«الیاس» پیامبری که همچنان در غیبت است!

 الیاس نبی(علی نبینا و آله و علیه السلام) خسته بود. یکّه و تنها میان قومی افتاده بود که دست از پرستش «بعل» برنمی‌داشتند.

«الیاس» پیامبری که همچنان در غیبت است!

قوم بنی‌اسرائیل که هیچ؛ پادشاه و ملکه‌ی بعلبک بودند که نمی‌گذاشتند آنها خدای یگانه را بشناسند و از پرستش بت‌ها دست بردارند. آن هم هیچ، این فرمانروایان، از شدّت ستمگری دست خود را به خون هر آنچه مؤمن در شهر بود، آلوده بودند. حالا الیاس نبی(ع) مانده بود و یک شهر بت‌پرست. الیاس(ع) مانده بود و دوری از تمام کسانی که می‌شناخت. او بود و تبعید اجباری در کوهستان.


سال‌ها پیش، خداوند مقدّر ساخت که فرزند پادشاه بیماری سختی بگیرد. شاه و ملکه برای تمام بت‌ها قربانی کردند و نذری دادند؛ امّا فرزندشان شفا نیافت. بعد از آن یک شهر را به دنبال او روانه کرده بودند که یا باید شاهزاده را شفا دهد یا آنکه تن به کشتن دهد! معلوم است که الیاس نبی(ع) گریخت. از آن به بعد، پیغام بعد از پیغام و قاصد پشت قاصد بود که در کوه و بیابان به دنبال او می‌فرستادند تا بازگردد و فرزند پادشاه را نجات دهد. حتّی جماعتی دروغگو به دستور ملکه‌ی مکّار، در کوهستان فریاد کشیدند که: «به تو ایمان می‌آوریم! بیا.» امّا الیاس نبی(ع) می‌دانست که اینها همگی نقشه‌ای است که او را به قتل برسانند.

حتّی همسر کاتب دربار را که مردی مؤمن بود به سراغش فرستادند و الیاس(ع) به فرمان الهی با او سخن‌ها گفت و دردل‌ها کرد. مرد مؤمن را فرستاده بودند تا الیاس را به شهر بازگرداند؛ و الّا خونش را می‌ریختند. وقتی که مرد مؤمن نتوانست الیاس نبی(ع) را به بازگشت راضی کند، خداوند که خواهان کشته شدن همسر کاتب نبود، فرزند پادشاه را میراند تا ظالمان را به خودشان مشغول کند و فکر کشتن مرد مؤمن را از ذهنشان ببرد. بدین ترتیب، مرد مؤمن به شهری دیگر فرار کرد و از مهلکه گریخت.


این چنین شد که حضرت الیاس(ع) دل‌شکسته و خسته رو به درگاه الهی آورد. پروردگارش فرمود: «هر چه از من مى‏خواهى طلب کن، به تو خواهم داد.»
الیاس(ع) عرضه داشت: «مرا بمیران و به پدرانم ملحق کن؛ چون من از ایمان نیاوردن این قوم احساس بغض و یأس مى‏کنم.»
خداوند تعالى فرمود: «امروز روزی است که زمین را به تو و اهل ایمان وانهاده‏ام و قوام و ثبات زمین به حضور تو وابسته است؛ و لیکن از من هر چه بخواهى به تو خواهم داد.»
الیاس(ع) تأمّلی کرد و خواست: «پروردگارا به انتقام این هجران، من از تو مى‏خواهم هفت سال بر آنها باران نبارى، جز آنکه من شفاعت کنم و از تو بخواهم.»

حضرت الیاس(ع) یار و همراه حضرت صاحب‌الزّمان(عج)

حضرت الیاس(ع) پس از هفت سال قحطی و خشکسالی به شهر بازگشتند؛ در حالی که مردم از کرده‌ی خود پشیمان شده و پادشاه و ملکه ثروت‌های خود را از دست داده بودند. در چنین وضعیتی، خداوند که خود وعده کرده است که از ظالمان انتقام بگیرد، آنها را کُشت و بدین ترتیب، با خلاصی مردم از دست پادشاهان ستمگر، همگی گرد الیاس نبی(ع) جمع شدند و به او ایمان آوردند.
حضرت الیاس(ع) پس از این «یسع»، شاگرد خودش را به عنوان وصیّ و نبیّ بعد از خود به جا گذاشت و خداوند ایشان را به آسمان برد.
به عبارت دیگر، حضرت الیاس(ع) از دنیا نرفتند، بلکه برای چنین روز و روزگاری ذخیره شدند. مصالح و حکمت این امر برای ما روشن نیست، امّا در روایات از حضرت الیاس(ع) به عنوان یکی از چهار نفری که همیشه و همه وقت همراه حضرت صاحب الامر(عج) هستند، یاد شده است.

شیخ کفعمی، از عالمان شیعه در این باره گفته است:

«گفته شده است زمین هرگز از [یک] قطب، چهار نفر از اوتاد، چهل نفر از ابدال، هفتاد نفر از نجبا و سیصد و شصت نفر از صالحان خالی نمی‌ماند. پس قطب، همان مهدی است که درود خدا بر او باد. اوتاد هم کمتر از چهار نفر نخواهند بود؛ زیرا جهان مانند خیمه‌ای است و [امام] مهدی مانند عمود این خیمه و اوتاد میخ‌های آن هستند. البته گاهی اوتاد از چهار نفر هم بیشتر می‌شوند. ابدال بیش از چهل نفر، نجبا بیش از هفتاد نفر و صالحان بیش از سیصد و شصت نفرند. چنین به نظر می‌رسد که خضر و الیاس از اوتاد و پیوسته پیرامون قطب هستند.»(4)
ایشان به فرمان امام عصر(عج) در شهرها و دیارها می‌گردند و امور مردم را به عهده می‌گیرند و به انجام می‌رسانند.

منبع: مستور

1980

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید