داستان خماری سارق بدشانس

سارق بدشانسی که گوشی تلفن همراه مغازه دار را سرقت کرده بود، بعد از چند ساعت دستگیر شد.

داستان خماری سارق بدشانس

بیش از ۲ سال است که همسر و فرزندانم را ندیده ام و از طریق جمع آوری ضایعات در کوچه و خیابان های شهر، هزینه اعتیادم را تامین می کنم اما هیچ وقت نتوانستم روی پای خودم بایستم و از این منجلاب رها شوم …

مرد ۴۰ ساله که به جرم سرقت تلفن همراه دستگیر شده بود درباره سرگذشت تاسف بار خود گفت: تا مقطع ابتدایی تحصیل کردم اما بعد از آن به دلیل بازیگوشی و رفاقت با دوستان بزرگ تر از خودم به درس و مدرسه بی توجه شدم و خیلی زود تحصیل را رها کردم.

پدرم کارمند بود و اکنون بازنشسته است. خواهر و برادرم نیز ازدواج کرده اند و هرکدام به دنبال سرنوشت خودشان رفته اند. در این میان من برای آن که هنری بیاموزم در یک کارگاه خیاطی مشغول کار شدم و این حرفه را آموختم.

۱۲ سال بیشتر نداشتم که به دلیل کنجکاوی کودکانه یک نخ از سیگارهای پدرم را از جیبش بیرون آوردم و آن را روشن کردم. از آن روز به بعد نه تنها از سیگارهای پدرم به طور پنهانی استفاده می کردم بلکه خودم نیز گاهی بسته ای می خریدم به طوری که دیگر به یک جوان سیگاری تبدیل شدم.

بعد از پایان خدمت سربازی خودم یک مغازه خیاطی راه اندازی و شروع به کار کردم. وقتی کمی اوضاع مالی ام بهتر شد، با یکی از بستگانم ازدواج کردم و با «مهسا» زندگی خوبی را می گذراندم اما در همان روزهای آغازین زندگی مشترک هنگامی که در پارک قدم می زدم توسط یکی از دوستانم به مصرف مواد مخدر ترغیب شدم و بدین ترتیب این هیولای وحشتناک وارد زندگی ام شد.

خیلی زود همه چیزم را در حالی از دست دادم که برای جلوگیری از شدت خماری، به مواد مخدر صنعتی آلوده شده بودم. با آن که دختر و پسری ۸ و ۵ ساله داشتم اما فقط به دنبال تهیه مواد مخدر بودم و به خانواده ام توجهی نداشتم. پدر و مادرم نیز که در منطقه  سکونت دارند، مرا طرد کردند. مغازه خیاطی را هم جمع کردم چون دیگر نمی توانستم کار کنم.

هر روز بیش از گذشته در منجلاب مواد افیونی فرو می رفتم تا این که همسرم مرا رها کرد و به همراه فرزندانم به منزل پدرش رفت. من هم که دیگر برای تامین هزینه های اعتیادم عاجز مانده بودم از این پاتوق به آن پاتوق می رفتم ولی هیچ کس مواد مجانی به من نمی داد.

اگرچه روزهای اول با سرقت های خرد روزگارم را می گذراندم اما پول آن ها کفاف مخارج اعتیادم را نمی داد تا این که آلونکی را در  اجاره کردم و به جمع آوری ضایعات پرداختم. شب ها در میان زباله ها به دنبال ضایعات می گشتم و روزها نیز یا خواب بودم یا کریستال مصرف می کردم.

دیگر هیچ کس مرا به منزلش راه نمی داد و همه اطرافیانم از دیدن من کراهت داشتند. اکنون چند سال است که حتی فرزندانم را ندیده ام و در این مرداب خطرناک دست و پا می زنم!

روز گذشته هم زمانی که از مقابل یک فروشگاه در حال عبور بودم، ناگهان چشمم به یک دستگاه تلفن همراه افتاد که روی میز ویترین مغازه قرار داشت، وقتی متوجه شدم کسی در آن اطراف نیست بلافاصله درون مغازه رفتم و گوشی تلفن را سرقت کردم اما نمی دانستم که فروشگاه مذکور دوربین مدار بسته دارد و تصویر لحظه سرقت ضبط می شود.

خلاصه این گونه بود که پلیس به سراغم آمدند و مرا در یکی از پاتوق های استعمال مواد مخدر در حالی دستگیر کردند که هنوز موفق به فروش گوشی تلفن نشده بودم! حالا هم از رفتار گذشته ام پشیمانم ولی دیگر این پشیمانی ها سودی ندارد..

منبع: ساولان خبر
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها