اعتراض به حکم جدید انفجار در کلینیک سینا اطهر

خانواده قربانیان کلینیک سینا اطهر با حضور در دادسرای جنایی اعتراض خود را به نظریه هیئت کارشناسی اعلام کردند.

اعتراض به حکم جدید انفجار در کلینیک سینا اطهر

 11 تیر ماه سال 99 در جریان انفجار کلینیک درمانی سینا اطهر ، 19 نفر از کادر درمان و بیماران قربانی شدند.

خانواده قربانیان با طرح شکایت در مراجع قضایی خواستار رسیدگی به پرونده مرگ مظلومانه عزیزان خود شدند و رسیدگی به این شکایت در شعبه یازدهم دادسرای جنایی تهران در دستور کار بازپرس مصطفی واحدی قرار گرفت.

هیئت کارشناسی برای تعیین تقصیر ارگان های مختلف تشکیل شد و در آخرین نظریه ارسال شده موسسین شرکت خدمات پزشکی سینا مبین شمیرانات 52 درصد مقصر شناخته شد و مقصر 48 درصد باقی مانده وزارت بهداشت، دانشگاه شهید بهشتی، شهرداری و سازمان آتش نشانی شناخته شدند.

بعد از اعلام نظریه کارشناسی، خانواده قربانیان با حضور در دادسرای جنایی تهران اعتراض خود را از نظریه هیئت 15 نفره کارشناسی دادگستری اعلام کردند.

همچنین آنها قبلا به صدور قرار نظارت قضایی مبنی بر محرومیت اشتغال به فعالیت پزشکی هیئت مدیره اعتراض کرده بودند.

پدر آیدا اعلایی یکی از گذشتگان این حادثه گفت: «سال گذشته هیئت کارشناسی، موسسین کلینیک را 64 درصد مقصر اعلام کرد که با اعتراض آنها این درصد به 52 کاهش پیدا کرد.

با اینکه ما خانواده قربانیان، مقصر اصلی این حادثه را موسسین کلینیک می دانیم چرا که ایمنی کلینیک را رعایت نکرده بودند.»

اعلایی در ادامه گفت: «19 جوان در این حادثه پرپر شده و ما انتظار داشتیم وزارت بهداشت و مسئولین در رسیدگی به این فاجعه هولناک تعجیل بیشتری داشته باشند.»

ماجرای انفجار کلینیک سینا اطهر چه بود؟

آنها 19 نفر بودند. 19 نفر که هر روز با پوشیدن بال سفید فرشته در خط درمان تکاپو می کردند. 19 نفر که عزیز خانواده هایشان بودند و سخت کار می کردند تا نانی حلال سر سفره شان رود و بارقه امیدی به آینده شان.

غروب روز 11 تیر ماه سال 99 برای آنها غروب پایانی زندگی شان بود.تماس های هولناک آنها با خانواده هایشان تمامی نداشت. صدای فهیمه در گوشی تلفن می پیچید.

نوعروس 23 ساله در آخرین تماس با همسرش التماس می کرد که دست امدادی به او کمک کند.

همسرش و پدر و مادرش مثل بقیه خانواده ها خودشان را به کلینیک رساندند.

آتش در ساختمان زبانه می کشید و آتش دیگری در دل محمد، همسر فهیمه به پا بود. آتشی که از آن روز تا حالا هر روز شعله ور تر می شود.

آیدا دختر دردانه خانواده اعلایی از میان دود و آتش به مادرش زنگ زد: «مامان عاشقتم.»

آیدا می دانست که دیگر هرگز زنده از طبقه چهارم کلینیک پایین نمی آید و خانه پدر و مادر آیدا از صدای خنده های تنها فرزندشان از یک سال قبل تا به حال خالی است.

خواهران محدثه رضی شب حادثه سر خیابان ایستاده بودند و در باور مرز باریک مرگ و زندگی خواهرشان ضجه می زدند.

حالا یک سال است دختر خوش قد و بالای خانواده به آغوش مرگ رفته و ناباوری از این مرگ سوزناک هنوز هم در دل خانواده محدثه موج می زند.

