خاطرات یک تکفیری فصل اول قسمت ۱۴/ نقشه گروه تکفیری برای ترور ماموستا شیخ الاسلام چه بود؟
لقمان امینی در کتاب
با توجه به تفکرات افراطی گروهک تکفیری و نوع نگاه این فرقه به اسلام و تعاریف و تفاسیر متضاد آنها از اسلام و سنت پیامبر (ص) لزوم آشنایی مسلمانان جهان با این نگاه اجتناب ناپذیر است.
روش های جذب تکفیری ها چگونه است؟ چگونه آموزش می دهند؟ به آنان چه می گویند که افرادشان حاضرند برای اهدافشان خود را نیز بکشند؟ در ایران چگونه یارگیری نموده اند؟ آیا خطر تکفیری ها هنوز ایران را تهدید می کند؟ آیا برای جذب به سراغ ما نیز خواهند آمد؟
خبر فوری در نظر دارد تا خاطرات یک تکفیری اهل سنت به لقمان امینی که در خانواده اهل سنت در سنندج که در سال 1365 متولد شده بود و به یک گروهک تکفیری پیوسته بود را برای شما مخاطبین عزیز باز نشر کند.
لقمان امینی بعد از اینکه متوجه می شود نگاه افراطی و برخلاف اسلام در تفکر تکفیری چگونه است برای آگاهی مردم از این تفسیر ضد اسلام خاطرات خود را در قالب یک کتاب با نام خاطرات یک تکفیری به رشته تحریر درآورد تا مردم و خصوصا جوانان با این تفکر آشنا شوند.
خبر فوری طی سلسله مطالبی هر روز قسمتی از کتاب خاطرات یک تکفیری را منتشر می کند.
در فصل اول ، قسمت چهاردهم کتاب خاطرات یک تکفیری می خوانید:
آنچه گذشت:
لقمان پس از پذیرش بیعت شیخ ابوسعید به منظور حضور در تیم عملیاتی سامان به شراکت خود با دوست خود امجد پایان داد و قرار شد که پس از حساب و کتاب ، سهم لقمان را به خانواده اش بدهد، پس از آن وارد تیم عمیلیاتی سامان شد و قرار شد برای تامین بیش از پیش منابع مالی عملیات هایشان به یک محموله پول که یکی از اعضای گروه به نام امید اطلاعات آن را در اختیارشان نهاده بود دستبرد بزنند، لقمان که جزو دسته عمل کننده است پس از اینکه در عملیات اولیه ناموفق است متوجه می شود اطلاعات داده شده اشتباه است و آن محموله حواله است و نه پول و آن مرکز هم مرتبط با شرکت نفت است، اعضای گروه به شدت از این اشتباه محاسباتی امید و فرمانده گروه ناراحتند که سامان نیز همچون دیگر سران وهابی با تمسک به توجیهات بی اساس سعی در آرام نمدن فضا می نماید و ....
ادامه:
بعد از آن جریان چند روزی ازهم بیخبر بودیم تا اینکه قرار یک جلسه را گذاشتیم و منتظر رسیدن سامان بودیم که شاهو گفت: «این سختیها که ما برای پیدا کردن پول میکشیم همه زیر سر سران کافر و شکمگنده کتائب کردستانه که هر چه پول برای جهاد میفرستند خرج خوشگذرانی میکنند، چند سال پیش چند نفر از شیخهای عرب! به کردستان آمده بودند و نزدیک چهارصد میلیون تومان پول آورده بودند تا به مجاهدهایی بدهند که در ایران جهاد را شروع کنند ولی مجاهدی نبود، ابوبکر هم هر کاری کرد نتوانست آنها را راضی کند که پولها را به او بدهند؛ چون هنوزهیچ کاری نکرده بود، امیر و امرا میگویند اگر یکی دو تا کار بزرگ انجام بدهیم شیوخ مجاهد عرب برایمان کمک مالی میفرستند.»
مدتی به حرف زدن در این مورد گذشت که سامان هم به ما ملحق شد و گفت: «بچهها ابوسعید گفته که مشکلات مالی گروه فعلاً حل شده است! و دستور داده برای عملیات آماده بشویم، و گفته که عملیات را با ترور شروع کنیم، چون هنوز اول کار هستیم انجام ترور راحتتر است، باید چند نفر از کلهگندهها را برای ترور انتخاب کنیم که انشاءالله بتوانیم ضربه بزرگی به کفار (مسلمانان غیروهابی) بزنیم.»
سامان، من، رزگار و امید را از بقیه جدا کرد و ادامه داد: «من و امید یک نفر را برای این کار انتخاب کردیم و مشغول شناسایی هستیم بعداً شما را هم در جریان می گذاریم فقط شما آماده باشید.»
با خودم میگفتم چه درایتی دارند که ماه رمضان را برای جهاد انتخاب کردهاند، در این ماه مبارک ایمانها در بالاترین حد قرار دارد! و خدا ما را نصرت میدهد! چند روز بعد که من، سامان، امید و رزگار با هم قرار داشتیم، سامان گفت: «شخصی را که برای ترور انتخاب کردیم [ماموستا] شیخ الاسلام امام جماعت مسجد سید قطب است، همه چیز را بررسی کردهایم این شخص نماینده مردم کردستان در مجلس خبرگان و ازعوامل حکومت و عضو مجمع تقریب مذاهب هم هست که میخواهد دین جدیدی درست کند، توسل به پیامبر را هم جایز میداند، عامل گوشهگیری اهل سنت شده و از اوایل انقلاب با حکومت ایران بوده است؛ هیئت شرعی فتوای کفر، و ابوسعید هم دستور ترورش را صادر کردهاند.»
برای مدتی همه ساکت بودیم، سامان ادامه داد: «انجام این کار با ماست نباید از تیمهای دیگر عقب بیافتیم یک فکری برای انجام این کار بکنید، اطلاعات لازم را من و امید داریم اما فعلاً از اسلحه مناسب خبری نیست، ببینید میشود به نحوی این کافر را به جهنم فرستاد.» بعد از کلی تبادل نظر رزگار گفت: «من یک شمشیر دارم که آنقدر تیز است که میشود با آن اصلاح کرد، میرویم در صف نماز و همین که نماز را شروع کرد از پشت، سرش را از تنش جدا میکنیم.»
گفتم چه میگویی، میخواهی در خانه خدا خونریزی کنی؟ ناسلامتی ما مسلمانیم و نباید حرمت مسجد را بشکنیم.
امید و سامان هم حرف من را تأیید کردند و عملیات مدتی به تعویق افتاد. چند روزی که از این جریان گذشت، گروه از طریق سامان یک اسلحه کمری ماکاروف و مقداری فشنگ را برای ترور در اختیار تیم ما قرار داد و همان روز سامان بعد از کمی صحبت کردن در مورد فضیلت و بزرگی این کار و یادآوری اسرار هیئت شرعی و امیر گروه برای انجام این ترور، رو به من کرد و گفت: «فرماندههای گروه دستور دادهاند که تو این کار را انجام بدهی.»
برای چند لحظه خشکم زده بود، چیزی برای گفتن به ذهنم نمیرسید، سامان ادامه داد: «خوش به حالت که ثواب این کار قرار است قسمت تو بشود، خدا نصرتت بدهد برادر، امید و رزگار هم کمکت میکنند به بچهها هم میگویم برایتان دعا کنند. شما هم خودتان را آماده کنید و دعا زیاد بخوانید این کارها کار بشر نیست خدا نصرت میدهد! بعدازظهر با هم میرویم که [ماموستا] شیخ الاسلام را به تو نشان بدهم.»
سامان رو به رزگار کرد و گفت: «تو هم با موتور دور و بر مسجد را خوب گشت بزن تا موقع فرار مشکلی پیش نیاید.»
بعد به امید گفت که اخبار داخل مسجد را برای من بیاورد، و به همه یادآوری کرد که تا جایی که امکان دارد کاری نکنیم که کسی فکر کند ما با هم هستیم. غروب که از راه رسید با سامان به طرف مسجد سید قطب رفتیم، در راه سامان گفت: «با مردم افطار میکنیم! و مثل آنها نماز میخوانیم، نباید کسی بفهمد که ما سلفی هستیم.»
به مسجد که رسیدیم بعد از گرفتن وضو وارد مسجد شدیم و یک گوشهای نشستیم، سامان اشاره ای به من کرد و پیرمرد هفتاد هشتاد سالهای که در محراب مسجد نشسته بود را به من نشان داد و گفت: «خوب نگاهش کن این همان کسی است که گفتم.»
بعد از خواندن نماز از مسجد که بیرون آمدیم سامان بعد از اینکه نگاهی به مردم انداخت، گفت: «بیچارهها نمیدانند پشت سر چه کسی نماز میخوانند.»
گفتم این همان کسی بود که گروه دستور داده ترور کنیم؟
آیا با دیدن چهره ماموستا شیخ الاسلام لقمان از کارش منصرف خواهد شد؟ در صورتی که تصمیمش برای ترور ماموستا شیخ الاسلام جدی باشد با اینکه ماموستا شخصیتی محبوب است و اطرافش همیشه شلوغ است او چگونه وی را ترور خواهد کرد؟
با ما همراه باشید در قسمت بعد...
قسمت قبلی :
خاطرات یک تکفیری فصل اول قسمت ۱۳/ تکفیری ها از چه راهی هزینه های جهاد را تامین می کنند؟
15