چرا کارتر و هیچ رئیس‌جمهور دیگری نتوانست خاورمیانه را تغییردهد؟

آنچه می خوانید، برگرفته از گفت‌وگویی با اندرو بچویچ، مورخ و استاد روابط بین‌الملل دانشگاه بوستون است که در وب‌سایت وُکس منتشر شده است.

چرا کارتر و هیچ رئیس‌جمهور دیگری نتوانست خاورمیانه را تغییردهد؟

چرا هیچ رئیس‌جمهوری در آمریکا نتوانسته است خاورمیانه را دگرگون کند؟ اندرو بچویچ، نظامی بازنشسته و استاد روابط بین‌الملل، دلیل این شکست را نه در تاکتیک‌ها، بلکه در خود منطق مداخله جست‌وجو می‌کند: باور به اینکه آمریکا می‌تواند با زور، منطقه‌ای پیچیده را مطابق خواست خود بازآرایی کند. از زمان کارتر تا کنون، هر رئیس‌جمهوری نسخه‌ای تازه برای این پروژه ارائه کرده، اما همه در برابر واقعیت‌های سخت منطقه شکست خورده‌اند.

 در کتاب «جنگ آمریکا برای خاورمیانۀ بزرگ‌تر»، بچویچ از جنگی چنددهه‌ای سخن می‌گوید که به گفتهٔ او «نه برنده‌ای داشته و نه خواهد داشت». روایت او از دوران ریاست‌جمهوری جیمی کارتر آغاز می‌شود و بر مجموعه‌ای از مداخلات نظامی، دکترین‌های امنیتی و رویکردهایی متمرکز است که همگی تلاشی بلندمدت برای شکل‌دادن به خاورمیانه بوده‌اند.

 نقطهٔ آغاز این پروژه، سال ۱۹۷۹ بود؛ سالی که دو رخداد سرنوشت‌ساز مسیر سیاست خارجی آمریکا را برای دهه‌ها تغییر داد: انقلاب ایران و حملهٔ شوروی به افغانستان. این دو واقعه، این تصور را در واشنگتن تثبیت کردند که دسترسی به منابع نفتی خلیج فارس در خطر است. در دوران جنگ سرد، نفت نه‌فقط یک کالای اقتصادی، بلکه مؤلفه‌ای حیاتی برای امنیت ملی به‌شمار می‌رفت. همین نگاه، پایه‌گذار دکترین جدیدی شد که کارتر در نطق سالانه‌اش آن را اعلام کرد: خلیج فارس بخشی از منافع حیاتی آمریکاست و ایالات متحده برای دفاع از آن آمادهٔ جنگ است.

 اما به‌گفتهٔ بچویچ، ماجرا به نفت ختم نشد. آمریکا وارد پروژه‌ای شد که هدف آن نه‌فقط تضمین دسترسی به انرژی، بلکه تحمیل نظمی دلخواه بر منطقه بود. با گذشت زمان، جنگ برای نفت به جنگی بدل شد برای اثبات این باور که آمریکا «کشوری استثنایی» است و هیچ محدودیتی برای اعمال اراده‌اش بر جهان نمی‌شناسد.

 به باور او، این پروژه از همان ابتدا بر یک فرض نادرست استوار بوده: اینکه قدرت نظامی، اگر به‌درستی و به‌اندازهٔ کافی به کار گرفته شود، می‌تواند اهداف سیاسی مطلوب را محقق کند. این باور، با وجود شکست‌های پیاپی، همچنان در ساختار تصمیم‌گیری آمریکا ریشه دارد. ایالات متحده، از زمان کارتر تاکنون، بارها شیوه‌هایش را تغییر داده، اما منطق مداخله را هیچ‌گاه کنار نگذاشته است.

 بچویچ این مسیر را شکستی دوحزبی می‌داند. هم دموکرات‌ها و هم جمهوری‌خواهان، با وجود تفاوت‌های تاکتیکی، به‌طور بنیادین در این راهبرد سهیم بوده‌اند. هر رئیس‌جمهوری پس از کارتر، به شیوه‌ای خاص این پروژه را ادامه داده است: برخی به تهاجم مستقیم و بازسازی ملت‌ها دل بستند، برخی نیروهای هم‌پیمان منطقه‌ای را به میدان فرستادند و با مقاومت‌های مسلحانه مقابله کردند، و گروهی نیز به حملات پهپادی و عملیات ویژه روی آوردند. از استراتژی «شوک و ترس» گرفته تا مبارزه با تروریسم و تلاش برای تغییر رژیم، همگی در خدمت همین هدف بوده‌اند: تحمیل نظمی دلخواه بر منطقه. به‌گفتهٔ او، حتی توافق هسته‌ای با ایران، که می‌توانست گشایشی دیپلماتیک باشد، در چارچوب همین منطق تعریف شده بود.

 با این حال، بچویچ معتقد است هیچ‌یک از این رویکردها دستاورد خاصی نداشته‌اند. امنیت منطقه‌ای بهبود نیافته، هزینه‌های انسانی و مالی سنگین بوده، و اعتبار جهانی آمریکا فرسوده شده است. مهم‌تر از همه، این مداخلات نتوانسته‌اند منطقه را مطابق الگوی مطلوب واشنگتن بازسازی کنند. او می‌نویسد: «ما نه برندۀ این جنگ بوده‌ایم و نه خواهیم بود و تلاش بیشتر احتمال پیروزی را افزایش نمی‌دهد.»

منبع: ترجمان
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 2
  • ناشناس

    چون ۱۲۴ هزار پیغمبر رو خدا تو خاور میانه فرستاد

  • هموطن

    ترامپ خاورمیانه راتغییرخواهدداد،توپیشگویی هست🤣🤣🤣