غرب قرن ۲۱ غرب قرن ۲۰ نیست

دیپلمات سابق، استاد تاریخ و حکومت‌داری در دانشگاه ویرجینیا در شرق نوشت.

غرب قرن ۲۱ غرب قرن ۲۰ نیست

فیلیپ زلیکو، نوشت: دنیا وارد دوران بحرانی شدیدی شده است. جنگ در اروپا و خاورمیانه افروخته است و تهدید جنگ بر سر آسیای شرقی سایه انداخته است. در روسیه، چین و کره‌شمالی، ایالات‌متحده با سه دولت خصم دارای سلاح هسته‌ای طرف است و در ایران، با نمونه دیگری در آستانه رسیدن به آن.

آن سوی تیتر‌های یک، دولت‌ها در جنوب شرقی آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین در کار اداره کشور شکست خورده‌اند و مهاجرت‌های گسترده در حال وقوع است. ایالات‌متحده، درحالی‌که تازه یک پاندمی را از سر گذرانده بود، یعنی پرهزینه‌ترین بحرانش از سال ۱۹۴۵ به بعد، حالا باید با دیگر چالش‌های فراملی اضطراری کلنجار برود؛ از قبیل مدیریت گذار انرژی در میانه وضعیت اقلیمی روبه‌نزول، توسعه سریع هوش مصنوعی و نظام کاپیتالیستی جهانی که بیشتر از هر زمان در چندین دهه گذشته تحت فشار است.

هر کدام از این مسائل که باز شوند، خودشان مجموعه‌ای از مشکلات پیچیده‌ای دارند که کمتر کسی از آن‌ها سردرمی‌آورد. تقریباً درباره همه این مسائل هم، مردم دنیا، چه از آمریکا خوش‌شان بیاید چه از آن متنفر باشند، نگاه‌شان به دولت ایالات‌متحده است که کمک کند؛ حتی اگر صرفاً در سازمان‌دهی کار‌ها باشد.

آمریکایی‌ها نمی‌توانند این تقاضا را برآورده کنند. ذخیره سیاست‌های مؤثرشان محدود است. ایالات‌متحده گستردگی و عمق کفایت لازم را، چه از لحاظ ظرفیت‌ها و چه از لحاظ دانستن چگونگی انجام کار، در دولت معاصرش ندارد. این مشکل دهه‌هاست که وجود داشته و هرازگاهی هم به شکل افسرده‌کننده‌ای این مشهود بوده است. آنچه جدید است، زمینه ماجراست. دوره فعلی بحران، ایالات‌متحده و دیگر کشور‌های جهان آزاد را بیشتر از هر چیز دیگری در لااقل ۶۰ سال گذشته به چالش می‌کشد. ناچار خواهند بود، کیفیت‌های تازه‌ای از رهبری عملی در خود پرورش دهند.

اینکه بگوییم چه کار باید کرد، بخش ساده ماجراست. طراحی نحوه انجامش، بخش سختش است. دین راسک، زمانی که وزیر خارجه ایالات‌متحده بود، گفت: «ایده، سیاست نیست. تازه، ایده‌ها نرخ مرگ‌ومیر بالایی در هنگام نوزادی دارند.» وینستون چرچیل، نخست‌وزیر بریتانیا و دولتمردی که حتی از راسک هم باتجربه‌تر بود، نظرش این بود: «امید بر بال‌ها پرواز می‌کند و نشست‌های بین‌المللی پشت سرش با گام‌های سنگین و کُند در جاده‌های خاکی می‌روند.»

چگونگی انجام کار، همان فن دولت‌داری است. بیشتر آنچه دولت ایالات‌متحده انجام می‌دهد، توزیع پول و تعیین قواعد است. بخش‌های کوچکی از مجموعه‌اش، عملیات سیاسی را پیش می‌گیرند، به‌خصوص عملیات دیپلماتیک. این کار نیازمند کار تیمی پیچیده است. مقامات باید به صحنه‌چینی‌های بین‌المللی، جزئیات قانون و کار و مجموعه بهت‌آوری از ابزارها، فرهنگ‌ها و نهاد‌های گسترده در جوامع مختلف مسلط باشند. توانایی انجام این کار، هنری است که در ایالات‌متحده و بقیه دنیای آزاد در حال فراموشی است و همچنان که فراموش می‌شود، قیل‌وقال و شعار جایش را می‌گیرد. مقامات، حفره‌ها را با نشست‌ها و اعلامیه‌ها می‌پوشانند.

ذخیره محدود سیاست‌گذاری مؤثر در ایالات‌متحده، نمایش غمباری در دوران شیوع کووید ۱۹ داشت، زمانی که دنیا در شکل‌دهی به یک اتحاد جهانی برای مبارزه با پاندمی جهانی به سر می‌برد. می‌شود امروز این را در اوکراین دید، جایی که دنیای آزاد در تقلای حفظ کشوری است، درگیر جنگ فرسایشی؛ و در نوار غزه هم ظاهر است، جایی که در آن کشور‌های خوش‌نیت تلاش می‌کنند، به تأمین و اداره آینده غزه کمک کنند.

بدون تردید در ماه‌ها و سال‌های آینده نیاز‌های جدیدی در کار خواهند بود و می‌شود بحث کرد که واشنگتن و متحدانش به کدام‌شان باید پاسخ دهند؛ اما هیچ‌کس نمی‌خواهد به سراغ مشکلی برود و در حلش شکست بخورد. موفقیت باید تعریفی ملموس و عملی داشته باشد. دولت‌ها باید ظرفیت‌ها و دانش چگونگی انجام کارشان را به شکل مؤثرتری تجمیع کنند. فقط آن وقت است که می‌توانند امید‌های آسمانی را به نقشه‌های زمینی تبدیل کنند.

عصر وضعیت‌های اضطراری

هر سه شراکت ضدآمریکایی در صد سال گذشته، قدرت‌های متحدین در جنگ جهانی دوم، کشور‌های کمونیست در دوران جنگ سرد و جمع ضدآمریکایی امروز به رهبری چین، روسیه و ایران، دال مرکزی مشترکی داشتند. همه ایالات‌متحده (یا در دوران خودش بریتانیا) را لنگرگاه نظام امپریالیستی مسلطی حساب می‌کردند که سعی می‌کرد مانع بر سر راه خواسته‌هایشان باشد. دیگر کشور‌هایی را هم که احساس ستم می‌کردند، گردهم می‌آوردند؛ اما فراتر از این، این شراکت‌ها هیچ برنامه کلی مشترکی نشان نمی‌دادند. این شرکا به‌ندرت به هم اعتماد داشتند. اغلب حتی از هم خوش‌شان نمی‌آمد.

دوران بحران شدید این نسل هم ممکن است فروکش کند یا می‌تواند بسیار بدتر شود. تاریخ شراکت‌های ضدآمریکایی پیشین، فرضیات خیال‌های راحت را به سخره می‌گیرند. این تاریخ آشکارگر نمونه‌هایی از بازمحاسبات سریع، چرخش‌های تند و غافلگیری‌ها است. دیکتاتوری‌ها همیشه با دسته‌ها و گروه‌های داخلی‌شان چندپاره بوده‌اند، نیات و برنامه‌هایشان ناگهان تغییر می‌کند و اغلب هم این اتفاق تحت تأثیر جزئیات و شرایطی رخ می‌دهد که به نظر نامرئی هستند. آنچه این بار در مقایسه با دوره‌های پیشین تقابل متفاوت است، این است که افکار عمومی آمریکایی سنگینی خطرات را درک نکرده است و پایگاه صنعتی کشور بسیار کوچک‌تر است و چابکی بسیار کمتری دارد. ایالات‌متحده بیش از حد به سیاست‌های بیمه نظامی با تمرکز‌های نادرست متکی است و آمادگی مناسبی برای راهبرد‌های عملیاتی‌شدنی، غیر از جنگ‌افروزی مستقیم، ندارد.

در ژانویه ۱۹۴۱، درحالی‌که ایالات‌متحده همچنان در صلح بود، رئیس‌جمهور فرانکلین روزولت برای جوزف گرو، دوست قدیمی و همکلاسی مدرسه‌اش و سفیر ایالات‌متحده در ژاپن نوشت: «باید متوجه باشیم که خصومت‌ها در اروپا، در آفریقا و در آسیا همه بخشی از یک درگیری جهانی منفرد هستند. هر بخش داستان خودش را دارد.» این رئیس‌جمهور بر این تأکید داشت: «مشکلاتی که امروز با آن‌ها مواجهیم، چنان گسترده و چنان درهم‌تنیده هستند که هر تلاشی برای بیان‌شان، فرد را بر آن می‌دارد که وضعیت را از لحاظ پنج قاره و هفت دریا ببیند.» او ادامه داد: «نمی‌توانیم برنامه‌های مستحکم را کنار بگذاریم. هر تحول جدیدی که رخ می‌دهد، باید در سایه وضعیتی که در آن شرایط وجود دارد، تصمیم بگیریم، کی و کجا و چگونه می‌توانیم منابع‌مان را به صف کنیم و به کارشان بگیریم.»

بنابراین، روزولت شروع کرد به اینکه منابع را در ابعاد عظیم به صف کند. کنگره پیشتر احضار به خدمت اجباری برای نیرو‌های زمینی، دریایی و هوایی را از سر گرفته بود. اوایل ۱۹۴۱، رئیس‌جمهور و تیمش، کنگره‌ای با دودستگی‌های تلخ را در کشوری با دودستگی‌های تلخ که هنوز درگیر جنگ نبود، قانع کرده بودند که ۱۰ درصد از تولید ناخالص ملی را برای کمک به خارجی‌ها خرج کنند. این پول صرف تأمین‌های آمریکایی برای آن‌هایی شد که درگیر جنگ بودند: بریتانیا، شوروی و چین. میزان معادل آن تلاش امروز چیزی حدود ۶/۲ تریلیون دلار می‌شد، یعنی حدود ۲۵ برابر مبلغی که رئیس‌جمهور جو بایدن در اکتبر ۲۰۲۳ از کنگره دودسته امروز، برای اوکراین، اسرائیل و دیگر اولویت‌ها درخواست کرد.

ایالات‌متحده و متحدانش امروز باید آماده این شوند که چطور ممکن است به میانه چهار جنگ مختلف کشیده شوند: با چین، با ایران، با کره‌شمالی و با روسیه و اینکه این خطرات چطور ممکن است در تعامل با هم باشند. پیش‌فرض بیشتر سیاست‌گذاران غربی این است که این رقبا را رژیم‌هایی رهبری می‌کنند، اساساً منطقی که به استقبال خطر تغییرات خشونت‌آمیز نمی‌روند. یک سال پیش از حمله روسیه به اوکراین پیش‌فرض این بود. روز قبل از حمله حماس به اسرائیل، پیش‌فرض این بود. خیلی راحت ممکن است دوران فعلی، دوران پیش از جنگ از کار دربیاید؛ اما آمریکایی‌ها، اروپایی‌ها، ژاپنی‌ها، کره‌ای‌های جنوبی و استرالیایی‌ها طوری همکاری نمی‌کنند که انگار چنین است. در همین حال، دولت‌ها و رسانه‌ها در چین، ایران و کره‌شمالی در حال بسیج برای جنگ هستند. روسیه همین حالا مشغول جنگ است و دارد خود را برای جنگی طولانی آماده می‌کند.

سطح فعلی درگیری‌ها در دنیا همین حالا بالاترین سطحی است که در بیش از یک نسل تا قبل از این وجود داشته است. فقط به منطقه اطراف نوار غزه نگاه کنید. حتی پیش از حمله ۷ اکتبر حماس، لیبی، سودان، سوریه و یمن را درگیری در هم شکسته بود، وضعیتی منجر به گرسنگی و آوارگی میلیون‌ها نفر. هیچ‌کدام از میانجیگری‌ها و تلاش‌های بازسازی برای رسیدگی به این بحران‌ها خوب پیش نرفته اند.

همه‌شان نشان‌دهنده ناکامی تلاش‌های میانجیگرانه و حفاظت از صلح سازمان ملل هستند. در هر نمونه، سازمان‌های کمک‌رسان در تقلای برآورده‌کردن نیاز‌ها و حفظ حمایت حامیان مالی خسته‌شان هستند. این مرور تازه شامل مداخلات ادامه‌دار بین‌المللی در عراق، لبنان، سومالی یا اتیوپی جنگ‌زده نمی‌شود.

بعد، نیاز‌های دیگر مناطق و دغدغه‌های فراملی هستند، از قبیل وضعیت روبه‌تباهی اقلیم آب‌وهوا، انقلاب‌های دیجیتال و بیولوژیک و شکنندگی سرمایه جهانی. برخی از این مسائل، دهه‌هاست کناری در حال گندیدن بوده اند. بخش بزرگی از اخبار مربوط به همکاری‌ها در دنیای آزاد هم ناامیدکننده است: مشکلات در هماهنگی و هدایت گذار جهانی انرژی، با کار‌هایی بدون یکپارچگی در فناوری‌های سبز، گفتگو‌های مختل بر سر مسئله مواد کلیدی و اختلافات خشمگین درباره نحوه سبک‌ترکردن بار روی دوش کشور‌های فقیر.

در وضعیت اضطراری، مردم نیاز به اقدام مؤثر دارند. هیچ کشوری بیشتر از آمریکا با درخواست برای انجام این اقدامات مواجه نیست. این کشور در آماردهی‌های ایستای مادی در عرصه‌های اقتصادی و نظامی، به نظر بسیار قدرتمند می‌آید؛ اما قدرت کاربردی، قدرت واقعی در دنیا، چیز بسیار متفاوتی است. بیشتر شبیه اندازه‌گیری‌های انرژی جنبشی است که با فرمول محاسبه می‌شود. ارزش ماده نصف می‌شود. ارزش سرعت به توان دو می‌رسد. در کار دولت‌داری، کفایت، سرعت است.

کفایت، تابع ظرفیت و دانش نحوه انجام کار است. وقتی کار به انجام کار‌ها در دنیا می‌رسد، ذخیره آمریکا از هر دوی این‌ها را دو وضعیت ساختاری عمیق محدود می‌کند. اولینش، از زمان بنیان‌گذاری کشور کم‌وبیش با آن همراه بوده است: حس فاصله و کناربودن. آمریکا معمولاً از مشکلات خارجی کناره دارد، با فاصله‌ای بسیار و آمریکایی‌ها هم احساس فاصله می‌کنند. ایالات‌متحده، خوش‌اقبال در گستردگی جغرافیایی و قاره‌ای‌اش، هرگز چندان به تجارت خارجی یا کالا‌های خارجی وابسته نبوده است. منافع عمومی در مشغولیت و درگیری خارجی، اعم از سیاسی، نظامی یا اقتصادی، محدود است. بیش از نصف آمریکایی‌ها پاسپورت ندارند. تنها یک‌سوم‌شان می‌توانند تایوان را روی نقشه پیدا کنند.

دومین عامل محدودکننده مشغولیت جهانی ایالات‌متحده جدیدتر است: رپرتوارش از کار‌هایی که می‌تواند خارج از کشور انجام دهد، حالا محدود است. این رپرتوار، مثل خیلی چیز‌های دیگر، در طول دوران جنگ جهانی دوم و جنگ سرد گسترش شدیدی داشت. تا میانه قرن بیستم، مقامات ایالات‌متحده شهرت جهانی داشتند به اینکه می‌دانند چگونه باید کار‌ها را انجام داد و احترام داشتند، به‌عنوان افرادی حلال مشکلات که ایده‌پرداز و دارای تخیل بودند و در جنگ یا صلح تقریباً هر کاری می‌توانستند بکنند.

آمریکایی‌ها به سازمان‌دهی روز پیاده‌شدن نیرو‌ها در نرماندی کمک کرده بودند، اولین بمب اتمی را ساخته بودند، در میانه ویرانه‌های اروپا و آسیا به میلیون‌ها نفر غذا رسانده بودند، با «طرح مارشال» اروپای غربی را نجات داده بودند و با کمک‌رسانی هوایی به برلین به محاصره شوروی غلبه کرده بودند. واشنگتن حتی به نابودکردن آبله هم کمک کرده بود.

این دیگر کار‌های شگفت‌آور، از فرهنگ حل مسئله درخشان و غیرمتمرکز در کسب‌وکار‌ها و برنامه‌ریزی‌های عمرانی آمریکا نشأت می‌گرفت که در قرن بیستم ظهور کرد. اصل الگویی کسب‌وکار آمریکایی در هر زمان، مهندسی بود. این فرهنگ «می‌توانیم»، نحوه طراحی و مدیریت سیاست‌ها را بهبود بخشید و مشوق عادت‌های محکمی برای مستندکردن کار‌ها بود. این در نتیجه آزمون و خطا‌های گسترده و پراسترس با رقابت‌ها و سردرگمی‌های فراوان ایجاد شده بود.

نسل‌ها گذشتند، قرن به پایان رسید و کار اندکی برای حفظ یا آموزش مهارت‌ها و روتین‌های قدیمی انجام شد. تحلیل‌های مکتوب عملیاتی در جلسات بیشتر با تلاش‌های کمتر برای ثبت‌وضبط و تأمل بر آنچه گفته شده، هضم شدند. برخلاف روش‌های آموخته‌شده در مهندسی، فنون کار نیرو‌های بخش سیاست‌گذاری به‌ندرت مورد توجه قرار گرفته و مطالعه می‌شود. هیچ متن مرجعی برای هنجار‌های کار حرفه‌ای وجود ندارد. سیاست‌گذاری آمریکایی، روالی شده است. موضوع کارش کمتر مهندسی با دقت و بیشتر حدس‌های بداهه و عادت‌های اداری است.

در عین حال، زمانی که کوه‌های تقابل ابرقدرت‌ها با پایان جنگ سرد فرو ریختند، کوهپایه‌های باقیمانده کم‌کم به نظر کوه آمدند. پیروزی ناتو و کرواسی در مقابل صربستان کوچک در سال ۱۹۹۵، منبع سال‌ها غرور شد. این احساس در ترکیب با ترس شدید بعد از ۱۱ سپتامبر، سال‌ها دشمنی و کینه‌توزی را در ایالات‌متحده شروع کرد. علاقه افکار عمومی آمریکا به تعامل خارجی که پیش از آن هم اندک بود، محدودتر و کمتر شد. جریان حفاظت‌گرایی سیل شد. در دنیای علم و پژوهش، مد روز نقل عطش ایالات‌متحده برای امپراطوری، نژادپرستی شایع‌اش، نظامی‌گری بی‌پایان‌اش و کاپیتالیسم حریص‌اش بود. نتیجه ضمنی‌اش این بود که اگر دولت ایالات‌متحده، چنین نیروی بدنهادی در دنیاست، پس برای همه بهتر خواهد بود اگر در خانه‌اش بنشیند.

حتی در شرایطی که جمعیت اهالی اطلاعات و امنیت در ایالات‌متحده بیشتر و بیشتر شد، ظرفیت دولت ایالات‌متحده برای تحلیل و حل مشکلات بیشتر نشد. سمت سیاست‌گذاری ماجرا، با کمبود نیرو و ضعف آموزش مواجه شد؛ مقامات اصلاً آموزش چندانی درباره کار سیاست‌گذاری ندیده اند. آن‌هایی که در این زمینه متبحر شده‌اند، معمولاً خودشان به خودشان آموزش داده اند. وقتی نیاز به عملیات بوده، باید پیمانکاران استخدام می‌شدند و آن‌ها اغلب بر مشکلات می‌افزودند. گرچه عناصر نظامی همچنان قوی بودند، ساختار این نیروها، ناو‌های بسیار گران، اسکادران‌های هوایی و تیپ‌های سربازان مستقر در خانه، نمادین‌تر و بی‌ربط‌تر شدند. تحریم‌های اقتصادی گزینه اول شدند. بیانیه‌ها و شعار‌ها بقیه ماجرا را پوشش دادند.

علیه ابهام

اما مسکن‌های کاغذی برای وضعیت‌های اضطراری امروز دنیا کاری نمی‌کنند. دکترین‌های کلی «خودداری» یا «واقع‌گرایی»، نشانه نگرش‌ها هستند، نه پاسخ‌ها. جورج مارشال این را خوب می‌دانست. در آوریل ۱۹۴۷ مارشال که به‌تازگی به سمت وزیر خارجه منصوب شده بود و به‌تازگی از سفری طولانی به اروپا برگشته بود، سخنرانی‌ای در رادیوی ملی کرد تا به مردم آمریکا درباره ابعاد تعمیرات لازم در قاره اروپا بگوید. او از آن‌ها خواهش کرد، صبور باشند.

مارشال هشدار داد: «از مشکلاتی که مستقیم بر دوش آینده تمدن ما هستند، نمی‌توان با حرف‌های کلی یا فرمول‌های مبهم راحت شد، یعنی با آنچه لینکلن، «انتزاعات مخرب» می‌خواند. این مشکلات نیاز به راه‌حل‌های مشخص و ملموس برای سوالات مشخص و به‌شدت پیچیده دارند.» مارشال و تیمش، در همکاری با گروهی خارق‌العاده از رهبران اروپایی، این راه‌حل‌ها را یافتند و سیستمی خارق‌العاده طراحی کردند که از کالا‌های آمریکایی استفاده می‌کرد تا شراکت‌هایی تازه را در اروپا مستحکم کند و به دولت‌های اروپایی کمک کند، پول لازم برای بازسازی را جمع کنند.

در میانه ناکامی‌های چشم‌گیر اخیر در عراق و سپس در افغانستان، ارزشش را دارد به چند روایت موفقیت اخیر هم توجه کنیم. عرصه نظامی را در نظر بگیرید. بین سال‌های ۲۰۱۵ و ۲۰۱۹، بعد از یک سال دست‌وپازدن، با یادگرفتن از اشتباهات گذشته و با تعداد نسبتاً کمی سرباز، ایالات‌متحده به رهبری یک ائتلاف قابل‌توجه خارجی کمک کرد که سرزمین‌های تصرف‌شده توسط «دولت اسلامی» یا داعش را در شمال عراق و شرق سوریه، آزاد شود.

در عرصه سلامتی جهانی، ایالات‌متحده و شرکای ما از سال ۲۰۰۳، برنامه‌ای اضطراری برای کمک‌ها در زمینه ایدز ایجاد کردند که به نام PEPFAR شناخته شد و نیز «صندوق جهانی مبارزه با ایدز، سل و مالاریا» را ایجاد کردند. این برنامه‌ها که با درنظرداشتن درس‌های آموخته از ناکامی‌های پیشین طراحی شده بودند، حمایتی گسترده در کنگره و در سراسر جهان به خود جلب کردند. این برنامه‌ها زندگی میلیون‌ها نفر را نجات داده اند.

یا به دیپلماسی نگاه کنید. با شروع در سال ۲۰۰۵، ایالات‌متحده هماهنگی و هدایت تلاش جهانی پیچیده‌ای را انجام داد تا وضعیت هسته‌ای هند را بپذیرد و یک نسل تجمیع محدودیت‌ها را برداشت. این دیپلماسی روابط را متحول کرد و مسیر تجارت در حوزه فناوری‌های پیشرفته را با کشوری که حالا پرجمعیت‌ترین کشور جهان است، باز کرد.

ایالات‌متحده، مولد داستان‌های موفقیت اقتصادی هم بوده است. بسیاری، به‌درستی ناکامی‌اش در نظارت و کنترل سفته‌بازی‌ها و اهرم‌های بالای مالی را در بحران مالی جهانی مقصر می‌دانند؛ اما آن‌ها باید به این هم توجه کنند: درحالی‌که بحران به اروپا گسترده می‌شد، رهبران آمریکایی و اروپایی هر کاری لازم بود کردند تا مهارش کنند، شامل حمایت از تضمین‌های مالی برای جلوگیری از ورشکستگی‌های دولتی و حفظ منطقه یورو از سقوط به ورطه نیستی.

پژواک این فروپاشی قاره‌ای به ایالات‌متحده برمی‌گشت و در نتیجه شاید این موفقیت مانع از تکرار دنباله اتفاقاتی شد که منجر به «افسردگی بزرگ» شد. تازه‌تر، قبل از حمله روسیه به اوکراین، کمتر کسی پیش‌بینی می‌کرد که اروپا و به‌خصوص آلمان بتواند خودش را از وابستگی به انرژی روسیه رها کند؛ با این حال، بعد از شروع حمله، جمع کوچکی از رهبران اروپایی، به‌خصوص آلمانی‌ها، با آمریکایی‌ها کار کردند و از پس این چالش برآمدند.

آنچه این موفقیت‌ها نشان می‌دهد یک قضیه امکان است. دولت‌ها هنوز می‌توانند نتایج خارق‌العاده تولید کنند. اما این کار نیازمند تمرکز بیشتری بر «چگونگی» انجام کار خواهد بود. این سه وضعیت اضطراری معاصر را به عنوان نمایش‌های این حقیقت در نظر بگیرید: ناکامی در جنگ علیه کووید ۱۹، وضعیت خطرناک فعلی در اوکراین و چالش‌ها در غزه. در دوران کووید۱۹، آنچه آشکار شد، فرسودگی ظرفیت‌های عملیاتی در بیشتر بخش‌های دولت ایالات‌متحده بود. تولید انبوه واکسن بخشی از راهبرد‌های همکاری جهانی برای تولید و توزیع یا اقناع مردم به زدن واکسن نبود. در مقابل پاندمی‌های جهانی، مثل جنگ‌ها، باید با اتحاد‌های جهانی جنگید.

تعداد معدودی کشور واکسن ساختند، اما هرگز تلاش متحدی علیه این ویروس شکل ندادند. عملکرد ناامیدکننده سازمان جهانی بهداشت، عامل این ناکامی نبود. این سازمان که توسط اعضایش محدود شده بود، ناکامی آن‌ها را بازتاب داد. جنگ با کووید۱۹ متکی به چند قدرت بزرگ برای کمک به بقیه دنیا بود؛ ایالات‌متحده، کشور‌های بزرگ اروپایی و قدرت‌های بزرگ آسیایی هرگز به شکل کافی و مؤثر همکاری نکردند و هزینه‌اش را هم در کنار دنیا دادند. سیاست‌گذاران، درس چندانی هم برای عملکرد بهتر در آینده نگرفتند. در نمونه جنگ اوکراین، باز هم اینکه چه کار باید کرد، بخش آسان ماجرا بود. آنچه ماند، مسئله چگونگی کار است. اینجا هم دنیای آزاد به شکل کارآمدی نیرو‌ها و منابعش را روی هم نریخت و بسیج نکرد.

تقلای به‌کارگیری منابع برای کمک به اوکراین، یک تراژدی است، نه‌فقط به‌خاطر رنج اوکراینی‌ها، بلکه به‌خاطر اینکه بعضی‌ها در دولت ایالات‌متحده دارند برای حل این مشکلات مربوط به «چگونگی» تلاش می‌کنند، اما درمی‌یابند که بیشتر افراد در دولت‌ها همچنان دارند مثل حالت عادی کار را پیش می‌برند. نوار غزه، ۷۵ سال است مسئله سیاست بین‌الملل بوده است. من بعد از اتفاقات ۲۰۰۵ در وزارت خارجه بودم و روی گزینه‌های سیاسی و مذاکرات با دو طرف کار کردم. «چگونگی» این راهبرد در مقطع کنونی بسیار سخت‌تر است. ترس و نفرت متقابل تشدید شده است. شهرک‌سازی‌های اسرائیلی در کرانه باختری چندین برابر شده است. ظرفیت‌های مربوط به این کار در آمریکا و دانش چگونگی انجامش هم محدودتر شده است، از جمله در نتیجه اولویت‌های دیگرش.

طرح احیا

در سراسر جهان آزاد، دوران فعلی بحران، ناهمخوانی بین نهاد‌هایی که در آغاز این دوران داشت و کیفیت تلاش‌هایی را که اکنون نیاز دارد، در مرکز توجهات قرار داد. بحث‌های مردم درباره منافع ملی، تا حد زیادی از مسائل عملی منقطع است. در میان‌مدت، دولت ایالات‌متحده و شرکایش باید این را بررسی کنند که نهادهایشان، به‌خصوص نهاد‌های غیرنظامی که با مسائل مالی، تجارت، فناوری و کمک‌های بشردوستانه سروکار دارند، واقعاً مناسب رسیدن به اهداف ایجادشان هستند یا نه. افراد مدام در حال دیدار و برگزاری جلسه هستند، اما برای انجام و به‌نتیجه‌رساندن کار‌ها به مشکل خورده اند. در پایان سال ۲۰۲۳، سمت اقتصادی دولت ایالات‌متحده در حال اتخاذ اقداماتی حفاظت‌گرایانه بود که به همکاری با متحدان در حوزه فناوری‌های سبز، مواد کلیدی و مدیریت مشترک انقلاب دیجیتالی آسیب می‌زد، در همان زمانی که بایدن مدعی گردهم‌آوردن و همراه‌کردن دنیای آزاد بود.

می‌شود سرویس سیاست خارجی ایالات‌متحده را از لحاظ اندازه، سه‌برابر کرد، درباره ساختار آن براساس ساختار کل دولت بازنگری کرد، آموزش‌ها را متحول کرد و هزینه‌های این کار در کلیت بودجه فدرال به اندازه خطای گردکردن اعداد خواهد بود. آن سوی اقیانوس اطلس، اتحادیه اروپا باید راهبرد بهتری برای رشد شکل دهد، با کمیسیون اروپایی که ساده‌تر و مؤثرتر باشد و فرایند‌های تصمیم‌گیری مؤثرتر در شورای اروپایی، هیئت حاکمه دولت‌های عضو اتحادیه اروپا؛ اما تجربه اروپا در سیاست‌گذاری خارجی مشترک موفق نبوده است و دولت‌های ملی باید به مواجهه با مسئولیت‌های افزایش‌یافته‌شان در این دوران بحران برخیزند.

از لحاظ قدرت نظامی، اتکای بیش از حد به تعداد اندکی سیستم‌های آمریکایی نفیس و به‌شدت گران، به نظر تاریخ‌گذشته می‌آیند و از پس هزینه‌اش هم نمی‌شود برآمد، حتی برای ایالات‌متحده. جنگ اوکراین پنتاگون را تشویق به شرط‌بندی‌های بزرگ کرده است، مثل برپایی «ابتکار تکثیر» که بناست هزاران اسلحه با استفاده از فناوری‌های در حال ظهور را تولید انبوه کند و به میدان بفرستد.

در یکی دو سال آینده، اگر آسیای شرقی نسبتاً ساکت بماند و جنگ در خاورمیانه به ایران گسترش نیابد، ممکن است مسیر جنگ اوکراین، نشانه‌ای مهم از روند اوضاع باشد. فرصتی نادر در این درگیری، فرا می‌خواند. مهاجم با اعتمادبه‌نفسی بیش از حد، صد‌ها میلیارد دلار و یورو در دولت‌های تابع قانون به جا گذاشته است و به لطف این اعتمادبه‌نفس بیش از حد، منابع عظیمی در دسترس است.

یک فرایند برجسته احیا می‌تواند به اوکراین، آینده‌ای را بدهد که مردمش آرزویش را دارند، صرف‌نظر از اینکه محدوده‌ی نبرد به کجا برسد. می‌تواند با این منابع، بار گسترش اتحادیه اروپا را سبک‌تر کرد و جان دوباره‌ای به این پروژه بخشید. انجام درست این کار، چالشی عظیم برای طراحی سیاست است؛ اما یک درس طرح مارشال این بود که موفقیت، موفقیت به همراه دارد.

استعداد عملیاتی که سیاست‌گذاران غربی در قرن بیستم نشان دادند، در ژن‌هایشان نبود؛ بلکه نتیجه تجمیع تجربیاتی به‌سختی جمع‌شده و به همراهش فرهنگی بود که حرفه‌ای‌گری عملی را تقویت می‌کرد، شامل عادات جدید و سخت برای همکاری با شرکای بین‌المللی. تنها یک راه برای احیای این مهارت‌ها هست: تمرین دوباره‌شان.

منبع: فرارو
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها