چطور برای حفظ انسانیت از انسان بودن فرار می‌کنیم؟

همدلی محورِ انسانیت ماست، اما خیلی اوقات با رنج هایش کنار نمی‌آییم.

چطور برای حفظ انسانیت از انسان بودن فرار می‌کنیم؟

حتماً تابه‌حال شده که تلویزیونْ تصویر آدم‌هایی قحطی‌زده را نشان دهد و ما هم بی‌هوا چشممان به آن بیفتد و ضعف سراسر وجودمان را فرابگیرد. ما جرئت نداریم حتی در فیلم‌ها نگاهشان کنیم، چه برسد به اینکه واقعی باشند. چرا؟ چون نمی‌شود آن‌ها را در قابِ تصویر ببینیم و ننشینیم زارزار گریه کنیم،‌ وگرنه آدم سنگدلی خواهیم بود و خب چنین آدمی لایق اسم «انسان» نیست. اما نگاهشان نمی‌کنیم، چون می‌خواهیم از زیر بار «همدلی» شانه خالی کنیم، از زیر بار «انسان‌بودن».

دن آریلی، نیویورک‌ تایمز — به نظر من یکی از عناصر تعریف‌کنندۀ انسان تواناییِ توجه به دیگران است؛ نه اینکه صرفاً بگوییم توجه داریم، بلکه با همۀ وجود این توجه را درک کنیم، اینکه همدلی کنیم.

ما این ظرفیت را داریم که احساسات دیگران را طوری درک کنیم که گویی احساسات خودمان هستند. وقتی برای اولین‌بار کودکانمان دوچرخه‌سواری می‌کنند یا در فوتبال گل می‌زنند، لذت آن‌ها را احساس می‌کنیم؛ همچنین از اینکه کسی از یک جدایی رنج می‌برد، به گریه می‌افتیم و از خوش‌اقبالی دیگری به وجد می‌آییم. حتی اگر آن فرد صرفاً یک آشنا باشد یا حتی یک غریبه، چنین احساساتی را تجربه می‌کنیم.

وقتی بناست دربارۀ همدلی بیندیشیم، برایمان روشن است که همدلی ابرقدرتی شگفت‌انگیز است. به ما امکان می‌دهد خود را وارد ذهن دیگری کنیم و زندگی را از دیدگاه او ببینیم و احساس کنیم. البته، نمی‌توانیم کاملاً خود را جای آن فرد بگذاریم، اما می‌توانیم به او نزدیک شویم. اعجاب‌انگیزتر اینکه گاهی وقتی فیلمی را می‌بینیم یا کتابی را می‌خوانیم، شادی و غم شخصیت‌های داستانی را حس می‌کنیم؛ گویی آن‌ها آدم‌هایی واقعی هستند.

شما چطور دیکتاتوری می‌شدید؟

وقتی دربارۀ توانایی توجه به دیگران سخن به میان می‌آید، اقتصاددانان اصطلاح ظاهراً خنثی‌ترِ «منفعت اجتماعی» را به‌عنوان روشی برای ارزیابی و درک این توانایی به کار می‌برند. در اینجا نمونه‌ای از چگونگی محاسبۀ منفعت اجتماعی با استفاده از سامانه‌ای تجربی به نام «بازی دیکتاتور» را می‌بینید.

در نسخۀ عمومی بازی دیکتاتور، دو شرکت‌کننده داریم. شرکت‌کنندگان یکدیگر را نمی‌شناسند و هرگز هویت دیگری را نخواهند دانست. یکی بازیکن الف است (به شرکت‌کنندگان نمی‌گوییم که نقش این بازیکن «دیکتاتور» است) و بازیکن دیگری ب است («گیرنده»). مقداری پول به دیکتاتور می‌دهیم، مثلاً ۱۰۰ دلار. بعد، از دیکتاتور می‌خواهیم پول را بین خود و بازیکن ب تقسیم کند. هر نوع سهم‌بندی پذیرفته می‌شود. دیکتاتور می‌تواند تمام پول را نگه دارد و چیزی به گیرنده ندهد. می‌تواند ۵۰ دلار را نگه دارد و نیم دیگر را ببخشد. همچنین می‌تواند چیزی برای خود نگه ندارد و تمام پول را به گیرنده دهد.

وقتی دیکتاتور تصمیم خود را گرفت، پول تقسیم می‌شود و بازی تمام است. این بازی شاید چندان جذاب نباشد اما چیزهای زیادی به ما می‌آموزد. این بازی کمک می‌کند بفهمیم کاملاً خودخواه هستیم (تمام پول را برای خود نگه می‌داریم) یا به دیگران هم توجه داریم، و اینکه چقدر به دیگران توجه داریم بسته به این است که چقدر از پول را به گیرنده می‌دهیم.

چقدر به دیگران توجه می‌کنیم؟

به طور کلی، وقتی چنین آزمایشی در میان افرادی از کشورها، جنسیت‌ها و سن‌های مختلف اجرا می‌شود، بیشتر دیکتاتورها مقداری پول به گیرنده‌ها می‌دهند. همان‌طور که انتظار می‌رود، بیشتر دیکتاتورها به خودشان بیش از گیرنده‌ها توجه دارند و در نتیجه عموماً ۲۰ تا ۳۰ درصد پول را می‌بخشند. اما به هر حال توجه دارند!

در نسخه‌های دیگرِ این آزمایش ابتدایی، دیکتاتورها وقتی فرد را در مقام یک انسان ملاقات می‌کنند، پول بیشتری به او می‌بخشند، همچنین وقتی گیرنده در یک گروه اجتماعی با آن‌ها قرار دارد یا نیازی واقعی را ابراز می‌کند یا انتظار می‌رود در آینده او را دوباره ملاقات کنند و با او تعامل داشته باشند، باز این بخشش بیشتر می‌شود. اما نکتۀ اصلی این است که ما ظرفیت این را داریم که به دیگران توجه کنیم و در پی این توجه کارهایی می‌کنیم که شاید برایمان هزینه هم داشته باشند.

نیمۀ تاریک توجه

چون توانایی ما برای توجه به دیگران وقتی بروز پیدا می‌کند که با رنج مواجه می‌شویم و چون به‌صورت غریزی می‌کوشیم از درد دوری کنیم، اغلب وسوسه می‌شویم به چیزی که ما را انسان می‌سازد، یعنی توجه، تن در ندهیم.

تا زمانی که اطرافیانمان احساسات مثبت دارند، وارد شراکت احساسی با آن‌ها می‌شویم و در نتیجه خوشحال‌تر می‌شویم. اما زمانی که دیگران دارند رنج می‌کشند چه؟ در اینجا هم این ظرفیت را داریم که در احساس آن‌ها شریک شویم، اما این‌بار احساسات منفی و غم را تجربه می‌کنیم. این گاهی واقعاً دردآور می‌شود.

این اتفاق زمانی است که همدلی ذاتی‌مان ما را به فرار می‌خواند تا از آن احساسات دوری کنیم و سد راه انسانیت ما می‌شود. چطور چنین چیزی رخ می‌دهد؟ در خیابان از کنار متکدی‌ای عبور می‌کنیم. می‌دانیم که اگر با او تماس چشمی داشته باشیم، دلمان برایش می‌سوزد. بخشی از سرخوردگی او را تجربه می‌کنیم و تحریک می‌شویم که چیزی به او دهیم. پس چه می‌کنیم؟ می‌کوشیم سمت دیگر را نگاه کنیم. با تمام وجود روی ساختمان‌های آن طرف خیابان یا روی ردیف ماشین‌های وسط خیابان تمرکز می‌کنیم و امید داریم بتوانیم انسانیت خود را حفظ کنیم، یعنی همان بخشی از ما که توجه می‌کند، همان بخشی از ما که خاموش است.

سؤال بزرگ‌تر این است: ما، به‌صورت فردی و جمعی، کدام نسخه از انسانیت را انتخاب خواهیم کرد؟ آیا چشمانمان را روی درد دیگران باز خواهیم کرد و با این کار لزوم یاری آن‌ها را احساس می‌کنیم؟ یا فقط مهارت بیشتری در ندیدن پیدا می‌کنیم؟

منبع: ترجمان
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 1
  • علی
    0

    نیچه میگه از همگام بودن با طبیعت نمی توان یک اصل اخلاقی برای خود ساخت اگر میخواهید مطابق با طبیعت زندگی کنید باید بیرحم باشید مثل سیاستمداران نه مثل ما اگر یه روز به کسی سلام نکنیم شب خوابمان نبرد

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها