عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران مطرح کرد:

کم‌کاری رهبران اصلاحات/ آسیب‌شناسی وضعیت اصلاح‌طلبان و آینده سیاسی آنان

احزاب فکر می‌کنند که مردم هر چیزی را خواستند و با آنها هم‌سویی کنیم، مردم تاجی به سر ما می‌گذارند. نخیر مردم تاجی به سر شما نخواهند زد. ضمن اینکه شما تکلیف ملی خودتان را انجام نمی‌دهید، احزاب از باب اینکه فهم بیشتری نسبت به توده‌ها دارند، مسئولیت دارند، صحیح را از ناصحیح تشخیص دهند و به مردم هم بگویند. اگرچه قرار نیست تحکم کنند و دیکتاتوری نشان دهند.

کم‌کاری رهبران اصلاحات/ آسیب‌شناسی وضعیت اصلاح‌طلبان و آینده سیاسی آنان

گفت‌وگو در یک نگاه: رهبران اصلاحات هیچ‌گاه فکر نکردند در شرایطی که جامعه در حال ادبار است و به سیاسیون پشت کرده با چه برنامه‌ای باید علاقه‌مندان و طرفداران خود را نگه داشته باشند. رهبران اصلاحات متاسفانه متوجه نشدند دستاوردهای گذشته چقدر ارزشمند و مهم بوده و برایش چه بسیار زحمت کشیده شده است. کسی ارزش کار سیاسی خود را می‌داند که پخته‌خواری نکرده باشد. برخی اصلاح‌طلبان مجلس قبل میراث‌خوارانی بودند که قدرناسپاسی کردند. اگر امروز به توده‌ها و آحاد مردم مراجعه کنید، خواهید دید شعار براندازی بر زبان آنها جاری است و به دور از دلبستگی به نظام سیاسی ایران، یک نوع انفعال و عزیمت می‌بینید، در حالی که این نگرش با مبانی امنیت خود مردم ناسازگار است، سیاست یک حزب موفق و قدرتمند باید به مردم و توده‌ها نشان دهد که تلقی، تفکر و میل به براندازی که در دل‌ها نقش بسته در نهایت به زیان خود آن‌ها و کشور است. باید سیاست استیضاح دولت توسط مردم را به آنها تفهیم کرد. این نقشی است که احزاب باید عملی کنند. روزبه‌روز اعتماد ملت در حال تضعیف است. اگر اعتماد مردم از دست برود با کمترین فشار، حکومت دچار آسیب می‌شود. از جمله نهادهای مداخله‌گر و متخلف از قانون، برخی ائمه‌جمعه و جماعات هستند. تا زمانی که نظام سیاسی رویکردش را در رقابت‌های انتخاباتی بی‌طرفانه و منطقی نکند و اجازه ندهد کرسی‌های قدرت به صورت مسالمت‌آمیز دست‌به‌دست شوند به سمت آشوب در نظم اجتماعی می‌رویم. اگر حاکمیت در مقام حفظ صیانت از خود باشد باید به بی‌اعتمادی و انفعال مردم، این دشمن مرموز واکنش نشان دهد و به سمت حل ریشه‌ای این مشکل برود. حاکمیت باید روابط خود را با مردم و پیامش را از طریق استحکام نهادهای واسط، پایدار کند تا اعتماد متقابل به وجود آورد که گروه‌های سیاسی بتوانند با دست برتر در انتخابات ایفای نقش کنند.

«محمد عطریان‌فر»، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی ایران در یک گفت‌وگوی صمیمانه برای اولین بار رهبران جریان اصلاحات را مورد انتقاد قرار داده و آنها را به کم‌کاری متهم کرده و تاکید کرده که آنها نتوانستند یا نخواستند، نقش تاریخی خود را ایفا کنند به همین دلیل نیز بدنه جریان اصلاحات سرخورده و دچار ریزش شد. او گ معتقد است که کنشگران اصلی جبهه اصلاحات واقعاً کم‌کاری کردند و رهبران اصلاحات حاضر به دادن هزینه در مقیاس مطالبات مورد انتظار و در تراز روند اصلاحات نبودند و از طرفی دستاوردها و میراث گذشته خود را نادیده گرفتند و ملتفت نبودند که برای تکوین آن در عرصه عمومی باید زحمات مضاعفی متقبل می‌شدند. با عطریان‌فر به آسیب‌شناسی جریان اصلاحات و آینده سیاسی این جریان پرداخته‌ایم. این گفت‌وگو را می‌خوانید:

چه تفسیری از وضعیت کنونی اصلاح‌طلبان دارید و راه رفته این جریان تحول‌خواه را در طول این سال‌ها چگونه ارزیابی می‌کنید؟

سیاست‌ورزی در جامعه امری انتزاعی نیست. فعالیت و کنش‌گری در عرصه مشاع، تدبیر و تمشیت امور ملت است در برابر چشم، تدبیر و کنش مستمر رقیب. مشاع به این معناست که شما در حوزه فعالیت سیاسی خود لاجرم با جریانات مختلفی مواجه هستید. اولین نکته اینکه، کنشگر سیاسی با چه ترکیبی از نیروهای هم‌فکر می‌تواند در اقدام مشترک به سمت منافع سیاسی مورد انتظار گام بردارد. نکته دوم اینکه، رقبا در عرصه فعالیت‌های سیاسی خود با هم مرزبندی دارند. شما گفتمانی را که مطرح می‌کنید باید تفاوت‌هایی با گفتمان رقیب داشته باشد و نگاه مدیریتی شما را از دیگری متمایز کند. نکته سوم اینکه در عرصه فعالیت مشترک برای بدنه‌ای به صحنه می‌آیید که توده‌های عظیم مردم‌اند و الزاماً باید مشروعیت و مقبولیت خود را از آنها بگیرید و اراده شما در مقام تامین منافع، مطالبات و خواسته‌های آنها باشد و اینکه چقدر قادر هستید با جامعه ارتباط منطقی برقرار کنید. نکته چهارم اینکه نهادهای مسئول مرجع و ناظر که به حاکمیت وابسته‌اند، حیطه تکالیف، اختیارات و حوزه پاسخگویی و میدان آزادی را تعیین می‌کنند. رابطه آنها با شما چگونه رقم خواهد خورد. اینها محدودیت‌ها و قیدوبندهایی است که منشأ تکلیف و اختیار است. از این حیث نمی‌توان در عالم خیال تجرد و تعلیق در امر سیاست‌ورزی، استراتژی روشنی را تعریف کرد. سیاست، اقدام مصلحت‌اندیش در عرصه ممکنات و واقعیت‌هاست و اگر قرار باشد از این موقف به عنوان عضوی از جبهه اصلاحات وارد شد، روی تک‌تک عناوین چهارگانه باید سخن گفته شود و واجد پیام باشیم.

محور نخست، از چهار محوری که در راستای سیاست‌ورزی و کنش سیاسی یک فعال سیاسی تبیین کردید، اشاره کردید که یک کنشگر سیاسی با چه ترکیبی از نیروهای هم‌فکر خود می‌تواند در یک اقدام مشترک، گام هایی را به سمت منافع سیاسی مورد انتظار بردارد؟

در شرایط موجود، جبهه اصلاحات به لحاظ اقتدار تشکیلاتی و ساختار سازمانی دچار ابهام، بی‌اعتمادی و انفعال است و آن نشاط، دلبستگی و صمیمیتی که از سال‌های ۱۳۶۸ تا ۱۳۸۴ برقرار بود را ندارد. حس‌و‌حالی هم، اکنون در جبهه داخلی (اصلاحات) احساس نمی‌شود. البته بر هر کدام از دغدغه‌ها و گرفتاری‌ها دلایلی بار می‌شود.

سه دهه پیش - حدفاصل سال‌های بعد از جنگ تا سال ۸۴ - نظریه اصلاح‌طلبی بر مدار «توسعه سیاسی»، اصلاح‌طلبی بر پایه «توسعه اقتصادی» و اصلاح‌طلبی مبتنی بر «توسعه ملی و سازندگی» استوار بود و کمترین پیام به جامعه، صدها هزار نفر مخاطب مستقیم پیدا می‌کرد و با شوق‌وذوق می‌آمدند و گفت‌وگوها برقرار می‌شد. تبادل آرا هم می‌توانست انتقادی باشد. نفس این مشارکت، حضور و همدلی امیدبخش جزو آرزوهایی بود که محقق شد. اما امروز حتی به پیام‌های درون‌سازمانی هم لبیکی گفته نمی‌شود، در شرایطی که اصلاحات باید از انسجام تشکیلاتی نیرومندی برخوردار باشد، وقتی دعوتی به عمل می‌آید، اندک افرادی هستند که پاسخ مثبت می‌دهند. حتی آنهایی هم که می‌آیند حضورشان منفعلانه و فاقد روح امیدواری است. از باب برخی ملاحظات و معذوریت‌هاست که دور هم جمع می‌شوند. از لحاظ سازوکارهای درون تشکیلاتی و برنامه‌ریزی اصلاحی دچار آسیب هستیم. واقعیت این است که بخش عمده‌ای از این نگرانی‌ها ناشی از سخت‌گیری حکومت در حق اصلاح‌طلبان است اما بخش نیرومندی از آسیب برمی‌گردد به اینکه رهبران اصلاحات به امر «سیاست‌ورزی» به عنوان یک امر ذاتی زندگی اجتماعی مبادرت نمی‌کنند و در حاشیه مانده‌اند و هیچ‌گاه فکر نکردند در شرایطی که جامعه در حال ادبار است و به سیاسیون پشت کرده با چه برنامه‌ای باید علاقه‌مندان و طرفداران خود را نگه داشت. 

یعنی رهبران اصلاحات کم‌کاری کردند؟ و این کم‌کاری را به چه دوره‌ای محدود و معطوف می‌کنید؟

بله. از روزگاری که پیروزی به آنها پشت کرد. رهبران اصلاحات متاسفانه نفهمیدند دستاوردهای گذشته چقدر ارزشمند و مهم بوده و برایش چه بسیار زحمت کشیده شده است. کسی ارزش کار سیاسی خود را می‌داند که پخته‌خواری نکرده باشد و به پای هر دستاوردی زحمات خود را بتواند ترسیم کند و بگوید که برای این دستاوردها به چه میزان هزینه داده است. عموم دوستان در حوزه اصلاحات سوار اسب پیروز بوده‌اند. جامعه در قبال مطالبه‌ای که داشت بسیاری از ما بر موج آن مطالبه سوار شدیم در حالی که برای آفرینش مطالبه ملی و پاسخگویی بدان مسئولیت آنچنانی ایفا نکردیم.

گفتید که برای آفرینش این موج زحمت‌ها کشیده شده است، خاطرم هست که سال ۹۶ در جریان انتخابات مجلس و شورای شهر اصلاح‌طلبان استراتژی خود را فتح کرسی‌های بهارستان دانستند و با تاکتیک «یارگیری از رقیب» توانستند اکثریت مجلس و شورای شهر تهران را به دست بیاورند اما همان یارانی که با شناسنامه و اعتبار سیاسی اصلاحات وارد پارلمان شدند نه تنها این لطف سیاسی را نادیده گرفتند بلکه از دادن عنوان اصلاح‌طلبی به خود اکراه داشتند و بعدها و در بسیاری موارد زیر میز زدند و در موضع‌گیری‌های خود نتوانستند فراتر از اصولی عمل کنند که اساسا به آن تعلق و عاطفه سیاسی - اصولگرایانه - داشتند. از آن دوران به بعد تا به امروز تبعات ناشی از این خطای استراتژیک همچنان به قوت خود باقی است؛ چرا برای رهبران اصلاحات فهم سیاسی سخت بود؟

بله می‌توان انگشت اشارتی به سوی برخی کلونی‌ها و میراث‌خوارانی که قدر ناسپاسی کردند، دراز کرد. اما واقعیت این است که برای یک کار ماندگار سیاسی نباید عرصه را خالی کرد و دچار انفعال شد. باید استراتژی داشت. این باور را نداشته نباشیم که گوشه‌ای نشسته و مترصد پیروزی تا بر موج آن سوار شویم. سال ۸۴ خدمت حضرت آقای خاتمی تاکید شد که امروز تکلیف شما نسبت به دورانی که در قدرت بودید، بیشتر است و به خاطر پرچم‌داری اصلاحات در این مقطع تاریخی از شما توقعاتی می‌رود. اگر امروز از ناحیه نیروهای داخلی مورد اهتمام و احترام هستید، کمر همت را ببندید و پرچم‌داری اصلاحات را مجدانه به رسمیت بشناسید و در رفت و شد با نیروهای رقیب و حاکمیت به سمت دستاوردهای بیشتر گام بردارید. از آن تاریخ تا به امروز ظرف دو دهه واقعیت این است که اقدام درخور و شایسته‌ای انجام نشده که با همبستگی و تقویت روزآمد، نیروهای درون اصلاحات را به نقطه امیدبخشی برسانیم و روزبه‌روز در اثر بی‌تدبیری دچار ریزش شدیم و این انفعال، بدنه اصلاحات را به خود گرفتار کرده است.

مرزبندی سیاسی و تمایز در رویکرد، مشی و سیاست‌ورزی هم در اعتقادات و هم در دستاوردها حاصل نزاع و چالش با رقیب است که جریانی متمایز با گفتمانی متفاوت در تقابل با رقیب را به معرض نمایش می‌گذارد، امری که در کارزار انتخاباتی ۹۸ عکس آن اتفاق افتاد و جریان اصلاحات دست به یک خلط گفتمانی زد و سطح منازعه اصلاح‌طلبانه - اصولگرایانه را به ملغمه‌ای از این دو تقلیل و تنزل داد. این نوع کنش سیاسی را می‌توان ماحصل ناپختگی در فعالیت حزبی و شتاب‌زدگی در آرایش سیاسی درون تشکیلاتی قلمداد کرد. چرا بعد از سال‌ها تجربه سیاسی و رویارویی با موانع مستحکمی از جنس موانعی که اقتدارگرایان پیش پای اصلاح‌طلبان قرار می‌دادند تا این اندازه عام عمل کردند؟

محور دوم، سخن من از همدلی گروه‌های همسو است. حاکمیت سیاسی ایران متاسفانه مقوله تحزب، فعالیت سیاسی و دست‌به‌دست شدن قدرت را بر بستر فلسفه تحزب به رسمیت نشناخته است. به صورت طنزآمیز و تنازل یافته ظاهری از حزب داریم اما هویت محتوا و مسمای حزب را نداریم. چون این وضعیت است، احزاب متکثری هم پیدا می‌شود. پیام تنوع حزب دلالت بر تفاوت در رویکردها دارد در واقع گفتمان حزب الف با حزب ب باید متفاوت باشد. الان بالغ بر ۸۰ حزب اصلاح‌طلب و اصولگرا داریم. آیا ۸۰ نوع گفتمان برای اداره کشور داریم؟ قطعاً این طور نیست. بر اساس تجارب جهانی و زبان مشترکی که در امر سیاست‌ورزی هست معمولاً دو یا سه تجربه اجرایی و نظریه

گفتمانی به شما ارائه می‌شود به این معنا که گروهی در حوزه نظام اقتصادی مثلاً «بازار آزاد» این‌گونه فکر می‌کنند و تبعات آن را هم به عهده می‌گیرند و دیگرانی هم به نظریه عدالت و رویکرد سوسیالیسم پایبند هستند و آثار و عوارض آن را هم می‌پذیرند. حزب سوم هم در معادلات قدرت معمولاً اهرم تعادل است که در مواجهه سیاسی بین دو رقیب به سمتی هدایت می‌شود که وضع دیگری را نسبت به رقیب تقویت کند. در ایران امروز بیشتر از در گفتمان وجود ندارد اما برای این در گفتمان بالغ بر ۸۰ حزب و گروه داریم که ۳۰-۴۰ تا اصلاح‌طلب و بقیه هم در اردوگاه اصولگرایی هستند. متاسفانه ایجاد توافق بر پایه نظریات کلی بین این احزاب متکثر و کم‌وزن بسیار سخت است. اگرچه یک حزب کم‌وزن تاثیرات اثباتی‌اش بزرگ نیست و در مقام اثبات «اندک» است اما در مقام تخریب چه بسا بزرگ است. فی‌المثل می‌تواند وحدت جمع را بر هم بزند. از این حیث دچار گرفتاری هستیم. تکثر احزاب نه تنها مایه قوام و قدرت نبوده بلکه مایه ضعف و رکود است.

بدون تردید، نمی‌توان از فرصت‌ها و زمان‌های طلایی از دست‌رفته‌ای که توأم با اتفاقات و رویدادهای اساسی و سرنوشت‌ساز بوده به سادگی عبور کرد. یکی از فرصت‌های طلایی، پیوند عمیق بدنه اصلاح‌طلبان با توده‌ها و اقشار متکثر جامعه ایرانی در عرصه عمومی و دیگر لایه‌ها و سطوح جامعه بود که اگر مدعی باشیم جزو طلایی‌ترین ادوار سیاسی تاریخ معاصر ایران بوده، سخنی به گزافه نگفته‌ایم. نیروهای سیاسی که روزگاری اشارات، مفاهیم تعابیر، شعائر، کلمات، لغات و ادبیات آنها برای مردم الگو و زبان سیاست زمان بود، دیوار این کاخ بلند «اعتماد / عشق» به یک‌باره فرو ریخت و به خرابه - ویرانه «انتقاد / نفرت» تبدیل شد. قدر ندانستن این میراث سیاسی ماندگار و مانا که محتوی آن از پیکر پر درد «آزادی‌خواهی» از «مشروطه» تا «دوم خرداد» به زهر لحظه‌های تلخ تاریخ ایران آلوده بوده، خود فاجعه و خود تراژدی عصر ماست؛ قهر «مردم» با «اصلاح‌طلبان» بعد از حزب توده که رویکرد سازمانی - تشکیلات بی‌نظیری در تاریخ مدرن ایران داشت و ابتکار و خلاقیت شگفت در جذب هوادارانش که سطوح متکثری از جامعه را در بر می‌گرفت، تشکیلاتی‌ترین جریان سیاسی متاخر ایران بوده که می‌توان مصداق «بر باد رفته» در معنای متعارف آن در حوزه سیاست به یک «الگو - عبرت» تاریخی تبدیل کرد و اگر موزه‌ای از آن ساخته شود، برخی رهبران اصلاح‌طلب و مروجان تئوری قهر مردم با جریان ریشه‌دار اصلاحات اولین کسانی خواهند بود که به تماشای آن دعوت می‌شوند.

نهادهایی داریم که غیرانتخابی هستند؛ یعنی نسبت مستقیم با انتخاب مردم ندارند و از مواضع قدرت حاکم اختیار گرفته همچنین مشروعیت خود را نیز از مردم نمی‌گیرند

تا چه اندازه سرمایه قهر مردم با اصلاح‌طلبان را مصداق مصیبت تاریخی می‌دانید؟

سخن از آسییب‌شناسی رابطه سخن گویان اندیشه‌های سیاسی با مردم و جامعه است که در برابر مخاطبان - مردم - چقدر بر سر پیمان‌ها استوارند و تا کجا این زبان گفتمان نزد مردم به رسمیت شناخته شده و تا کجا با اولین دعوت، جامعه به آن لبیک خواهد گفت؟ دو دهه پیش با کمترین فرمان، پیام یا درخواست از ناحیه رهبران سیاسی، اقشار زیادی همراهی نشان می‌دادند اما به دلیل آن کم‌کاری، امروز دره عمیقی بین جامعه مخاطب و چهره‌های شاخص اصلاحات به وجود آمده و بازسازی این آسیب کار سختی است. تا وقتی این جریان نتواند به درخواست‌های جبهه لبیک بگوید، چگونه می‌تواند برنامه استراتژیک و بلندمدت عرضه کند. در مقطعی با یک «تکرار می‌کنم» قدرت رقیب که متکی بر حمایت‌های مستقیم و غیرمستقیم حاکمیت بود آنچنان رو در رو قرار گرفت که تمامی ارکان قوام یافته‌اش در هم شکسته شد. اما در مقطع دیگری فی‌المثل در انتخابات پیشین در بحث شوراها به‌رغم این که دعوت صریحی صورت گرفت ولی جامعه اجابت نکرد و با ۳۵ هزار رای به قعر جدول تنزل پیدا کردیم.

نقص اینجاست که در ترسیم و تدوین نقشه راه دچار خطا می‌شوند.

مردم عمل‌کننده خوبی هستند؛ توده‌ها را چسب انسجام و میان لایه‌ای به هم ترکیب می‌دهد و به شبکه تبدیل می‌کند. شبکه‌سازی مردم از مقومات اندیشه حزبی است و احزاب این نقش را در میان مردم باید داشته باشند. مردم خارج از شبکه صدای‌شان منفرد است و به‌رغم اینکه متکثراند؛ لکن در کوتاه‌مدت پیام از بین می‌رود. هم‌بستگی‌ها خیلی مهم است؛ آن نظریه معروف تاریخی در کتاب‌های دبستانی که پدری به فرزندش گفت، چوبی را بیاور و بشکن و شکست. دومین بار دو تا چوب در دست گرفت و به سختی شکست و وقتی شد سه و چهار، قدرت شکستن چوب‌ها را کسی نداشت. وقتی این نقش از دوش احزاب برداشته می‌شود، حال به هر دلیل از جمله انفعال یا فشار حاکمیت، رابطه پایدار با مردم از دست می‌رود، مردم توپ در اختیار دارند ولی به گل تبدیل نمی‌شود و در هوا می‌چرخد و از این دست به آن دست داده می‌شود و نتیجه‌ای در بر ندارد. متاسفانه امروز رابطه جبهه اصلاحات و دیگر گروه‌های سیاسی با مردم گسسته شده است. مردم اعتماد و ارتباط تاریخی خود را با نهادهای واسط از دست داده‌اند و بازسازی این بی‌اعتمادی بسی سخت است. 

فکر می‌کنید برای ترمیم و بازسازی این بی‌اعتمادی باید با زبان توده‌ها حرف بزنیم؟

 نه الزاماً. توده‌ها مطالبات‌شان را بدون وزن و اعتبار عرضه می‌کنند. الزاماً منطق حاکم بر مطالبات مردم بر پایه درستی نیست. نقش احزاب پیش‌رو و گروه‌های پیشتاز این است که بیایند و آنچه از مطالبات مردم که واجد مبانی حقوقی، قانونمند و مستعد تحقق است و درست تشخیص می‌دهند را تقویت کنند و آنهایی که دچار دیدگاه‌های انحرافی شده‌اند را با زبان اقناع و همسوگرایانه قانع کنند. این از الزامات امر سیاست است. 

در رأس هرم قدرت، حاکمان هستند و «احزاب و نخبگان» در وسط قرار دارند و قاعده هرم «مردم»اند. میان این دو رابطه دوسویه برقرار می‌شود، همدیگر را تصحیح می‌کنند. البته اگر مردم در قبال خیرخواهی نخبگان تبعیت و تمکین نکنند، احزاب قدرتی نخواهند داشت. احزاب هنرشان باید این باشد، آنچه را که از خواست و اراده مطالبه‌گر مردم دریافت می‌کنند و مطابق با واقعیت و مصالح خود مردم می‌بینند باید با زبان منطق مطرح کنند. برای مثال، اگر امروز به توده‌ها و آحاد مردم مراجعه کنید، خواهید دید شعار براندازی بر زبان آنها جاری است و به دور از دلبستگی به نظام سیاسی ایران یک نوع انفعال و عزیمت می‌بینید، در حالی که این نگرش با مبانی امنیت خود مردم ناسازگار است، خب سیاست یک حزب موفق و قدرتمند باید به مردم و توده‌ها نشان دهد که تلقی، تفکر و میل به براندازی که در دلهای نقش بسته در نهایت به زیان کشور است. باید بپذیرید که براندازی و شورش و قیام علیه نظم مستقر، اگرچه در گام اول خوشایند باشد اما در دراز مدت زیرساخت‌هایی که به نفع مردم کار می‌کند را از بین می‌برد. باید مردم را به این قانع کرد که قانونمند، مطالبه‌گر باشند. جامعه باید قدرت مطالبه‌گری از دولت را داشته باشد. سیاست استیضاح دولت توسط مردم را باید تفهیم کرد. این نقشی است که احزاب باید عملی کنند. متاسفانه به دلیل ضعف‌ها و انفعالی که به وجود آمده، احزاب فکر می‌کنند که مردم هر چیزی را خواستند و باید با آنها هم‌سویی سویی کنیم، مردم تاجی به سر ما می‌گذارند. نخیر مردم تاجی به سر شما نخواهند زد. ضمن اینکه شما تکلیف ملی خودتان را انجام نمی‌دهید، احزاب از باب اینکه فهم بیشتری نسبت به توده‌ها دارند، مسئولیت دارند، صحیح را از ناصحیح تشخیص دهند و به مردم هم بگویند. اگرچه قرار نیست تحکم کنند و دیکتاتوری نشان دهند، خدا به پیامبرش هم گفت؛ تو بر مردم استیلا نداری، حرفت را بگو، تاثیر خودش را می‌گذارد. منطق نهفته در این سخن را تجربه کرده‌ام. شما در محیط‌های دانشجویی وقتی به تک‌تک دانشجوها مراجعه کنید، روح آشوب و ساختارشکنی در آنها موج می‌زند اما یک استاد که احساس مسئولیت ملی کند و بنشیند با آنها صحبت کند، می‌بینید که با استاد همدلی و خیرخواهی او را تصدیق می‌کنند. می‌گویند درست است.

محور چهارم از ابعاد متکثر ایراد سیاست‌ورزی، متفاوت از سه بعد قبلی است و به نوعی آسیب بیرونی محسوب می‌شود. این آسیب بیرونی چیست و آیا نمود عینی و مصداق این نوع محور را ما تجربه کرده‌ایم؟

دولتی که بر سر کار می‌آید، منافع کل ملت را باید نمایندگی کند. اگرچه برگزیده و برانگیخته یک جناح از کشور باشد و اگر چنانچه از ارائه خدمات کافی و پاسخ گفتن به مطالبات مردم سر باز بزند باید مورد تنبه و تذکر قرار گیرد. از جمله عارضه‌هایی که دولت‌های مستقر دارند. این است که نسبت به احزاب رقیب که از قدرت پیاده شده‌اند، سیاست انقباضی (سخت) در پیش می‌گیرند و آنها را از فرصت‌هایی که جامعه در اختیارشان قرار داده - از جمله اینکه بتوانند مجدداً به قدرت برسند - شرایطی را به وجود می‌آورند

که این فرصت از آنها سلب شود. مصیبتی است که طولانی مدت گرفتار آن هستیم. نهادهایی داریم که غیرانتخابی هستند؛ یعنی نسبت مستقیم با انتخاب مردم ندارند و از مواضع قدرت حاکم اختیار گرفته همچنین مشروعیت خود را نیز از مردم نمی‌گیرند. آنها به شکلی مداخله‌گرند که حقوق مردم را مراعات نمی‌کنند. در صدر این نهادها شورای محترم نگهبان است. این نهاد یک تکلیف ملی، قانونی و شرعی دارد که در قانون اساسی مشخص است و در کنار قانون اساسی، تاریخ انقلاب تذکرات، تنبهات، اشارات، تفسیرها، توجیهات و تأدیب‌هایی که امام نسبت به آنها کرده را به ما نشان می‌دهد که اعضای - شورای نگهبان - در قبال رقابت‌های گروه‌ها باید بی‌طرف باشند ولی این بی‌طرفی توسط برخی اعضای شورا در مقاطعی شکسته شده است. در حالی که شورای نگهبان به عنوان نهاد مورد تقدس و احترام است و حریم آن باید رعایت شود بعضاً اعضا به ما به نفع برخی گروه‌ها و نامزدها دخالت می‌کنند. 

تجارب تلخی از این دست در طول تاریخ ۳۰ ساله گذشته داریم که اوج این دخالت‌ها در قضیه آقای احمدی‌نژاد در سال ۸۴ بود که یکپارچه به صورت منفرد با جمعی از این آقایان آمدند و جهت‌گیری خود را نشان دادند و این بیماری و دخالت های نابه‌جا به خصوص در بحث تایید صلاحیت‌ها با ابزاری به نام نظارت استصوایی که تعبیه کردند و با تفسیر خاصی آن را پیاده می‌کنند این مصیبت را به وجود آورده و روزبه‌روز دامنه‌اش را وسیع‌تر می‌کند. به طوری که روزبه‌روز اعتماد ملت که از طریق نهادهای حزبی برقرار می‌شود، در حال تضعیف است. وقتی اعتماد مردم را از دست دهیم به روزی می‌رسیم که چه بسا با کمترین فشار، حکومت دچار آسیب می‌شود. از جمله نهادهای مداخله‌گر و متخلف از قانون برخی ائمه‌جمعه و جماعات هستند. نوعاً اینها رویکردهای‌شان جهت‌دار است. اگر چه به آنها تذکر هم می‌دهند و قانون هم می‌گوید که حق دخالت و جهت‌گیری ندارند اما تخلف و عدول از قانون را تکرار می‌کنند. علاوه بر اینها، برخی افراد در نهادهای نظامی، اطلاعاتی، امنیتی و قضایی هستند. متاسفانه برخی وقتی در مقام نهاد حل منازعه قرار می‌گیرند و مرکزیتی پیدا می‌کنند، یک‌سویه می‌شوند و مصیبت به بار می‌آورند. آسیب‌هایی که از این ناحیه به اندیشه سیاسی و سیاست‌ورزی در کشور وارد می‌شود به شدت زیاد است و اگر امروز احزاب سیاسی در پیوند با مردم در مقام توجیه برآیند که علت اینکه منفعل هستیم، امنیت‌مان را از دست داده‌ایم علت اینکه زبان مشترک نداریم، علت اینکه در حزب کار حرفه‌ای انجام نمی‌شود و دولتی در سایه تشکیل نمی‌دهیم، ناشی از این است که سیاست‌های حکومت در حق ما ظالمانه است، ناخواسته ما می‌پذیریم و به آنها حق می‌دهیم و اگر بخواهیم این روند اصلاح شود باید از آخر شروع کنیم تا زمانی که حاکمیت رویکردش را در رقابت‌های انتخاباتی بی‌طرفانه و منطقی نکند و اجازه ندهد کرسی‌های قدرت به صورت مسالمت‌آمیز دست‌به‌دست شوند به سمت آشوب در نظم اجتماعی می‌رویم با به سمت رفتارهای دیکتاتور (مآبانه‌ای) که برخی از خواسته‌ها را بر مردم تحمیل کنیم. خروجی این ماجرا چه خواهد بود: «انفعال» یا «بی‌اعتمادی.» انفعال و بی‌اعتمادی سم مهلک برای پایداری حاکمیت است. اگر حاکمیت در مقام حفظ صیانت از خودش هم باشد باید به این دشمن مرموز که در قالب بی‌اعتمادی یا انفعال رخ نشان می‌دهد، حساسیت داشته باشد و به سمت حل ریشه‌های این مشکل برود. 

فکر می‌کنید حاکمیت آگاهانه یا ناآگاه متوجه این بحران شده است؟

من اشکال را جمع بین عدم معرفت و به کار گرفتن خشونت می‌دانم. اگر کمترین شناختی می‌داشتند باید می‌فهمیدند که معبر پایداری سیاسی برای نظام کجاست. امام در اوج گرفتاری‌هایی که داشتند، حمله خارجی، مخالفت کشورهای بزرگ با ایران، امکانات محدود و اینکه ظرفیت نظامی ما ناتوان بود. ولی چون اعتماد مردم به حاکمیت متقابلاً برقرار بود بر همه مشکلات فائق آمدیم. در طول جنگ ۸ ساله با عراق دولت موفقی داشتیم؛ به درد مردم می‌رسید، مشکلات‌شان را حل می‌کرد، توسعه کشور را در حد بضاعت در دوران جنگ حفظ کردیم. دو تا هشت سال به عنوان دولت سازندگی و اصلاحات، دستاوردهای عظیمی به دست آوردیم. شاخص‌های اقتصادی کشور بر این واقعیت دلالت می‌کند. به تعبیر سعید لیلاز در تاریخ ۱۰۰ ساله ایران از عصر مشروطه تا به امروز سومین دوره توفیق اقتصادی را از ۱۳۶۸ تا ۱۳۸۴ داشتیم. با آمار اثبات می‌کند. تجارب موفق چراغ راه آینده است. با توجه به این وضعیت آشفته ترسیم استراتژی انتخاباتی برای جبهه اصلاحات فعلاً امر ممتنعی است؛ امتناع در ارائه برنامه استراتژیک.

این زبان قیم‌مآبانه‌ای که الان هم از جنبه نظری و هم اینکه بازیگران سیاسی جناح مقابل انجام می‌دهند؛ مانند همین سخنان آقای باهنر که بیان شد، آیا اصلاح‌طلبان می‌توانند از این شرایط امتیازگیری کنند؟.

آنچه که آقای باهنر مطرح کردند از نظر من صرفاً شخصی است و برخاسته از نظریه جمعی از درون حاکمیت نیست. باورم این نیست که این پیام حاکمیت یا هسته سخت قدرت خطاب به اصلاحات باشد. چنین باوری ندارم حالا یک حرفی زده شده و متقابلاً یک واکنشی نشان داده شد. وقتی وزیر کشور با قاطعیت می‌گوید ۶۰ درصد در انتخابات شرکت می‌کنند، یعنی دولت برای مشروعیت سیاسی خودش هم که شده به مشارکتی حداکثری نیاز دارد. 

از گذشته تا به امروز و تا اطلاع ثانوی محک و ملاک مشروعیت نظام در آیینه زمانه در گرو انتخابات ریاست‌جمهوری است. یک حوزه انتخاباتی واحد به نام ایران و با حضور نامزدهایی شاخص که نماد یک گفتمان و اندیشه‌اند، نشانه این رویکرد است. این وضعیت در پارلمان حاکم نیست. انتخابات پارلمانی بیشتر تابع گفتمان منطقه است و گفتمان بومی و استانی است و ایده‌ها و انگیزه‌های ملی در آن کمتر ذی‌مدخل است. نامزدها هم عموماً اسیر مطالبات حوزه انتخابی خود هستند. بر این اساس ادعای مشارکت ۶۰ درصدی مردم لزوماً دلالتی بر مشروعیت تام و تمام نظام ندارد. سنخ مشارکت پارلمان و ریاست‌جمهوری متفاوت است. قبل از سال ۱۳۶۸ قدرت تماماً دست مجلس بود با تصویب متمم، قدرت حاکم تبدیل شد به نیمه پارلمانی و نیمه‌ریاستی، همین نیمه پارلمانی هم باید نقش ملی ایفا کند. ولی عملکرد مجلس الان تنها پاسخ گفتن به مطالبات خردی است که حد و ابعاد آن در اندازه حیطه تکالیف شوراهاست و عملاً مجلس جایگزین شوراها تصمیم می‌گیرد. فکر می‌کنم اصلاح‌طلبان بزرگ‌تر از آن هستند که بخواهند قدرت آتی‌شان را در رفت و شدهای تاکتیکی با خواسته‌های دم‌ددستی تعریف کنند. باید تصمیم بلندمدت بگیرند. گفتمان اصلاحات متعلق به بدنه نیرومندی از جامعه است. باید روابط‌مان را با مردم و گفتمان و پیام‌مان را از طریق استحکام نهادهای واسط پایدار کنیم و اعتماد متقابل به وجود آوریم و با دست برتر در انتخابات ایفای نقش کنیم قصد مثال ندارم اما از باب تقریب به ذهن چیزی شبیه به آنچه که آقای اردوغان بعد از آقای اربکان در ترکیه به وجود آورد. آنها جماعت مسلمانی بودند که اندک اختیاری هم نداشستند ولی با انسجام تشکیلاتی رابطه‌شان را با جامعه مخاطب خوب برقرار کردند و توانستند، برنامه ارائه کنند و چند گام مهم برداشتند و به قدرت مطلق رسیدند. اولین گام به سمت شوراها شهرداری‌ها بود و موفق شدند، گام دوم به سمت کسب قدرت در دولت بود، گام سوم به سمتی رفتند که ارتش و ژنرال‌ها را از صحنه اثرگذاری سیاست خارج کردند و چهارمین قدم قدرتمند حضور تاثیرگذار و ایفای نقش منطقه‌ای بود و خوب بازی کردند و کودتای پرتوان نظامیان را سرکوب کردند. این توفیقات ناشی از وجود برنامه بلندمدت است که در جامعه برقرار کردند. ما نیازمند چنین رویکردهایی هستیم. نباید دنبال برنامه‌های کوتاه‌مدت و حرکت‌های دم‌دستی باشیم.

قبول دارید که عصر بحران است. اصلاحات چه اندیشه‌ای را سوار کرده و دکترین و متفکرین و تئوریسین‌های سیاسی اصلاحات برای برون‌رفت از این شرایط بحرانی چه تمهیداتی در نظر گرفته‌اند؟

در مقام تئوری سخنان زیبایی داریم که نظریه اصلاحات چیست. گفتمان اصلاحات دلالت می‌کند بر مفاهیمی که معقول است. انسان‌پسند و محکمه‌پسند است. مفهوم آزادی، مرزبندی بین دین و دولت، پاسخ‌گویی در حوزه تامین اجتماعی، بحث ضرورت ارتباط با دنیای پیرامون و رفتن به سوی جهانی عاری از خشونت، جهانی عاری از دیکتاتوری و تحکم و اینکه بتوان در گفتمان‌های سیاسی ژئوپلیتیک منطقه‌ای شرکت کرد. اینکه در تدابیر مشترک قاره‌ای ایفای نقش کنیم به عنوان یک کشور بزرگ برنامه اقتصادی نیرومند برای مردم داشته باشیم، قدرت خرید مردم را افزایش بدهیم، امید به آینده را تقویت کنیم و نسل‌های آینده را به نظام سیاسی و مردمی دلبسته کنیم. اینها برنامه‌هایی است که در دستور کار اصلاحات است. اما اینکه این تئوری چگونه بر قطار عمل سوار شود، مراتبی دارد که باید پله‌پله قدم برداشت. تا انسجام درونی و تلاش خستگی‌ناپذیر نداشته باشیم، چیزی به دست نخواهد آمد و در حد تئوری باقی خواهد ماند. نظریه‌ها و تئوری‌های اصلاح‌طلبانه خود را در طول سال‌ها گفته‌ایم اما بارها تاکید کردیم که سیاست‌ورزی عبارت است از عمل واقع‌بینانه در عرصه ممکنات و در عرصه واقعیت‌ها باید از پیله تفکرات آرمان‌خواهانه و پرفکشتیسم خارج شویم و سیاست تجربی را عرضه کنیم. سیاست‌های واقع‌بینانه هاشمی‌رفسنجانی به‌رغم برخی ایرادات این بود که نظریات و گفتمان اصلاحی خود را در حوزه اقتصاد، سیاست، جامعه، خانواده، علم، توسعه و زبان مشترک در منطقه و گفتمان تفاهم‌آمیز با جهان پیرامون آنها را عملیاتی کرد. اندیشه سیاسی و تدابیر اجرایی او در محیط‌های بسته و در عالم‌نظر خلاصه نمی‌شد. تجربه هاشمی‌رفسنجانی را پیش رو داریم و دست بر قضا توفیق دولت آقای خاتمی هم ناشی از حرکت روی همان خط ریلی بود که از پیش تعبیه شده و آن هم دستاورد مهمی بود. تجربه مشترک دوران هاشمی، خاتمی، دولت سازندگی و اصلاحات را به عنوان یک منظومه موفق مدیریتی که رضایت عمومی را به مردم تقدیم کرد در کارنامه خود دارد. آن تجربه کارآمد را به تناسب شرایط روز باید نوسازی و بازخوانی کنیم و به آن ملتزم باشیم. اگر عهد پیشین را از یاد نبریم به تدریج از گرفتاری‌ها خارج می‌شویم.

منبع: سازندگی
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت خبرفوری هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    سایر رسانه ها

      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت خبرفوری هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد