بخشندگی در اوج قدرت

حسین برید

بخشندگی در اوج قدرت

شاید از نگاه عرفانی مهمترین ویژگی انبیاء و اولیاء این باشد که آنها مظهر اسمی از اسماء الهی‌اند و هر یک از آنها آینه‌ای‌اند که جنبه‌ای از آن ذات اقدس و واحد را بازنمایی می¬کنند و از فضایل ویژه پیامبر اکرم این است که او مظهری از تمام اسماء الهی است. و اگر بپذیریم که از نگاه بندگان، بیشترین امید به درگاه الهی، به جنبه¬ی رحمانی و بخشندگی و فضل خداوند است، پیامبر اکرم بیش از هر نبی و وصی‌ای در طول زندگی اسم رحمان را به ظهور رسانده است.
در اولین سال‌های بعثت، رنج‌ها و مصائب بسیاری بر پیامبر تحمیل شد. اصحاب قدرت در مکه از در بند کشیدن و شکنجه های جسمی و روحی پیروان او، تا نقشه به قتل رساندن شخص پیامبر پیش رفتند و نهایتا ایشان برای ادامه ابلاغ رسالت خود، مجبور به مهاجرت از مکه شد. پس از مهاجرت پیامبر به مدینه نیز مشرکان مکه دشمنی¬های ناجوانمردانه¬ای در حق پیامبر نشان دادند. اما برخورد پیامبر با آنها به ویژه در دو بزنگاه بسیار قابل تامل است، اولی برخورد ایشان با اسرای آنها پس از جنگ بدر و دومی نحوه مواجهه پیامبر با آنها در ماجرای فتح مکه.
این دو بزنگاه به طور خاص از این جهت اهمیت دارد که پیامبر در این دو موقعیت، برابر مشرکان و دشمنانی که از آنها زخم¬های عمیقی را متحمل شده بود، در اوج قدرت و تسلط بود و بهترین امکان برای مجازات آنها (که عقلا و عرفا مشروع می‌نمود) برای ایشان فراهم بود. اما مواجهه پیامبر با رحمت و بخشندگی بود.
داستان صفوان بن امیه در این دو بزنگاه جالب و شنیدنی است. پس از جنگ بدر و شکست مشرکان، پسرعموی صفوان، به نام عمیر (که او نیز مشرک بود ولی چندان توانگر و ثروتمند نبود)، به صفوان گفت که اگر از ترس بی پناهی خانواده ام نبود، به سوی محمد می رفتم و او را می کشتم. صفوان وقتی این سخن را شنید به پسرعمویش وعده داد از خانواده او حمایت می¬کند و هر میزان به هر کس بدهی دارد، پرداخت می¬کند، و در عوض، عمیر محمد را به قتل برساند. عمیر پذیرفت و نزد پیامبر رفت و با معجزه ای که از سوی پیامبر دید، از قتل پیامبر منصرف و مسلمان شد و صفوان او را خائن خواند. پس از فتح مکه، صفوان به شعیبه (بندر مکه) رفت و منتظر رسیدن کشتی بود تا فرار کند. عمیر نزد او آمد و به پسرعمویش خبر داد که پیامبر به همه مشرکان و دشمنان، در صورت تسلیم، امان و مهلت داده است. صفوان قانع نشد و عمیر نزد پیامبر رفت و پیامبر عمامه‌اش را به نشانه امنیت به عمیر داد تا به صفوان برساند. صفوان با این مرسله، قانع شد و نزد پیامبر رسید. اما باز هم اظهار اسلام نکرد و دو ماه مهلت خواست، و پیامبر رحمت به او فرمود «اینجا بمان»، صفوان گفت تا پاسخ روشن ندهی نمی‌مانم، و پیامبر برای ممانعت از آواره شدن دشمنی که هزینه قتل او را پرداخت کرده بود، فرمود «چهار ماه مهلت می¬دهم»!

15

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها