حکایت های زیبای حاتم طایی

نام حاتم طایی به گوش همه رسیده است، فردی که بسیار دست و دلبازی می کند و بخشنده است را می گویند حاتم بخشی می کند یا مانند حاتم طایی است، حاتم طایی از شعرا و بزرگان عرب بود که در سخاوت و بخشش زبانزد خاص و عام بود، در ادامه حکایت های از حاتم طایی میخوانید.

حکایت های زیبای حاتم طایی

حکایت حاتم طائی و خارکن باز نویسی به زبان ساده امروزی

در روزگاران قدیم، مردی عرب به نام حاتم طائی زندگی می کرد که ثروت زیادی داشت و بسیار بخشنده و دست و دلباز بود. او همیشه ثروتش را در راه خدا و برای مردم خرج می کرد و مهمانی می داد. برای همین، بین مردم عربستان مشهور شده بود.

روزی، یکی از دوستان حاتم طایی از او پرسید: آیا در طول زندگیت از خودت بزرگوارتر و جوانمردتر (بی تفاوت تر نسبت به مادیات) دیده ای؟

حاتم پاسخ داد: بله دیده ام. سپس اینگونه تعریف کرد:

یک روز، تعداد زیادی از بزرگان عرب را در مسیری بیابانی به غذا دعوت کرده بودم و برای همین، چهل شتر قربانی کرده بودم و همه داشتند غذا می‌خوردند. آن روز، برای انجام دادن کاری به گوشه ای از صحرا رفتم. در بین راه، خارکنی را دیدم.

بدون اینکه او مرا بشناسد و من خودم را معرفی کنم از او پرسیدم: تو چرا به میهمانی حاتم طائی نمی‌روی تا تو هم از سفره ای که پهن شده غذایی بخوری و گرسنه نمانی؟ مگر نمی دانی که امروز حاتم طایی مهمانی بزرگی برپا کرده است؟

مرد خارکن در پاسخ گفت: کسی که زحمت بکشد و حاصل دسترنج خودش را بخورد، نیازی ندارد که خودش را حقیر کند، منت حاتم طایی را بکشد و برای لقمه ای نان خوردن مهمان او شود؛ حتی اگر حاتم طایی بسیار بخشنده باشد و منتی بر کسی نگذارد.

آن وقت من فهمیدم که این مرد بسیار مناعت طبع دارد و از من جوانمردتر و بزرگوارتر است.

حاتم طایی, حکایت های حاتم طایی,حکایت حاتم طائی

داستان کوتاه سخاوت حاتم طایی

حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.

وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!

مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز…!!

برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.

وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.

 

چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى!

 

مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد.

منبع: بیتوته
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 4
  • ناشناس
    0

    تکراری

  • سروش
    0

    هر که نان از عمل خویش خورد
    منت حاتم طایی نبرد

  • ناشناس
    0

    دو هفته دیگه تکرارش کن .

  • علی هادی
    0

    حاتم طایی مرد خیلی خوبی بود

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها