خاطرات یک تکفیری فصل اول قسمت 8/ واکنش وهابی ها به کتاب خاطرات مسترهمفر چیست؟/ واقعیتی در مورد محمد بن عبدالوهاب موسس وهابیت
لقمان امینی در کتاب خاطرات خود با عنوان
با توجه به تفکرات افراطی گروهک تکفیری و نوع نگاه این فرقه به اسلام و تعاریف و تفاسیر متضاد آنها از اسلام و سنت پیامبر (ص) لزوم آشنایی مسلمانان جهان با این نگاه اجتناب ناپذیر است.
روش های جذب تکفیری ها چگونه است؟ چگونه آموزش می دهند؟ به آنان چه می گویند که افرادشان حاضرند برای اهدافشان خود را نیز بکشند؟ در ایران چگونه یارگیری نموده اند؟ آیا خطر تکفیری ها هنوز ایران را تهدید می کند؟ آیا برای جذب به سراغ ما نیز خواهند آمد؟
خبر فوری در نظر دارد تا خاطرات یک تکفیری اهل سنت به لقمان امینی که در خانواده اهل سنت در سنندج که در سال 1365 متولد شده بود و به یک گروهک تکفیری پیوسته بود را برای شما مخاطبین عزیز باز نشر کند.
لقمان امینی بعد از اینکه متوجه می شود نگاه افراطی و برخلاف اسلام در تفکر تکفیری چگونه است برای آگاهی مردم از این تفسیر ضد اسلام خاطرات خود را در قالب یک کتاب با نام خاطرات یک تکفیری به رشته تحریر درآورد تا مردم و خصوصا جوانان با این تفکر آشنا شوند.
خبر فوری طی سلسله مطالبی هر روز قسمتی از کتاب خاطرات یک تکفیری را منتشر می کند.
در فصل اول ، قسمت هشتم کتاب خاطرات یک تکفیری می خوانید:
آنچه گذشت:
لقمان پس از بحث با امجد در مورد رفتن یا نرفتن به سربازی و دانشگاه بر سر یک دو راهی قرار می گیرد و به پیشنهاد امجد برای برون رفت از حالت تردید به نزد یکی دیگری از وهابی ها که به گفته امجد عالم تر از آنان بود می روند، وقتی با ناصر پیری صحبت می کنند لقمان تقریبا به یقین می رسد که دیگر نه به سربازی و نه به دانشگاه برود چون از نظر وهابیت هر دوی اینها فساد آور و خدمت به کفار! محسوب می شود، با ادامه روند حضور لقمان در کلاس های اعتقادی و دریافت خوراک های فکری مد نظر اساتید از طریق طرح مباحث اعتقادی و دیدن فیلم هایی که به او می دهند و کتابهایی که برای خواندن در اختیارش می گذارند روز به روز این حس که راهی که انتخاب کرده درست است و باید آن را ادامه دهد در وجود لقمان قوت بیشتری می یابد، در پایان یکی از کلاس ها ابوبکر استاد کلاس افراد را به کلاس«التبیان شرح نواقض الاسلام» دعوت و بین آنان دوباره چند حلقه سی دی پخش می کند، در ادامه می خوانیم...
ادامه:
ابوبکر در خاتمه حرفهایش برای اثبات ادعاهای خود دوباره به آیات و احادیث استدلال میکرد و آخر سر هم بعد از خداحافظی و دعوت بچهها به کلاس «التبیان شرح نواقض الاسلام» مقداری سیدی بین بچهها پخش کرد و رفت. آن شب خیلی به هم ریخته بودم تازه فهمیده بودم که چرا خالد هر وقت در مورد وهابیت حرف میزد آهسته و دَرِگوشی صحبت میکرد و میگفت حکومت دشمن ماست. این بار طبق چیزهایی که یاد گرفته بودم و برایم عقیده شده بود، نباید جز به منابع وهابی و دوستهای وهابی خود به شخص دیگری اعتماد میکردم، چون با آیات قرآن به ما اثبات کرده بودند که نباید غیر مسلمان را به دوستی بگیریم یا به آنها اعتماد کنیم و مسلمان هم از نگاه این عقیده فقط وهابی بود. آن شب بعد از آخرین جلسه کلاس واجبات به خانه برگشتم و طبق معمول، سیدیهایی که از کلاس آورده بودم را نگاه کردم. یکی از فیلمها منتخبی از تصاویر وحشتناک کشتار مسلمانان به دست غیر مسلمان های افراطی در میانمار، فلسطین، بوسنی و... بود، همه جا جنازه زنان و کودکان بیگناه افتاده بود حتی به نوزادهای چند ماهه هم رحم نکرده بودند و آنها را به شهادت رسانده بودند. بیاختیار گریه میکردم و از خودم متنفر میشدم که هیچ کاری از دستم بر نمیآمد. بعد از آن، تصاویری از نحوه رفتار آمریکاییها با زندانیان گوانتانامو و ابوغریب و توهین نظامیان آمریکایی به مقدسات اسلام از قبیل قرآن و مساجد در عراق و افغانستان را نشان میداد و بعد گفته جرج بوش رئیس جمهور وقت آمریکا که میگفت: «این جنگ یک جنگ صلیبی است.» نتوانستم برای دیدن سیدیهای دیگر صبر کنم و سیدی دوم را هم نگاه کردم، فیلم با تصاویری از انفجار برجهای دو قلو تجارت جهانی در 11 سپتامبر شروع میشد که با سرودهای حماسی و عربی که اصطلاحاً به آنها «اناشید» گفته میشد صداگذاری شده بود. تصویر عملیاتهای انفجاری بر سر راه کاروانهای نظامی که از شهرها میگذشتند و بعد مانور افرادی که با لباسهای سیاه بعد از خواندن خطبههای عربی برای انتقام شهدای مسلمان، عملیاتهایی بر سر راه کاروانهای ماشینهای نظامی انجام میدادند. با اینکه تصاویر هر دو فیلم به حدی وحشتناک بود که انسان از تماشای دوباره آن پرهیز میکرد ولی تصاویر فیلم دوم که ظاهراً انتقام از کفار بود کمی دلم را آرام کرد. ساعتها به وضعیت مسلمانهای بیپناه فکر میکردم ولی نمیتوانستم کاری انجام بدهم و احساس میکردم با دست و پای بسته دارم غرق میشوم و کاری از دستم بر نمیآید. بعضی وقتها میگفتم خوش به سعادت کسانی که با این دشمنهای قسم خورده اسلام میجنگند و در راه دفاع از دین شجاعانه مجاهدت میکنند و شهید میشوند. نه من بلکه هیچ کس دیگری نمیتوانست این تصاویر را ببیند و بیتفاوت از کنارش بگذرد.
این سری فیلمها در انتخاب مسیر آیندهام تأثیر زیادی گذاشت، بارها با اطرافیانم در مورد عقیدهای که به آن رسیده بودم بحث میکردم، اما با اینکه آنها عقیده من را قبول نمیکردند و آن را باطل میدانستند، دلایل کافی هم برای رد عقیده من نداشتند و هیچ کدام نمیتوانستیم دیگری را قانع کنیم. بارها به من پیشنهاد کرده بودند که کتاب خاطرات مسترهمفر را بخوانم، ولی همین که گفتن در مورد محمد بن عبدالوهاب صحبت میکند که چه آدمی بوده و یا اینکه مشروب خورده و زنا کرده عصبانی میشدم و میگفتم از خدا بترسید. آیا میدانید او چه شخصیت بزرگی است؟ چهطور به علمای دین توهین میکنید، این قضایا آغازی بود برای بحث و جدلهای بیفایده بین من و نزدیکانم.
تصاویری که دیده بودم به حدی بر روی من تأثیر گذاشته بود که تصمیم گرفتم مدتی به سفر بروم، اما آنجا هم تصاویر از ذهنم پاک نمیشد و مدام بیتاب مسجد و بچهها بودم. به محض برگشتن از سفر به مسجد رفتم ظاهراً در این مدت خالد کار خودش را کرده بود و رفتار اکثر بچههای مسجد مثل وهابیها شده بود. بعد از خوشآمدگویی بچهها و احوالپرسی، خالد گفت: «باید یک خانه برای گذاشتن کلاس دست و پا کنیم، میخواهم برای یک سری از بچههای شهرک کلاس بگذارم.
بعد از اینکه اصرار زیاد خالد را دیدم یه جورایی در رودرواسی افتادم و گفتم با پدرم صحبت میکنم اگر اجازه داد به خانه ما بیایید. پدرم مدتی بود که مدام سؤال میکرد نزد کدام ماموستا درس میخوانم و چرا کلاس دینی در مسجد محله خودمان برگزار نمیشود؟ برای همین وقتی قضیه را با پدرم درمیان گذاشتم، پدرم خوشحال شد و گفت: «کدوم ماموستا میخواهد درس بدهد؟»
گفتم ماموستا نیست یکی از بچههاست که مدرس این کلاس شده است.
پدرم: «مشکلی نیست همین که کلاس در مورد دین صحبت میکند برای من کافی است، به دوستانت بگو بیایند، انشاءالله ما هم بتوانیم استفاده کنیم.»
شب اولی که در خانه ما کلاس بود خالد به حدی از کلمه کفر و کافر و مشرک استفاده کرد که بعد از رفتن، پدرم گفت...
پدر لقمان در برخورد با دوستان وهابی او چه خواهد کرد؟ لقمان در مواجه با سوالات پدرش چه پاسخی خواهد داد؟ آیا پدر او نیز جذب این گروه خواهد شد؟
در قسمت بعد با ما همراه باشید...
قسمت قبلی :
خاطرات یک تکفیری فصل اول قسمت ۷/ پایه های اعتقادی عجیب در وهابیت /حکومت ایران طاغوت و کافر است!15