هر روز یک حکایت/ در ستایش ناشنوایی
حکایتهای کهن که ریشه در فرهنگ، آداب و سنن ما دارند، مملؤ از پندها و آموزههایی هستند که خواندن آنها خالی از لطف نیست. بخوانید حکایت امروز را.
چند نفر از پلی عبور میکردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند. همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند به آنها کمک کنند.
ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زياد است، که نمیشود برای آنها کاری کرد، به آن دو نفر گفتند: امکان نجات شما وجود ندارد! و شما به زودی خواهید مرد!
در ابتدا آن دو مرد این حرفها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بيايند. اما همه دائم به آنها میگفتند که تلاشتون بیفایده هست و شما خواهید مرد !
پس از مدتی یکی از دو نفر دست از تلاش برداشت و جريان آب او را با خود برد. اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش می کرد...
مردم همچنان فریاد میزدند که تلاشت بی فایده هست…
اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و بالاخره از رودخانه خروشان خارج شد. وقتی که از آب بیرون آمد، معلوم شد که مرد ناشنواست.
در واقع او تمام این مدت فکر میکرده که دیگران او را تشویق می کنند!
گاهی باید ناشنوا بود وقتى همه از محال بودن آرزوهايت میگويند.
46