مریم خورسندی مدتی بود مادرش را ندیده بود. کسی چه می داند شاید در خیال خود غوطه ور بود و به دلتنگی برای مادرش فکر می کرد که صدای انفجار او را از رویای آغوش کشیدن مادرش بیرون آورد.

احسان و رها، همین سه هفته قبل از حادثه، پیوند خود را بسته بودند. زوج عاشق که غرق کار و تکاپو بودند حتی فرصت نکردند ماه عسل بروند اما در آغوش هم به سفر ابدی رفتند.

پدر لیلا عیوض خانی هر روز سر کوچه ماهروزاده دنبال دخترش می آمد.

همان پدری که شب های امتحان آیدا تا صبح کنار دخترش می نشست به امید اینکه آینده روشن دخترش را شاهد باشد اما آتش کلینیک سینا اطهر زندگی شان را سوزاند و خاکستر کرد و روزگار خانواده لیلا را تیره و تار کرد.

ابراهیم جدی مدتی بود برای کار از ارومیه به تهران آمده بود و تنها زندگی می کرد. پدرش راننده تاکسی است و حالا شاید در خیابان های ارومیه که دور می زند خیره به کف خیابان ،جوان مرگ شدن فرزندش را باور ندارد. فرزندی که جسدش را از راه دور برایش آوردند و به خاک سرد گور سپرد.

محسن پارسا دو هفته بود نامزد کرده بود و لابد سخت تلاش می کرد تا بتواند کاخ رویاهایش را بسازد. اما رویاهایش در تل خاکستر  کلینیک سینا اطهر  جا ماند.

خانواده مریم زمانی شب حادثه کف خیابان نشسته بودند و بیقراری شان حد و اندازه نداشت. اضطراب از سرنوشت مریم و تردید مرگ و زنده ماندن مریم به خبر فوت دخترشان پیوند خورد.

حالا یک سال است زندگی بی مریم برایشان بی مفهوم است.مریم را در زادگاهشان در علویجه اصفهان به خاک سپردند و دیگر در تهران دلیلی برای ادامه زندگی ندارند و کوله بار بسته اند که تا آخر عمر در کنار مزار دخترشان زندگی کنند.

خانواده نسرین محمود خانی ساکن شهر ساوه هستند. نسرین سختی دوری از خانواده و زندگی در خوابگاه را به جان می خرید تا بتواند زندگی خوبی برای خود بسازد و افتخار خانواده اش باشد. حالا افتخار خانواده زیر خروارها خاک خفته است.

مژگان دهقان قدیمی ترین پرسنل این مرکز درمانی بود.کمتر کسی است که در این کلینیک کار کرده باشد و از خنده های مژگان خاطره نداشته باشد.

کمتر بیماری است که گذرش به این مرکز افتاده باشد و از صبر و دلسوزی مژگان حرفی نزده باشد.حالا لبخند مهربان مژگان تا ابد گوشه قاب عکس خواهد خشکید.

پرستو مهرعلی چند ماهی می شد که در این مرکز کار می کرد.خانواده پرستو هم دور از او در شیراز زندگی می کردند و بعید نیست که گمان کنیم دلتنگ دختر آرام و صبورشان بودند و چشمشان به در بود تا پرستو در قاب در ظاهر شود.

حالا تجسم حضور پرستو در خانه، خیال تلخ و دردناکی است که به حقیقت بدل نخواهد شد.

ضایعه دردناک این انفجار با مرگ سه پزشک که سرمایه انسانی و فرهنگی این مملکت بودند دردناک تر می شود. جامعه چقدر باید هزینه کند و تاوان بدهد تا افراد فرهیخته ای مثل دکتر تورانی و دکتر علی اکبری و دکتر سلطانی محمدی داشته باشیم؟

یک پزشک چه مشقت و تلاشی را پشت سر گذاشته تا بالای سر بیمارش به عنوان پزشک و در قامت یک جراح حاضر شود؟

و در میان این قربانیان دو بیمار هم وجود داشت که برای دریافت خدمات درمانی به کلینیک رفته بودند اما مرگ، ارمغانی بود که انفجار در کلینیک غیراصولی و غیراستاندارد نصیبشان کرد.

منبع: رکنا
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها