سفرنامه‌ ناصرالدین‌شاه به خراسان، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۲۴۶؛

امروز ۳۰ عدد آهو شکار شد، می‌گفتند حسین‌خان هم یک آهو زده است/ خیلی سرد بود، نتوانستم نماز بکنم

«این طرف خاک بسطام است، سرازیر شدیم... همه‌جا مه بود و ترشح زیاد. همه‌ی چادرها و زمین تَر بود. یک ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. نماز کردم. بنا بود فردا این‌جا اطراق بشود. گفتند آذوقه هیچ به هم نمی‌رسد.»

امروز ۳۰ عدد آهو شکار شد، می‌گفتند حسین‌خان هم یک آهو زده است/ خیلی سرد بود، نتوانستم نماز بکنم

در سفرنامه‌ی ناصرالدین‌شاه به خراسان، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۲۴۶ می خوانید:

صبح از خواب برخاستم. روی تخت نشسته بودم. کنیزها [و] غلام‌بچه‌ها ایستاده بودند. یکبار یک زُربه فره‌کبک ریخت به سراپرده. اندرون [و] بیرون خیلی گرفتند. بعد رخت پوشیده. حرم جلو رفت.

خلاصه سوار شده، راهی که متعارف و بار [و] بُنه می‌رفت به خوش‌ییلاق نرفته، از راه گردنه‌ی زردآبه رفتم بالا برای شکار جلگه‌ی زردابه. راه متعارف رو به مابین شمال و مغرب می‌رود، این راه که من رفتم رو به جنوب بود. امروز منزل خوش‌ییلاق است. [از] راه متعارفی سه فرسنگ است، اما این راهی که من رفتم ده فرسنگ شد.

خلاصه گردنه را گرفته راندیم. امیرحسین‌خان مرخص شده رفت قوچان. همه‌ی سواره‌ها در رکاب بودند. اغلب پیش‌خدمت‌ها بودند. محقق، ادیب‌الملک، حاجی میرزاعلی، افشاربیک [و] عکاس‌باشی نبودند، باقی همه بودند.

خلاصه، گردنه‌ی بسیار بلندی بود رفتم بالا. راهش هم بد بود، خیلی بلند. به قدر البرز بود. رفتیم بالا. سر گردنه میرشکار و غیره بودند. همان‌جا پیاده شده به ناهار افتادیم. باد مه پُرزوری با ترشح می‌آمد، مه هم بود، خیلی سرد شد. صحرای زردآبه زیر پا بود. با دوربین قدری نگاه کردم. گورخری چیزی ندیدم. بعد ناهار خورده، سوار اسب تیمورمیرزایی شده، رفتیم به صحرا. صحرایی است صاف و پُربوته، بدون سوراخ موش و غیره و بدون پست و بلند. برای اسب تاختن خیلی خوب است. به قدر جلگه‌ی دوشان‌تپه - یعنی تمامی جلگه‌ تا مسگرآباد و هاشم‌آباد و غیره - اطراف این جلگه کوه است. یک دربند تنگی،‌ طرفین کوه‌های سنگی سخت دارد. آن دربند را از پشت، سواره شب رفته بسته بود. اطراف جلگه هم سوار بود. ما و محمدرحیم‌خان، میرشکار، محمدعلی‌خان، سیاچی، آقا ابراهیم، آقاکشی‌خان، ابوالقاسم‌بیک، قهرمان‌خان و غیره رفتیم صحرا. یحیی‌خان، امین‌خلوت، سایر عمله‌خلوت و غیره ایستادند. قرار شد همین که ما در جلگه ایستادیم، آ‌ن‌ها و سایر سواره که دور صحرا بودند، حرکت کنند که شکار جمع شده برود توی آن تنگه.

خلاصه رفتیم صحرا. نزدیک تنگه ایستادیم. یعنی دو فرسنگ راه رفتم تا رسیده ایستادیم. صحرا از آهو پُر بود، اما گورخر دیده نشد. سواره‌ی ساری‌اصلان دست راست بودند، حرکت نکردند. آهو به تنگه نرفت، زد به صحرای دست راست. دو سه دفعه اسب تاخته، جلوی آهو را گرفته، تفنگ انداختم نخورد. آهو ریخت به عقب سواره‌ها و مردم بگیر‌بگیر غریبی کردند. صدای تفنگ قطع نمی‌شد. خیلی شلوغ شد. محمدرحیم‌خان می‌گفت هزار گلوله و چهارپاره از بیخ گوش کلاه من آمد، کم مانده بود بمیرم و هم‌چنین از هرکس شنیدم گفت گلوله از پیش من گذشت. الحمدلله به خیر گذشت.

