرزند ارشد ناصرالدین شاه قاجار بود، اما مادرش از خاندان قاجار نبود و همین امر، سرنوشت او را تغییر داد. مسعود میرزا، سه سال از مظفرالدین شاه بزرگتر بود، اما هرگز به ولیعهدی برگزیده نشد. این ناکامی، خشم و کینهای عمیق در وجود او کاشت که تا پایان عمر با او ماند.
او در ابتدا با لقب یمینالدوله، حکومت مازندران و استرآباد را به دست گرفت، سپس به فرمانروایی فارس و پس از آن به اصفهان رسید. در این شهر بود که لقب “ظلالسلطان” یعنی “سایه پادشاه” را برگزید و به مدت ۳۴ سال، سایهای سنگین بر سر مردم اصفهان انداخت.
سایه سنگین حکومت
ظلالسلطان، قشونی مجهز و منظم تشکیل داد. او با باجگیری و مالیاتهای سنگین، ثروتی افسانهای گرد آورد که خودش میگفت: “برای ده نسل پس از من کافی است!”. او املاک مردم را با زور و قهر تصرف میکرد و هر شورشی را با سنگدلی سرکوب مینمود. حکایتی مشهور از او نقل میشود که در اصفهان، تاجری به شاه شکایت میکند. ظلالسلطان وقتی دستخط شاه را میبیند، تاجر را احضار میکند و به او میگوید: “معلوم میشود مرد پردل و جراتی هستی که از شاهزادهای مثل من به شاه شکایت میکنی. من باید دل تو را ببینم!” سپس جلاد را خبر میکند و دستور میدهد شکم تاجر را بدرد و دلش را در سینی مخصوصی قرار دهند.
این حکایت، نمادی از خشونت و خودکامگی اوست. او با ایجاد فضای رعب و خفقان، هر صدای مخالفی را خاموش میکرد و مردم اصفهان را در سکوت و ترس فرو میبرد.
ظلالسلطان، بیش از بیست و یک هزار سرباز در اختیار داشت و اصرار میکرد وزارت جنگ به او واگذار شود. اما ناصرالدین شاه، از قدرت گرفتن او هراس داشت و پیشنهادهای او را رد میکرد. حتی یک بار، ظلالسلطان در سال ۱۲۶۱ خورشیدی به شاه پیشنهاد کرد که حاضر است در ازای دریافت مقام ولیعهدی، مبلغ هنگفتی پیشکش کند، اما شاه این پیشنهاد را نپذیرفت.
او در دوران حکومت خود، به قلع و قمع مخالفان و سرکوب شورشهای محلی پرداخت. مالیات را با قوه قهریه وصول میکرد و به طور مرتب به تهران میفرستاد. همین امر باعث شد تا مدت زیادی بر اصفهان حکومت کند.
وقتی خبر مظالم ظلالسلطان به گوش ناصرالدین شاه رسید، شاه تصمیم گرفت به اصفهان سفر کند و اوضاع را از نزدیک بررسی کند. ظلالسلطان که از سفر شاه وحشت داشت، به تهران آمد و با هدایای نفیس، سعی کرد دل شاه و درباریان را به دست آورد. اما شاه فرمانی صادر کرد و او را از سراسر قلمرو حکومتی غیر از اصفهان برکنار نمود.
حکومت بر اصفهان و جنون ویرانگری
ظلالسلطان تا پایان عمر، حاکم اصفهان ماند. او با مشروطهخواهان به شدت برخورد میکرد و هر صدای مخالفی را خاموش مینمود.
یکی از اقدامات جنون آمیز این شاهزاده دیکتاتور قاجاری تخریب آثار و ابنیههای با ارزش دوران صفویه در اصفهان بود اگرچه هنوز هم به صورت دقیق معلوم نیست، چه شد که او در دوره دوم حکمرانی خود اینگونه میراث گرانبهایی ایران را نابود کرد. گفته می شود، او بیش از ۵۰ بنا و اثر تاریخی مربوط به عصر صفوی را در اصفهان تخریب کرد. در این ارتباط حتی چند نفر از بازرگانان اصفهان حاضر شدند، مبالغ هنگفتی به ظل السلطان بدهند تا وی را از این کار زشت بازدارند اما با این وجود وی از تصمیم خود منصرف نشد و در نتیجه بیشتر باغ ها و عماراتی که از دوران صفویه بر جای مانده بودند، تخریب شدند از جمله آنها می توان به باغ و قصر سعادت آباد، عمارت هفت دست، قصر نمکدان، آئینه خانه، بهشت برین، بهشت آئین، انگورستان، بادامستان، نارنجستان، کلاه فرنگی، باغ تخت، باغ آلبالو، باغ طاووس، عمارت و باغ نقش جهان، باغ فتح آباد، گلدسته، تالار اشرف، عمارت خورشید، سرپوشیده، عمارت خسروخانی، باغ زرشک، باغ چرخاب، باغ محمود، باغ صفی میرزا، باغ قوشخانه، باغ نظر، عمارت و سردر باغ هزارجریب، عمارت جهان نما و … اشاره کرد. ظلالسلطان همچنین آینه کاریهای روی ستونهای عالی قاپو و چهلستون را از میان برد و علاوه بر این دستور داد، روی نقاشیهای نفیس داخل چهل ستون را با گچ بپوشانند و نقاشان قاجاری بر روی آنها نقاشیهای کمارزش خود را نقاشی کنند.
جهانگردان اروپایی که در آن زمان از اصفهان دیدن کردهاند، به ویرانیهای گسترده اشاره کردهاند. “هنری رنه” جهانگرد آلمانی مینویسد: “ظلالسلطان بسیاری از کاخهای عالی و شاهکارهای ممتاز اصفهان را که موجب حیرت جهانیان بود، نابود کرد. آخرین سالهای حکومت او در اصفهان به منزله طوفان ویرانگر بود؛ زیرا او که با به شاهی رسیدن برادرش، امید سلطنت خود را از دست رفته میدید، به تلافی، بیشتر این شاهکارهای برجسته را که در دنیا بینظیر بود، خراب کرد و مصالح آنها را فروخت”.
حکایتی دیگر نقل میشود که ظلالسلطان حتی دستور تخریب کاخ چهلستون را هم داده بود. اما یکی از تجار خوشنام اصفهان به نام ملکالتجار، به موقع از این تصمیم مطلع شد و با خرید کاخ، آن را از دست نابودی نجات داد. اگر این کار انجام نمیشد، امروز اثری از چهلستون باقی نمیماند.
لرد کرزن نیز در سفرنامه خود نوشته است: “مسجد و عمارت سلطنتی اصفهان را از بیخ و بن کندند. آن عمارت هفتدست و آیینهخانه و نمکدان با نقشههای عجیب و آیینههای بزرگ شفاف و حوضهای یکپارچه از سنگ مرمر صاف شفاف تراشیده شده، تمام خراب و به جای آنها جز تپه خاکی غمانگیز و ملالتخیز باقی نمانده است”.
مهدی بامداد مورخ و رجالشناس برجسته ایرانی در تحلیل این اقدام زشت ظلالسلطان نوشته است: قرنها در ایران و در ممالک عقب افتاده رسم و معمول چنین بوده که هر سلسلهای روی کار میآمد و زمامدار میشد، آثار برجای مانده از سلسلههای قبل از خود را به کلی از بین میبرد و این عمل فقط ناشی از عدم رشد ملت و جهالت و خودخواهی سلسله بعدی بود.
اقدامات مثبت و کارنامهای دوگانه
گرچه کارنامه ظلالسلطان بیشتر به ستم و ویرانی شهرت دارد، اما اقدامات مثبتی هم در کارنامه او دیده میشود. تشکیل قشون منظم، تأسیس روزنامه فرهنگ، افتتاح مدرسه همایونی به سبک جدید و مدرسه نظامی برای تعلیم داوطلبان قشون، از جمله کارهای اوست.
عبدالمهدی رجایی، اصفهانشناس و پژوهشگر تاریخ اجتماعی، بر این باور است که ظلالسلطان هنوز به ترازوی نقد صحیح توزین نشده است. شاید از آنجا که او مخرب گنجینههای تاریخی اصفهان بود، دور از انتظار نباشد که اصفهانیها از دست او سخت عصبانی باشند. اما نباید از اقدامات مثبت او غافل شد.
در اواخر حکومت ظلالسلطان، مردم اصفهان دیگر تاب ستم او را نداشتند. در فروردین ۱۲۸۵ خورشیدی، هنگامی که ظلالسلطان برای تاجگذاری محمدعلی شاه به تهران رفته بود، مردم اصفهان بازارها را بستند و در میدان نقش جهان تحصن کردند. خواسته آنها یک چیز بود: عزل ظلالسلطان پس از ۳۴ سال. این اعتراضات دو هفته به طول انجامید و در این مدت صدها تلگراف به تهران زده شد تا اینکه محمدعلی شاه، وی را از حکومت اصفهان عزل و نظامالسلطنه را جانشین او کرد.
ظلالسلطان در اواخر عمر، مدتی را در اروپا گذراند. شاید میخواست از خاطرات تلخ و ناکامیهای خود فاصله بگیرد. اما اختلال حواس به سراغش آمد و در دهم تیرماه ۱۲۹۷ خورشیدی (برخی منابع دوازدهم تیر را ذکر کردهاند)، در حدود هفتاد سالگی، به کام مرگ فرو رفت.
لعنت خدا بر سلسله منحوس قاجار
لعنت خدا بر پادشاهان ستمکار .
لعنت و نفرین خدا بر قاجار و افکار قجری
از متون تاریخی نقل است ،وقتی مردم روستای از توابع اصفهان از دادن خراج بیشتر مقاومت کردند ،ظلالسلطان دستور داد مردن و پسران را بکشند و لباس از زنان (تومان ) آنها در بیاورند و در بیابان رها کنند تا درس عبرتی برای دیگران باشند !