داستان گربه روزه دار از کلیله و دمنه: عاقبت دادخواهی نزد دشمن، نابودی و تباهی است

روزی روزگاری در دامنه کوهی، گروهی از مرغان وحشی زندگی می‌کردند. در میان آنان، زاغی بود که بر فراز درختی آشیانه داشت و کمی پایین‌تر از او، کبک دری خانه کرده بود. این دو همسایه با هم انس گرفته بودند و بیشتر اوقات فراغتشان را با گپ و گفت و دوستی می‌گذراندند...

داستان گربه روزه دار از کلیله و دمنه: عاقبت دادخواهی نزد دشمن، نابودی و تباهی است

تا این‌که یک روز کبک دری تنها به صحرا رفت و دیگر بازنگشت. روزها گذشت و خبری از او نشد. زاغ گمان کرد بلایی بر سرش آمده و جانش را از دست داده است.

داستان گربه روزه دار

مدتی بعد، تیهویی خوش‌رنگ که از خویشاوندان کبک و کمی کوچک‌تر از او بود، سر رسید. او لانه‌ی خالی کبک را دید، گرد و خاکش را تکاند و آن‌جا را خانه‌ی خود کرد. زاغ که از تنهایی خسته شده بود و دلش برای هم‌صحبتی تنگ بود، اعتراضی نکرد و حتی خوشحال شد که دوباره همسایه‌ای دارد. با خود گفت: حالا که کبک رفته و خبری از او نیست، چه اشکالی دارد تیهو اینجا زندگی کند؟

روز بعد، زاغ دسته‌گلی فراهم کرد و نزد تیهو رفت و گفت: خوش آمدی همسایه! پیش‌تر کبکی اینجا بود و با هم انس داشتیم اما مدتی است گم شده. امیدوارم اینجا برایت خانه‌ای خوش و امن باشد. تیهو تشکر کرد و فردای آن روز او را به لانه‌اش دعوت نمود. کم‌کم بین این دو پرنده نیز دوستی شکل گرفت.

اما چندی بعد، کبک دری از سفر بازگشت و با دیدن تیهو در لانه‌اش به خشم آمد: این خانه مال من است، چه کسی اجازه داده اینجا ساکن شوی؟

تیهو که از لحن کبک آزرده شده بود گفت: این خانه حالا در اختیار من است. تا وقتی کسی با سند و مدرک مالکیتش را ثابت نکند، قانون مرا صاحب‌خانه می‌شناسد.

کبک فریاد زد: این خانه را غصب کرده‌ای! شاهد دارم که این لانه از آن من بوده است!

تیهو پاسخ داد: و من شاهد زنده‌ام که اینجا زندگی می‌کنم و تو هیچ اجاره‌نامه‌ای نداری! زیاد هم حرف بزنی پروبالت را می‌کنم!

نزاع بالا گرفت. زاغ و پرندگان دیگر سعی در میانجیگری داشتند اما هر کدام به طرفداری یکی از دو پرنده متهم شدند.

سرانجام تصمیم گرفتند نزد داوری عادل و بی‌طرف بروند. اما چه کسی؟ نه کبک داوران تیهو را قبول داشت و نه تیهو به قضاوت کبک‌ها اعتماد می‌کرد. در این میان یکی پیشنهاد داد: بهتر است نزد گربه‌ی روزه‌دار بروید. او به لانه‌ی پرندگان طمعی ندارد و سال‌هاست که روزه‌دار و عابد است. نه خانه‌ای دارد و نه مزد می‌گیرد؛ حرف حق می‌زند و از هیچ‌کس حساب نمی‌برد.

کبک و تیهو پذیرفتند. زاغ نیز همراهشان رفت تا شاهد ماجرا باشد.

داستان گربه روزه دار

گربه روزه‌دار، همان هنگام که مشغول فکر برای خوراک روزانه بود، صدای پای پرندگان را شنید. سریع رو به قبله ایستاد و شروع به نماز خواندن کرد. کبک و تیهو منتظر ماندند تا نمازش تمام شود.

وقتی گربه نمازش را به پایان رساند و تسبیحی در دست گرفت، پرندگان سلام کردند و از او خواستند میانشان قضاوت کند. گربه ابتدا گفت: بهتر است خودتان با صلح مشکل را حل کنید.

اما چون آن دو بسیار اصرار کردند، پذیرفت و گفت: قصه‌ی خود را بازگویید.

هر کدام ماجرا را تعریف کردند. گربه سری تکان داد و گفت: ای دوستان! دنیا ارزش دعوا ندارد. کسی که به مال مردم طمع نکند، خدا پاداشش را می‌دهد. من پیر و ناتوانم و خوب نمی‌شنوم؛ لطفاً کمی نزدیک‌تر بیایید و بلندتر بگویید.

کبک و تیهو که به عدالت او امیدوار شده بودند، جلوتر آمدند و نشستند. ناگهان گربه جهید و هر دو را در چنگ گرفت و خورد! سپس با آرامش دهان و صورتش را پاک کرد و گفت: وقتی دو موجود ناتوان به‌جای صلح، به زورمندی بیگانه پناه می‌برند و فریب ظاهر مقدس او را می‌خورند، این هم نتیجه‌اش! عدالت من همین بود که شکمم را سیر کنم.

و این بود حکایت «گربه روزه‌دار».

منبع: گفتنی
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 1
  • ناشناس

    به جای این داستانهای تب برفکی که گریبان دامداران زحمتکش این مرز وبوم رو گرفته دوا کنید جایی که خودمان دارو میسازیم وصادر می کنیم ولی به ملت خودمان نمی دهییم