روایت زندگی شهید واحدی؛

ساده زیستی بهروز زبانزد بود و شرافت را به زندگی زمینی ترجیح می داد

وقتی می آمد تو هیئت برای سخنرانی هیچ موقع رو منبر نشد بشینه و همش میگفت میشینم زمین. هیچ موقع بالا نمیشست.

ساده زیستی بهروز زبانزد بود و شرافت را به زندگی زمینی ترجیح می داد

شهید بهروز واحدی از جمله افرادی است که ساده زیستی و اخلاص وی زبانزد نزدیکانش بود .

شهید بهروز واحدی در بهمن ماه 1367 در کرج متولد می شود. متاهل بود ودر زمان شهادتش یک دختر 2 سال و یک پسر چشم به دنیا بازنکرده داشت. او در هفتم فروردین 1403 در روز ولادت امام حسن(ع) در دیرالزور _سوریه به شهادت رسید .  او که از مستشاران سپاه بود در اثر حمله هواپیمای رژیم صهیونیستی به شهادت رسید و در امامزاده حسین کرج آرامیده است.

دغدغه بیکاری دیگران را داشتن

یکی از دوستانش در بیان خاطره شهید واحدی می گوید؛  یادمه چندین سال پیش بیکار بودم و فکر و خیال خیلی اذیتم میکرد...دیگه کلافه شده بودم.آقابهروز اومد دید من کلافم . گفت :

*چی شده چرا بی حالی ؟؟

*آقا بهروز ته جیبم خیلی خالیه...

*چرا سرکار نمیری خوب؟

*نیست و کار خوب گیر نمیاد..

دیدم یهو دستمو گرفت از جام بلندم کرد و گفت :

*پاشو بریم سرکار!

اون موقع ها شغلش برقکاری بود ...

یادمه باهم رفتیم کار رو شروع کردیم؛ نیازی هم به من نداشت چون تکی کار رو در میاورد، ولی به هرحال منو برد که یک روزم که شده بیکار نباشم .

 

اسم منو روی بنر نزنید!

یکی دیگر از دوستان شهید بهروز واحدی در بیان خاطره خود از این شهید به خاکی و ساده بودن وی اشاره می کند و می گوید؛ یادمه از آقا بهروز دعوت میکردیم بیاد سخنرانی کنه تو هیئت...

میخواستیم اطلاعیه طراحی کنیم که آقابهروز متوجه میشد اسمش تو بنر ها و اطلاعیه خورده میگفت اسم منو پاک کنید نزنید اسممو....

ما خیلی اصرار میکردیم ولی قبول نمیکرد...

یه چند سری هم که راضی شد ما نوشتیم "رزمنده_اسلام بهروز واحدی" که گفت بابا این چیه ؟ (البته به زبان شیرین آذری )

میگفت بزنید "برادر_بهروز_واحدی "

وقتی می آمد تو هیئت برای سخنرانی هیچ موقع رو منبر نشد بشینه و همش میگفت میشینم زمین. هیچ موقع بالا نمیشست.

قرآن رو گوشیم کار نمی کنه!

یکی دیگر از دوستان شهید واحدی در بیان خاطره ای از این شهید می گوید؛  یک روز که داشتم از باشگاه به سمت خونه برمیگشتم ، دیدم آقابهروز دم در مسجد وایساده و داره با گوشیش کار میکنه و فکرش انگاری مشغول یک چیزی شده بود.

رفتم پیشش گفتم ؛

* انگاری که یه چیزی فکرتون رو مشغول کرده..؟!

* نه داداش چیزی نیست ، قرآن گوشیم باز نمیشه.

* گفتم بدید من یه نگاهی بندازم

گوشیو گرفتم و متوجه شدم که این برنامه ، نیاز به بروزرسانی داره

 برنامه رو بروزرسانی کردم.

* داخل این برنامه فقط میتونی صوت ۱۰ تا سوره رو دانلود کنی ، برنامه دیگه ای نمیشناسی؟

*چرا میشناسم میخواید براتون نصب کنم؟؟

*آره نصب کن نصب کن

برنامه رو برای آقا بهروز نصب کردم و شروع کردم به توضیح دادن برنامه و کارهایی که می‌شد توش انجام داد .

*داداش بی زحمت برو توی قرآن این سوره هایی که میگم رو

علامت بزن که همیشه دم دست باشن.

سوره یس ، سوره نور ، سوره واقعه ، سوره جمعه و .......

از بابت این موضوع اونقدر خوشحال شدن که حد و وصف نداشت....

چیزی که اون روز خیلی توجهم رو جلب کرد این بود که خیلیامون شاید فضای مجازیمون به مشکل بخوره اونقدر ناراحت بشیم ، ولی شهید برای قرآن گوشیش داشت غصه میخورد.

 

یادگاری شهید

یکی دیگر از دوستان شهید واحدی خاطره ای از یادگاری دادن این شهید روایت می کند.

او می گوید؛ یک روز جلوی مغازه رفیقمون جمع شده بودیم که بریم هیئت .

صحبت ها زیاد بود که در میان این صحبت ها یکی از دوستان از آقابهروز در خواست یک یادگاری کرد .

آقا بهروز دست در جیب انداخت تا چیزی به عنوان یادگاری پیدا کند،اما چیزی جز یک تکه کاغذ پیدا نکرد.‌‌‌‌‌....

و یکی از دوستان جمع ، یک خودکار به ایشون داد که شهید بزرگوار روی کاغذ نوشت:

نه دنیا آنقدر زیباست نه مرگ آنقدر تلخ که

بخواهیم شرافت خویش را از دست دهیم

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 1
  • ناشناس

    روحش شاد اگر غیراز این بود که برگزیده نمیشد تمام شهدای ما جزءبهترینها بودن خوشا به حالش جان ما فدای علی واولادش