یادداشتهای محمدعلی فروغی، پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۲۹۸؛
از همه تماشاییتر محلی است که گلوی گرگ مینامند
«بلیط گردش Crasse گرفتم... چون راه اتومبیل را از میان کوه ساختهاند و پیچ و خمهای بسیار دارد شخص از مناظر طبیعی کوهستان بیشتر درک میکند. از همه تماشاییتر محلی است که گلوی گرگ (Les Gorges de Loup) مینامند.»
یادداشتهای محمدعلی فروغی، پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۲۹۸؛
صبح رفتم به اداره مسافرت بلیط گردش Crasse گرفتم و تا وقت راه افتادن کنار دریا گردش کردم. ساعت ده اتومبیل راه افتاد. مسافرین سی نفر بودند. یک نفر فرانسوی پهلوی من واقع شده بود. گاهی با من صحبت میکرد. آدم بیاطلاعی بود. دو نفر زن هم عقب سرش نشسته متعلق به او بودند.
باری گردش اعلایی بود. ابتدا کنار دریا بود، بعد کمکم داخل کوه شد تا به جایی که غیر از کوه چیزی نبود و خیلی بالا رفت. منتهای ارتفاعی که پیدا کرد تقریبا هزار ذرع بود و در اعلای ارتفاع دیگر آبادی و زراعت کم بود، اما قبل از آن همه زراعت و باغ و گلکاری و آبادی که حقیقتا حیرتانگیز است. ضمنا مناظر طبیعی فوقالعاده بود. بعضی جاها شبیه به دربند و پسقلعه بود اما سبز و پردرخت. کوهها عظمت کوههای البرز را ندارد اما قشنگ است و چون راه اتومبیل را از میان کوه ساختهاند و پیچ و خمهای بسیار دارد شخص از مناظر طبیعی کوهستان بیشتر درک میکند. از همه تماشاییتر محلی است که گلوی گرگ (Les Gorges de Loup) مینامند و پل گرگ (Pont du Loup)، که آنجا پیاده شده در یک رستوران ناهار خوردیم و کارتپستال و دو پیاله کوچک به یادگار خریدم و یک کارتپستال نوشته همانجا برای میرزا ابوالحسنخان به جعبه پست انداختم، اگر اغتشاش قفقاز بگذارد که برسد. یک محلی هم همان نزدیکی آبشار و گرداب غریبی بود، پیاده شدیم و تماشا کردیم.
بعد رفتیم تا به گراس رسیدیم. جلوی یک عطرسازی و صابونسازی پیاده شدیم کارخانه را تماشا کردیم. تمام کارخانه معطر بود. یاد از گلابکشی چالهحصار کردم که آن کوچه به آن کثافت وقتی که در بهار آنجا گلاب و عرق بیدمشک میکشیدند معطر بود، اما کوچههای اطراف این کارخانه همه تنگ و کثیف بود.
باری چند قالب صابون و شیشه عطر هم خریدم و راه افتادیم. مراجعت، از راه دیگر که نزدیکتر و سهلتر بود آمدیم. این راه غالب سروستان بود. در وقت رفتن بعضی جاها کوه برفدار نمایان بود و فرانسویان خیلی به آن اهمیت میدادند و حال آنکه در نظر من چیزی نبود و در جنب کوههای برفی خودمان هیچ بود. چون باز کنار دریا رسیدیم هوا گرفته بود، باران میآمد. موجهای دریا بالنسبه عظمت داشت. وقت رفتن قدری باران هم خوردیم اما اهمیتی نداشت.
قریب به پنج و نیم منزل رسیدیم. بعد از آنکه اسبابم را منزل گذاشتم بیرون رفتم به قصد اینکه به تپه پهلوی شهر بروم که شاتو نام دارد. به شهابالدوله برخوردم. گفت: «برویم دیدنی نظامالسلطنه بکنیم.» رفتیم نبود کارت گذاشتیم. برای رفتن شاتو دیر شده بود. رفتیم یک قهوهخانه نشستیم چای خوردیم. میگفت چون انگلیسها پول نمیدهند احتمال دارد زودتر از آنکه خیال میکردیم مراجعت به طهران کنیم یعنی اوایل آوریل. اما راه قفقاز هم ظاهرا مغشوش است و احتمال دارد مجبور شویم از راه جنوب برویم.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۳۱۸ و ۳۱۹.
منبع: انتخاب
66