سیاحتی در گلستان سعدی/ باب اول در سیرت پادشاهان/ حکایت شمارهٔ ۹

گلستان، اثر معروف سعدی شاعر و نویسنده بزرگ ایرانی قرن هفتم هجری است که شهرت و آوازه‌ای جهانی دارد. در اینجا قصد داریم هر روز با سیر و سیاحتی در گلستان سعدی، کام خود را از کلام آن مرد سخن، شیرین نماییم.

سیاحتی در گلستان سعدی/ باب اول در سیرت پادشاهان/ حکایت شمارهٔ ۹

یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیت آن طرف بجملگی مطیع فرمان گشتند ملک نفسی سرد بر آورد و گفت این مژده مرا نیست دشمنانم راست یعنی وارثان مملکت.

بدین امید به سر شد دریغ عمر عزیز که آنچه در دلم است از درم فراز آید

امید بسته بر آمد ولی چه فایده زانک امید نیست که عمر گذشته باز آید

کوس رحلت بکوفت دست اجل ای دو چشمم وداع سر بکنید

ای کف دست و ساعد و بازو همه تودیع یکدگر بکنید

بر منِ اوفتاده دشمن کام آخر ای دوستان گذر بکنید

روزگارم بشد بنادانی من نکردم شما حذر بکنید

46

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها