آتش در زیتون، زلزله در امانیه؛ دوئل امانیه و سپری که سرانجام انداخته شد

خوابم یا بیدارم؟ هنوز نمی‌دانم. اما می‌دانم زنگ تلفن همراهم لحظاتی است چونان تیغی سرد و ستبر از مکانی نامعلوم بر پیکر سنگین سکوتِ بستر فرود ‌آمده است.

آتش در زیتون، زلزله در امانیه؛ دوئل امانیه و سپری که سرانجام انداخته شد

چشمانم سنگین از اشباح شب و خسته از ایام نقاهت سرماخوردگی اخیر، با مشقتی جانکاه گشوده می‌شوند و برای لحظاتی کوتاه و گذرا، آرام و بی‌حرکت به سقف اتاق خیره می‌مانند. صدای زنِ غریبه، رسمی و بی‌تفاوت است: «سلام آقای بهرامی. برای یادآوری نوبت دندانپزشکی تماس گرفتم…».

نمی‌دانم روزانه چند نفر را یک ساعت مانده به نوبت، از خواب خوش بیدار می‌کند. کلامش میان امواج خواب و بیداری، چونان سنگ‌ریزه‌هایی در آب گل‌آلود می‌غلطد و سپس بار دیگر سکوتی خلسه‌وار و خوشایند حکم‌فرما می‌شود. گویی تمام آن آشفتگی و هیاهوی لحظاتی پیش، در خواب و خیال رخ داده‌ است. ۴۵ دقیقه بعد، این منم که از میان چنبره‌ی خاکستری و سنگینِ دودی که بی‌رحمانه بر روح و جانِ شهر چنگ انداخته، سرفه‌کنان از امانیه می‌گذرم. می‌گذرم و از این‌که دوئل مشهور امانیه سرانجام به ساعات پایانی خود نزدیک شده است، بی‌خبرم.

تا قبل از آن‌که احمد بالدی، جوان مظلوم اهوازی در آتش بی‌تدبیری بسوزد و نگاه همدلانه‌ی ایرانیان را از گوشه گوشه‌ی جهان به خوزستان جلب کند، کسی تصورش را هم نمی‌کرد که این آتشْ کرسی شهردار اهواز را هم خاکستر کند و طومار مدیریت چهره‌ی راست افراطیِ نزدیک به سعید جلیلی را پس از قریب به ۵۰ ماه حضور در ساختمان شهرداری، در هم بپیچد. رضا امینی درست به سان سایر مدیران استان، میانه‌ای با استعفا نداشت. او همین چند هفته پیش بر جبهه‌ی پرشمارِ مخالفان پیروز شده و با زیرکی و امداد حامیان پرنفوذش در پای‌تخت از پرتگاه برکناری نجات یافته بود.

جبهه‌ای متنوع در پی برانداختن امینی بودند. از استانداری گرفته تا جمعی از نمایندگان استان و البته کنش‌گران و اصحاب رسانه‌ی همدل با دولت که در یک قدمی پیروزی و در حالی که کار امینی را تمام‌شده می‌پنداشتند، شکستی تلخ را در ماجرای انحلال شورای شهر اهواز تجربه کرده بودند. ورق اما درست در لحظه‌ای برگشت که کسی انتظارش را نداشت و امینی که روزی گفته بود یا مرگ یا رای شورا او را از اهواز جدا خواهد ساخت، عاقبت در برابر یک شرایط خطیرِ پیش‌بینی‌نشده و در دام سناریویی به دقت طراحی‌شده، مجبور به استعفا شد. شهردار سابق البته بازنده‌ی این ماجرا نیست. به قول دوستی از دیار فرهنگ‌پرورِ نصف جهان، امینی قبلاً شهردار شدن در اصفهان را در خواب هم نمی‌دید اما اینک و از پسِ ۴ سال شهرداری اهواز، می‌تواند یک هماوردِ مدعی برای هر مدیری باشد. و البته ناگفته پیداست که با رفتن امینی، فقط الیگارشی حاکم بر شهرداری از گروهی به گروه دیگر منتقل می‌شود و بسیار نامحتمل است که خبر تحولات عمیقِ مثبت در آینده‌ای نزدیک به گوش شهروندان برسد.

پیروز بزرگ این ماجرا البته محمدرضا موالی‌زاده بود. او از یک طرف حادثه‌ای که می‌رفت تا ابعاد پیچیده امنیتی پیدا کند را همان آغاز و بدون هزینه و البته به نام و نفع خود کنترل کرد. پرواضح است که معلوم نبود اگر استانداری ناآشنا با معادلات چندوجهی حاکم بر فضای استان این روزها به جای موالی‌زاده در فلسطین مستقر بود، تراژدی خودسوزی بالدی چه سرانجامی می‌یافت. علاوه بر این، رفتن امینی، موالی‌زاده را بالاخره از فشار روزافزون و خُردکننده‌ی هواداران در موضوع شهرداری، پیروزمندانه رهایی بخشید. هوادارانی که پس از پیروزی شهردار سابق در ماجرای انحلال شورا، در محافل خصوصی و به تلخی از استانداری که به زعم آن‌ها، زورش به شهردار نرسیده بود، انتقاد کرده بودند. هم‌چنین، شکست امینی به عنوان یکی از نمادهای راست افراطی در استان، به صورت اتوماتیک به تثبیت بیش از پیشِ جایگاه استاندار هم در فضای استان و هم در نزد پاستورنشینان منجر شد.

کمی آن‌طرف‌تر و در همان امانیه، دیروز عظیم شمخانی، چهره‌ی پرحاشیه‌ی فرمانداری اهواز پس از دو ماه سرپرستی، تودیع شد. تودیعی که هرچند هت‌تریکِ انتصاب فرماندار مرکز آن هم در کم‌تر از یک سال را به عنوان پوئنی منفی در کارنامه‌ی استاندار ثبت کرد اما در مجموع و با توجه به کارکتر جنجالی مدیر معزول، نفعی به مراتب بیش‌تر از زیانِ ناخواسته نصیب موالی‌زاده خواهد ساخت. مدل برکناری شمخانی و همزمانی آن با تمرکز فضای سیاسی بر استعفای امینی، طوری بود که گویی موالی‌زاده با برکناری وی، نفسی به راحت کشیده است. شمخانی نیز البته به سان امینی بازنده نیست. او اینک یک سرپرستی فرمانداری در یکی از پرجمعیت‌ترین شهرستان‌های کشور را به رزومه‌اش افزوده و با استظهار به حمایت برادر ناتنی‌، چشم به مناصب مهم‌تری دوخته است.

به مقصد می‌رسم. سرها در گریبان است. تعداد بیش‌تری از شهروندان نسبت به روزهای گذشته ماسک بر صورت دارند. روبروی مطب دندانپزشک، جمعیتی قابل توجه در صف متخصص ریه ایستاده‌اند. وارد مطب می‌شوم. یک کارمند دولت جلوتر از من ایستاده و با منشی در حال مذاکره بر سر ۹ میلیون تومانی است که با وجود برخورداری از یک بیمه‌ی معتبر، باید برای عصب‌کشی دو دندان بپردازد. منشی ذره‌ای عقب نمی‌نشیند. نه خبری از تخفیف است و نه از اقساط! مردْ درمانده و عصبی، نومیدانه از منشی می‌خواهد دکتر هر دو دندان را برایش بکِشد. پاسخ می‌شنود: کشیدنِ دندان در شمار خدمات ما نیست.

ساعتی از بازگشتنم به خانه گذشته است. در حالی که پشت میز صبحانه نشسته‌ام و اولین برش یک نان آغشته به کره بادام زمینی و روغن زیتون را به آرامی مزه مزه می‌کنم، به اخبار شبکه الجزیره انگلیسی که از ماهواره‌ی همسایه در حال پخش است، خیره ‌‌می‌شوم. الجزیره خوشحال نیست چون قطر و ترکیه از تعداد آراء گروه اصلیِ تحت حمایت‌ خود یعنی ائتلاف سیاده به رهبری خمیس الخنجر راضی نیستند. در میدان تحریر بغداد اما غوغایی به پاست و هواداران محمد شیاع صبار حاتم السودانی که نتایج خیره‌کننده‌ای به دست آورده‌اند، به پایکوبی مشغول‌اند. آن‌ها امیدوارند سودانی نخست‌وزیر بمانَد و روند رو به رشد سال‌های گذشته‌ را ادامه دهد. عراق دارد آرام آرام سامان می‌گیرد. آرزو می‌کنم برای ایران و برای خوزستان خیر باشد.

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید