خاطرات یک تکفیری فصل اول قسمت 9/تکفیر پدر و مادر در بین وهابی‌ها نشانه ایمان است/برائت از آن‌ها پیروی کردن از حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) است!

لقمان امینی در کتاب

خاطرات یک تکفیری فصل اول قسمت 9/تکفیر پدر و مادر در بین وهابی‌ها نشانه ایمان است/برائت از آن‌ها پیروی کردن از حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) است!

با توجه به تفکرات افراطی گروهک تکفیری و نوع نگاه این فرقه به اسلام و تعاریف و تفاسیر متضاد آنها از اسلام و سنت پیامبر (ص) لزوم آشنایی مسلمانان جهان با این نگاه اجتناب ناپذیر است.

روش های جذب تکفیری ها چگونه است؟ چگونه آموزش می دهند؟ به آنان چه می گویند که افرادشان حاضرند برای اهدافشان خود را نیز بکشند؟ در ایران چگونه یارگیری نموده اند؟ آیا خطر تکفیری ها هنوز ایران را تهدید می کند؟ آیا برای جذب به سراغ ما نیز خواهند آمد؟

خبر فوری در نظر دارد تا خاطرات یک تکفیری اهل سنت به لقمان امینی که در خانواده‌ اهل سنت در سنندج که در سال 1365 متولد شده بود و به یک گروهک تکفیری پیوسته بود را برای شما مخاطبین عزیز باز نشر کند.

لقمان امینی بعد از اینکه متوجه می شود نگاه افراطی و برخلاف اسلام در تفکر تکفیری چگونه است برای آگاهی مردم از این تفسیر ضد اسلام خاطرات خود را در قالب یک کتاب با نام خاطرات یک تکفیری به رشته تحریر درآورد تا مردم و خصوصا جوانان با این تفکر آشنا شوند.

خبر فوری طی سلسله مطالبی هر روز قسمتی از کتاب خاطرات یک تکفیری را منتشر می کند.

در فصل اول ، قسمت نهم کتاب خاطرات یک تکفیری می خوانید:

آنچه گذشت:

در قسمت های پیشین خواندیم که چگونه لقمان رفته رفته جذب افکار خالد که یک وهابی ساکن کردستان بود، گردید. لقمان از این نیز فراتر رفت تا جایی که پس از ملاقات با فعالین وهابیت در سطح منطقه پایش به کلاس های مخفیانه این گروه نیز باز شد، حالا او رسما دیگر یک وهابی شده، درقسمت قبل وقتی کلاس تمام می شود یک سری کتاب و سی دی از ابوبکر استاد کلاس دریافت می کند که حاوی فیلم ها و تصاویری از جنایات کشورهای غربی در کشورهای اسلامی مثل عراق و افغانستان و بوسنی و ... است. تصاویر به حدی دلخراش و آزار دهنده است که لقمان ناگزیر می شود برای آرامش خود پس از دیدن آن ها به سفری کوتاه برود، اما دلتنگ بچه های مسجد شده و پس از بازگشت می فهمد که خالد تقریبا همه بچه ها را به سمت وهابیت گرایش داده، خالد از لقمان می خواهد تا جایی برای کلاس بچه ها پیدا کند وی نیز خانه پدرش را فراهم می کند که در همان شب اول...

ادامه:

شب اولی که در خانه ما کلاس بود خالد به حدی از کلمه کفر و کافر و مشرک استفاده کرد که بعد از رفتن، پدرم گفت: «این دوستت که کلمه کافر از زبانش نمی‌افتاد از همان‌هایی نبود که سر می‌برند و خودشان را منفجر می‌کنند.»

جواب دادم بله بابا خالد سلفی است.

پدرم: «از این پسر خوشم نمی‌آید خیلی جاه‌طلب است، به دوستانت هم بگو که دیگر برای کلاس به اینجا نیایند اجازه نمی‌دهم اینجا کلاس برگزار بشود، در مورد اینها چیزهای زیادی شنیدم، کسی در موردشان خوب نمی‌گوید، تو هم دیگر دور و برشان نرو.

گفتم این چه حرفی است بابا، چه‌طور می‌توانید در مورد این مسلمان‌ها این طور صحبت کنید؛ این بندگان خدا چون حق هستن همه دشمن‌شان شده‌اند!

اولین بارم بود که این‌طوری با پدرم صحبت می‌کردم اما عقیده جدید به من یاد داده بود برای دفاع از عقیده جلوی هیچ کس کوتاه نیایم. البته از نظر وهابی‌ها کار بدی نکرده بودم چون وقتی کسی به مخالفت با عقیده بر می‌خواست حتی اگر پدر و مادر هم بودن باید با آن برخورد می‌شد و اگر مخالفت آن‌ها ادامه پیدا می‌کرد باید از آنها و کفری که انجام داده بودند اظهار برائت می‌شد. بارها می‌شنیدیم که بین بچه‌ها صحبت از کسانی می‌شد که به خاطر دوری از پدر و مادر و سختی‌هایی که به خاطر عقیده متحمل شده بودند، تمجید می‌شدند. بچه‌هایی که گاهاً پدرهای‌شان نظامی بودن غذای خانه را نمی‌خوردند و روزها گرسنگی می‌کشیدند. بچه‌هایی هم بودند که از هم‌خوابگی والدین‌شان به دلیل کفر یکی از آن‌ها جلوگیری می‌کردند و یا حتی آن‌ها را به طلاق گرفتن از هم وادار می‌کردند، و یا پول توجیبی که از والدین‌شان می‌گرفتند را «فی» تلقی می کردند.

تکفیر پدر و مادر در بین وهابی‌ها نه تنها کارعادی بود بلکه نشانه ایمان هم بود و می‌گفتند تکفیر والدین و برائت از آن‌ها پیروی کردن از حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) است! پدر و مادر آخرین دایره تکفیر بودند؛ یعنی وقتی تکفیر به پدر و مادر می‌رسید شخص در درجه زیادی از گوشه‌گیری اجتماعی قرار می‌گرفت و به غیر از هم‌فکران و یا کسانی که می‌خواست آن‌ها را به این تفکر دعوت کند با کسی دیگر ارتباط نمی‌گرفت. حتی اگر خریدی هم داشت سعی می‌کرد پیش وهابی‌ها این خرید را انجام دهد تا این سود برای برادر هم عقیده‌اش باشد. حرام دانستن گوشتی که غیروهابی آن را ذبح کرده باشد هم نقش زیادی در گوشه‌گیری و دوری از جامعه و قطع صله رحم داشت. اما علت اصلی دوری از سایر مسلمانان، واجب بودن ولاء و براء بود که این تفکر را از ارتباط گرفتن با سایر مسلمان‌ها منع می‌کرد و اگر کسی به این آموزه توجه نمی‌کرد به اتهام دوستی با کفار تکفیر می‌شد و همین باعث شده بود که وهابی‌ها در این دایره کوچک و سانسور عقیدتی، پشت پرده تکفیر باقی بمانند.

خوداجتهادی هم باعث شده بود که در مورد خیلی از مسائل، اختلافات فاحشی بینشان به وجود آید و تقریباً هر چند نفر عقیده جداگانه برای خودشان داشته باشند. حتی در مسئله تکفیر که معمولاً وجه اشتراک بین همه وهابی‌ها بود هم اختلافاتی وجود داشت و هر گروه خودش را میانه‌روتر از بقیه می‌دانست و مخالف‌های‌شان را مرجئه، یعنی خوارج و یا کافر می‌دانستند! حتی افرادی را می‌شناختم که امام شافعی را به خاطر اینکه تارک الصلاة را تکفیر نمی‌کند، تکفیر می‌کردند و یا می‌گفتند در ایمان او شک داریم، برخی نیز به ابن تیمیه و محمد ابن عبد الوهاب هم رحم نمی‌کردند و آن‌ها را هم تکفیر می‌کردند. کار به جایی رسیده بود که بعضی‌ها مانند جوتیار ایستادن پشت چراغ قرمز را کفر می‌دانستند و افرادی مثل ناصر از دادن نرخ‌های مصوبی مثل کرایه تاکسی خود‌داری می‌کردند. اما کار به همین جا ختم نمی‌شد و هر گوشه و کناری از این تفکر را که می‌گشتی دو سه نفری رو با افکار عجیب تر هم می دیدی افکاری مثل: سوار نشدن به ماشین ، نشُستن دست با مواد شوینده و استفاده از خاک به جای آن سرقت از صندوق مسجد، نصب نکردن زنگ و آیفون برای درمنازل، حرام دانستن استفاده از میکروفن و بلندگو برای گفتن اذان، تحریم تلویزیون، حرام بودن گرفتن عکس و فیلم، حرام بودن استفاده از اینترنت، حرام بودن مدرسه، حرام بودن خرید و فروش موبایل، حرام بودن جشن تولد و حتی خرید شیرینی از جایی که کیک تولد درست می‌کند، حرام بودن چای، دلستر، شکلات، کاکائو، نوشابه و... . اگر چه برخی از این موارد بین وهابی‌ها عمومیت نداشت اما برای این موارد نمی‌شد علتی هم جز پیروی از وهابیت پیدا کرد و هر کدام از آن‌ها قطره‌ای از آموزه‌های این تفکر بود که صدها حرف ناگفته برای صاحبان خِرد داشت.

البته ناگفته نماند که من هم از این قاعده مستثنی نبودم و ترس طرد شدن از جامعه وهابیت باعث شد تا طبق فتواهایی که آن زمان روی بورس بود، فقط موبایل‌های ساده را خرید و فروش کنم که نه دوربین عکاسی داشت، نه توانایی پخش موسیقی و نه قابلیت استفاده از اینترنت را داشت.

جمع کردن همه این عقاید، کار را به جایی رساند تا تصمیم بگیریم چون کفار نجس هستند و باید از آمدن آنها به مسجد جلوگیری کرد، مانع از آمدن بسیاری از اهالی شهرک به مسجد بشویم و یا امام جماعت مسجد را به عقیده وهابیت دعوت کنیم تا او هم مردم را به این عقیده دعوت کند.

به نظر شما آیا امام جماعت هم به جمع وهابی ها خواهد پیوست؟ دایره این تکفیرها و برخوردهای نسنجیده لقمان و دوستانش با مردم شهرک و اطرافیان تا کجا پیش خواهد رفت؟ قصه مسجد شهرک که این قدر لقمان برایش دوندگی کرد به کجا خواهد رسید؟

با ما همراه باشید در قسمت آینده...

قسمت قبلی :

خاطرات یک تکفیری فصل اول قسمت 8/ واکنش وهابی ها به کتاب خاطرات مسترهمفر چیست؟/ واقعیتی در مورد محمد بن عبدالوهاب موسس وهابیت

15

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها