حکایت زنده به گور کردن مردی در بلخ با حکم قاضی شهر
گویند در شهر بلخ قاضیان احکام نادرستی صادر می کردند بی گناهان را بزهکار و گناه کاران را معصوم جلوه می دادند از این رو دیوان بلخ، مثل هر دادگاه و محکمه ای شده است که احکام آن برخلاف حق باشد، از جمله حکایت زنده به گور کردن مردی در بلخ با حکم قاضی که بدین شرح می باشد...

گویا ساکنان بلخ در سده های چهارم و پنجم هجری، وضعی نابهنجار و باور نکردنی داشته و کارگزاران و سرپرستان دادگستری و ساماندهان شهر، از حاکم گرفته تا سالار شهر، میرشب، کلانتر، محتسب، شحنه و حتی پیشکار دیوان قضا، که باید پاسدار نظم و قانون و پشتیبان حقوق و آبرو و دارایی ها و ناموس و رازآگاه مردم باشند، گمراه و زیاده خواه و بیدادگر بوده اند.
گویند در شهر بلخ قاضیان احکام نادرستی صادر می کردند بی گناهان را بزهکار و گناه کاران را معصوم جلوه می دادند از این رو دیوان بلخ، مثل هر دادگاه و محکمه ای شده است که احکام آن برخلاف حق باشد، از جمله حکایت زنده به گور کردن مردی در بلخ با حکم قاضی که بدین شرح می باشد:
حکایت زنده به گور کردن مردی در بلخ با حکم قاضی
مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می گیرد که والله، بالله من زنده ام! چطور می خواهید مرا به خاک بسپارید؟
اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و می گویند:
پدرسوخته ملعون دروغ می گوید. مُرده !
مسافر حیرت زده ماجرا را پرسید.
گفتند: این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که مرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا ً جایز نیست.
حکایت امروز ایران ما.