بعد آمدم در دهنه‌ی دربند قدری ایستادم. میرشکار رفت توی دهنه که شاید گور باشد. بعد از ساعتی با سواره‌ها جرگه‌ی تنگه آمد. چیزی نبود مگر هفت هشت آهو به تنگه رفته بود، گیر کرده بود، زنده گرفته بودند سواره‌های خمسه‌ی مظفرالدوله. اما الحمدلله هوا خوب بود، باد مه سردی می‌وزید. ۴ ساعت به غروب مانده به فکر مراجعت به خوش‌ییلاق افتادیم. از این دربند راه است. مردم از بسطام از راه مغز و کیلان و غیره آمد و رفت می‌کنند و همین صحرا و اطراف محل دزدگاه ترکمان است. خیلی جای مخوفی است.

خلاصه رو به پایین مغرب و شمال راندیم. از صحرای طولانی گذشته که داخل همین جلگه بود، رسیدیم به جعده که دو راه می‌شود: یکی از طرف رو به شمال به خوش‌ییلاق می‌رود، دیگری از صحرا رو به جنوب به کلاته‌ی خیج، مغز و کیلان می‌رود. بلد در جلوی ما بود، میرشکار هم جلو بود، اما خجل بود که گفته بود راه نزدیک است [و] این‌قدر دور شد.

خلاصه از طرف شمال دو دربندی پیدا شد، از اولی نه، از دُیّمی رفتم. بالا درّه‌ی تنگی بود، آب کمی می‌آمد، سبزه و گل و غیره بود، دره‌ی خوبی بود. پای انسان کمتر دیده بود. در میان دره افتاده، چای [و] هندوانه خوردم. میرزاعلی‌نقی، حسین‌خان، موچول‌خان، امین‌خلوت، پسرش و غیره بودند.

امروز سی عدد آهو شکار شد. می‌گفتند حسین‌خان هم یک آهو زده است. آهوی کوچکی آورد، گفت روی اسب زدم، تعجب کردم. خیلی سرد بود، نتوانستم نماز بکنم. سوار شده راندیم.

منبع این آب قدری بالاتر بود. واشدی بود، کوه سرخی بود. تک تک جنگل داشت، قشنگ بود. اسم این چشمه چشمه‌‌سرخ است. آبگاه و بقوگاه ترکمان است. این‌جا آمده تعلیف می‌کنند [و] آب می‌خورند.

از چشمه‌سرخ بالا رفته. مه زیاد بود، اطراف هیچ دیده نمی‌شد، اما معلوم بود مسطح است. جنگل‌های تک تک خیلی بود. باصفا بود اما مه مانع از دیدن بود. بسیار سرد شد. هرچه پوشیدم گرم نشدم. مثل کورها می‌رفتم، راه پیدا نبود. بالاخره به جعده افتادیم. جعده را گرفته، از گردنه‌ی زردآلوفروش که آن طرف خوش‌ییلاق، این طرف خاک بسطام است، سرازیر شدیم. گردنه‌ی بلندی بود، اما راهش خوب بود. اردو هیچ پیدا نبود. از مردمان راه‌گذر می‌پرسیدیم اردو کجاست. آخر به پایین رسیدیم. رفتیم بالای اردو افتادیم. دوباره کج کرده از میان چادرها گذشته، رفتم سراپرده.

همه‌جا مه بود و ترشح زیاد. همه‌ی چادرها و زمین تَر بود. یک ساعت به غروب مانده وارد منزل شدیم. نماز کردم. بنا بود فردا این‌جا اطراق بشود. گفتند آذوقه هیچ به هم نمی‌رسد. قرار شد فردا برویم کلاته خیج. قرق شد زن‌ها آمدند. شمس‌الدوله بچه ترکمانش را بغل گرفته بود.

شب شد، شام خوردیم. گفتند یحیی‌خان نیامده است. به خیالات افتادیم. آدم فرستادیم بروند جلو بیاورند. بعد از شام قرق شد. عین‌الملک، امین‌الملک و غیره بودند، کار داشتم. در این بین گفتند یحیی‌خان آمده است، ذوق کردم. آمد، گفتم چرا عقب ماندی؟ گفت: راه را گم کرده، به مغز و کلاته خیج رفتم، باز این‌جا آمدم.

بعد خوابیدم. انیس‌الدوله بله شد.

ولی می‌گفت امروز کهنه‌قوچ زیاد دیدم، نزدیک آن‌جایی که به ناهار افتادیم.

منبع : روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه، از ربیع‌الاول ۱۲۸۳ تا جمادی‌الثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، صص ۳۲۲-۳۲۴.

منبع: انتخاب

66

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها