داستان کوتاه جوراب

داستان کوتاه جوراب تلنگری به آنان که تجمل گرا هستند.

داستان کوتاه جوراب

وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم.

جهیزیه نداشت. باباش یک کارمند ساده بود. چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم.
صباحت زن زندگی بود. بهش می گفتم امشب بریم رستوران؟
می گفت: نه، چرا پول خرج کنیم؟
می گفتم: صباحت جان لباس بخرم؟
می گفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟
تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم. دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو را نپوشید.

منبع: تصویر زندگی

68

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها