بازگشت اختیاری افغانها به وطنشان در «اکسدوس»/ ما که رفتیم، فکری به حال ایران کنید!
خبرنگار: ونوس بهنوددرست در سالی هستیم که طرح خروج اجباری افغانها از ایران اجرا میشود. اما تاریخ میگوید همواره اینگونه نبوده و روزگاری نه چندان دور این اقلیت به دلیل مشکلات اقتصادی ایران به اختیار از این کشور مهاجرت معکوس داشت.

به گزارش خبر فوری، بهمن کیارستمی فرزند عباس کیارستمی کارگردان خوش نام سینمای ایران خود یکی از مستندسازانی است که طرح مشکلات اجتماعی رکن ثابت تولیدات اوست. او در سال 1398 به سمت ساخت فیلمی کشانده شد که اتفاقاً این روزها هم دغدغه آن زنده و جاری و ساری است.
اکسدوس که به مهاجرت معکوس افغانهای ساکن در ایران میپردازد مستندی مشاهدهگر است که کارگردان بدون مداخله در اظهارات افراد مقابل دوربین از زبان خود آنها به واقعه نگاری پرداخته است.
تمامی مشکلاتی که سالها به افغانها تحمیل شده و به ویژه جنگ و موضوع طالبان موجب شده تا طی دهههای اخیر مردم این سرزمین که از قضا قرابت زبانی و فرهنگی با ما دارند و زمانی هم کشورشان در حدود مرزی ایران واقع شده بود، مجبور به مهاجرت به کشورهای همسایه از جمله ایران، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای اروپایی شوند تا مهمترین نیاز بشر یعنی بقا را پاسخ یابند.
اما آیا کشورهای میزبان توانستهاند نیاز این اقلیت را تامین کنند؟
کادرهای بسته کارگردان برای ثبت حرف دل
کیارستمی نام اکسدوس را بر اساس داستان قدیمی مهاجرت یهودیان انتخاب کرده است اما حضور دوربین او در یکی از مراکز ساماندهی و بازگرداندن افغانها در مشهد به ماجرای مجموعه عکسهایی از زندگی و حضور افغانها در ایران بازمیگردد. او پیش از این در مصاحبه با رسانهها گفته است که «کتاب «فتو ریاحی» جمعآوری آرشیو عکسهایی از افغانتبارهایی بود که در لواسان زندگی میکردند و در دههی ۱۳۷۰ که هنوز نرمافزارهای پیامرسان موبایلی تقریباً همهگیر نشده بود به این عکاسی میرفتند تا به نوعی نامههای تصویری تهیه کرده و برای خانوادههای خود بفرستند. زمانی که برای رونمایی کتاب «فتو ریاحی» به دانشگاه گوهرشاد کابل رفته بودم، با جمعی از استادان دانشگاه علامه طباطبایی همسفر بودم. در هنگام بازگشت از افغانستان سری هم به شهر کوچک گلشهر در اطراف مشهد زدیم؛ جایی که به دلیل تعدد حضور افغانتبارها در این شهر، یک افغانستان کوچک به حساب میآید.
بازدید از گورستان گلشهر که مدفن تعداد زیادی از مهاجران افغان به حساب میآید نیز به چاپ کتاب عکس «گلشهر» منجر شد. این پژوهشهای میدانی تا سال گذشته که قیمت دلار در ایران صعودی ناگهانی داشت، ادامه پیدا کرد؛ زمانی که سیل مهاجرت معکوس به افغانستان آغاز شد. در همان دوران به صورت اتفاقی مسیرم به جادهی خاوران افتاد و با مرکز بازگشت امام رضا (ع) آشنا شدم که شلوغترین روزهای مراجعۀ افغانها برای بازگشت به کشور خود را تجربه میکرد. تصمیم گرفتم از وضعیت این مهاجران تصویربرداری کنم و در حالی که امیدی برای انجام این کار نداشتم، درخواست خود را ارائه دادم. این مجوز بعد از چند هفته پیگیری صادر و نتیجهاش فیلمیشد که به نمایش درآمد.»
اما دوربینی که با آگاهی سوژهها در این مرکز به ثبت تصاویر میپردازد یکی از بهترین جانماییهای دوربین در تولید فیلمهای مستند است. کیارستمی به یک مرکز اداری مراجعه کرده است. جایی که کارمندان علتالعلل خروج افغانها را از آنها سوال میکنند و آنها میبایست که پاسخ درست و حداقل قانع کنندهای به کارمندان ارائه کنند تا مجوز سفر دریافت کنند.
کیارستمی دخل و تصرفی در اظهارات ندارد. بیشتر افغانها اعتراف میکنند که برای پول درآوردن به ایران آمدهاند و از این طریق خانوادههای خود در افغانستان را تامین مالی میکردند. اما با کاهش ارزش پول ایران، دیگر کار کردن در این کشور نمیصرفد.
کارگرانی که اثر انگشت و شناسنامه ندارند
شاید در کشورها اقلیتهای مهاجر همواره به دیده منفی نگریسته شوند. اما کیارستمی در مستند خود در خلاف جهت آب شنا کرده است. او توانسته است مشکلات عمیقی که افغانها در طول مهاجرتهای اجباری و زندگی در ایران تجربه میکنند را عیان سازد. کارگران افغانی زمانی که اثر انگشت از آنها خواسته میشود، دستهایشان را نشان میدهند. کارهای سخت ساختمانی هیچ اثر انگشتی باقی نگذاشته است. کارفرماها پولشان را نمیدهند و یا خیلی دیر و کمتر از میزان مقرر پرداخت میکنند. برخی نمیدانند روزی چند ساعت کار میکنند و برخی حتی نمیدانند چند سال سن دارند. کارگری زمان و مکان را از آنها ربوده و زیر چرخ دنده فشارهای اقتصادی حتی دیگر قادر به گریستن هم نیستند. برخی میگویند ایران آنها را ناامید کرده است. میگویند ما که رفتیم اما فکری به حال ایران بکنید. برخی میگویند فکر میکردیم ایران وضعیت خوبی دارد اما پولش ارزش چندانی ندارد و به پول افغانی نمیارزد که اینجا ماند و کار کرد.
اما این تمام ماجرا نیست. کیارستمی در عین حال که تدوین هوشمندانهای در این مستند اعمال کرده است، به نوعی با فصلبندی نامحسوس مشکلات متعدد افغانها را طرح میکند. از جمله مسائل پزشکی و بیماریهای سختی که یا به خاطر درمان آن به ایران میآیند و اغلب نتیجه نمیگیرند یا در ایران گرفتار آن شدهاند. موضوع ارتباطهای خانوادگی و عقد و ازدواجهایی که هیچ ثبت قانونی ندارد. موضوع سرنوشت زنان افغان و انتخاب همسر توسط پدر برای پسر بی آنکه حتی یکبار دختر و پسر همدیگر را دیده باشند و موضوع اعتیاد.
آیا مهاجرت اجباری به ایرانیها سرایت خواهد کرد؟
اکسدوس از درد ترک اجباری وطن و درد بی خانمانی و خوابیدن بر روی زمین کشوری بیگانه میگوید. از انتظارهایی که در اشک خشکیده و از زخمهایی که هیچ پانسمانی قادر به پوشاندن آن نیست.
اما آیا این سرنوشت ممکن است سرایت داشته باشد؟ پسر افغان که تیشرتی با طرح دلار پوشیده است میگوید ارزش پول ایران پایین آمده و دیگر کارگری در این کشور صرف نمیکند. این کاهش ارزش پول از سال 1398 که مستند تولید شد تا به امروز در سال 1404 مدام روند نزولی داشته است. این روزها ایرانیها حقوق کارگر کشور همسایه را رقمی نجومی میدانند. همه چیزشان از قیمت نان و گوشت تا سرویس مدرسه بچهها را با دلار حساب و کتاب میکنند و نمیدانند آیا غذایی که در سفره دارند قادر خواهند بود ماه دیگر با همین کیفیت و کمیت تهیه کنند یا نه.
همان افغانها که به کارگری گرفته شدهاند میگویند در کشورشان وضع به مراتب بهتر است. میگویند تصور رویایی شان از ایران در هم شکسته است. میگویند اگر متحد باشند و دیگر قومیتها در این کشور محل ارج گذاری نباشد، افغانستانی که جنگ دیده است میتواند نجات یابد.
شاید اکسدوس یک زنگ هشدار است از اینکه مبادا سرنوشتی که چهرههای تکیده جوانان افغان جلوی دوربین روایت میکنند، روزگاری برای ما تکرار شود.