سروده‌های به مناسبت دهم رجب:«جز آستان جود و سخایت کجا برم»

سروده‌های به مناسبت دهم رجب:«جز آستان جود و سخایت کجا برم»

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا ، از امام جواد علیه السلام به عنوان مولودی پربرکت، یاد شده است. ابی یحیی صنعانی می گوید: در محضر امام رضا علیه السلام بودم که فرزند خردسالش، امام جواد علیه السلام را آوردند. امام رضا علیه السلام فرمود: این فرزندی است که بزرگ تر و با برکت تر از او برای شیعیان ما به دنیا نیامده است.

صفوان بن یحیی، از یاران مخلص امام رضا علیه السلام ، می گوید در مدینه به حضور آن حضرت شرف یاب شدم و عرض کردم: پیشی از آن که خداوند ابوجعفر (جواد) را به شما عنایت فرماید، درباره امام بعد از شما پرس وجو می کردیم و شما می فرمودید خداوند به من پسری عنایت خواهد فرمود. اکنون خداوند پسری به شما عنایت کرد و چشم ما به وجود وی روشن گردیده است. تکلیف ما پس از شما چیست و امام ما چه کسی خواهد بود؟

امام رضا در پاسخ به امام جواد که در مقابلش ایستاده بود اشاره نمود. من در جواب گفتم فدایت شوم او که بیش از سه سال ندارد؟! امام رضا علیه السلام فرمود: «کمی سن ایرادی ندارد؛ چون حضرت عیسی در حالی که کم تر از سه سال سن داشت به پیامبری رسید».

ولادت حضرت جوادالائمه علیه السلام

مرحوم حسین منزوی

ای ریخته نسیم تو گل های یاد را
سرمست کرده نفحه ی یاد تو باد را

افراشته ولای تو در هشت سالگی
بر بام آسمان علم دین و داد را

خورشید، فخر از آن بفروشد که هر سحر
بوسیده آستان امام جواد(ع) را

خورشیدِ بی غروب امامت که جود او
آراسته است کوکبه ی بامداد را

جود و سخا جواز تداوم از او ستاند
تقوا از او گرفت ره امتداد را

آن سر خط سخا که به جود و کرم زده
بر لوح آسمان رقم اعتماد را

بیرنگ کرده بددلی دشمنان او
افسانه ی سیاه دلی های «عاد» را

تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر
بوییم از امام نُهم عطر یاد را

وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم
عطر بهارِ وحدت و باغِ وداد را؟

جز آستان جود و سخایت کجا برم
این نامه ی سیاهِ گناه، این سواد را؟

بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش
بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟

خط امان خویش به ما ده که بشکنیم
دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را

ای آنکه هرگز از درِ جودت نرانده‌ای
دلدادگان خسته دلِ نامُراد را

بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود
جدت امام ساجد زین العباد را

تا روز حشر یار غریبی شوی که بست
از توشه ی ولای تو زادالمعاد را

میلاد حسنی

شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی*
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی

تو آن همیشه امامی، من آن همیشه غلامم
من آن همیشه غلامم، تو آن همیشه امامی

مرا خیال نمازت شبی کشید به رویا
عجب رکوع و سجودی عجب قعود و قیامی

چه اشتراک قشنگی‌ست بین طوس و مزارت
که از تو و پدرت هست در دو صحن مقامی

نوشته اند به باب الرضا تمامیِ جودی
نوشته اند به باب المراد جود تمامی

شبی ز بخت بلندم به خانه‌ی تو رسیدم
چه سفره دار کریمی چه سفره ای چه طعامی

سوال داشتم از غربتت، زمان به عقب رفت
نگاه بود جوابت، نه حرفی و نه کلامی

عجب فراز عجیبی عجب غروب غریبی
پس از سه روز هنوز آفتاب، بر لب بامی!

تنت میان خرابه، دلت کجاست بمیرم
کنار حضرت سجاد در خرابه‌ی شامی؟

* بوی تو را از مرقدت استشمام کردم مشامم دیوانه شد

علیرضا خاکساری

شور میان مثنوی و مستزاد ها
مضمون ناب دفتر شعر «فؤاد» ها

نزد تو نذر شاعر أُمّی قبول نیست ؟؟
دل بسته اند بر کرمت بی سواد ها

من سالها خراب توام باده ی طهور!
آورده اند عطر تو را ابر و بادها

«با صد امید بر در این خانه آمدم»
باب الجوادتان شده باب المراد ها

محو تو و اسیر سه إبن الرضا شدم
دل داده ام به دست رضایی نژاد ها

هر روز بر گدای تو افزوده میشود
به به، به سفره ی تو و این ازدیاد ها

بیش از نیاز میدهی و ذوق میکنم
خیلی کم است پیش تو «خیلی زیاد»ها
***

از برکت تو نام مرکب گرفته ایم
قربان مقدم تو محمد جواد ها

مجید تــال

مینویسم سر خط نام خداوندِ رضا
شعر امروز بپرداز به لبخند رضا

آنکه با آمدنش آمده محشر چه کسی ست؟
از تو در آل نبی با برِکت تر چه کسی ست؟

آنکه از آمدنش عشق بیان خواهد شد
«عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد»

آسمان! از سر خورشیدِ تو خواب افتاده؟
یا که از چهره ی این طفل نقاب افتاده؟

بی گمان حافظ چشمان تو ابروی تو بود
«دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود»

آسمان از نفسش یک شبه منظومه نوشت
روزی شعر مرا حضرت معصومه نوشت

عدد سائل این خانه زیاد است امروز
شعر وارد شده از باب جواد است امروز

باز با لطف رضا کار من آسان شده است
کاظمین دلم امروز خراسان شده است

دوست دارم که بگردم حرم مولا را
بوسه باران کنم از یاد تو پایین پا را

بنویسید که تقویم بهاری بشود
روز او روز پسر نام گذاری بشود

خالق از دفتر توحید جناس آورده
جهل این قوم چرا چهره شناس آورده؟

شک ندارم که از این حیله ی ابتر مانده
رو سپیدیست که بر چهره ی کوثر مانده

به رضا طعنه زدن جای تأسف دارد
گر چه یعقوب شده، مژده ی یوسف دارد

این جوان کیست که معنای قیامت شده است
سند محکم اثبات امامت شده است

گندمی باشد اگر رخ نمکش بیشتر است
با پیمبر صفت مشترکش بیشتر است

این جوان کیست که سیمای پیمبر دارد
بنویسید رضا هم علی اکبر دارد

اهلبیت آینه ی بی مثل قرآن اند
این جوان کیست که از خطبه ی او حیرانند؟

نسل در نسل، شما مایه ی ایمان من ید
من نفس می کشم از اینکه شما جان من ید

نزند دشمنت از روی حسادت نظرت
چند روزیست پریشان شدم آقا! پسرت...

غصه ای نیست اگر این همه دشمن دارد
پسرت حرز تو را تا که به گردن دارد

پسرت مثل علی بوده، امیر است امیر
پسرت چشمه ی جوشان غدیر است غدیر

آخر شعر من از قلب هدف می گذرد
کاظمین تو هم از راه نجف می گذرد

تا ز مولا ننویسیم ادب کامل نیست
چون که بی نام علی ماه رجب کامل نیست

یا علی یا اسد الله عنان دست تو است
جلوه کن باز یدالله جهان دست تو است

حسن لطفی

اگر دست و بالت کمی خالی است
اگر حال و روز تو بی حالی است
اگر آسمان در قفس میکشی
اگر قسمتت بی پَر و بالی است
اگر کار و بار تو پیچیده و...
اگر چند وقتی بد اقبالی است
اگر تار و پودت گره خورده است
اگر غصه‌ها نقشِ این قالی است
اگر رنگ و روی تو زرد است و سرد
اگر مثل پاییز یک شالی است
علاجش فقط یک نفس یا علیست
خدا هست با آنکه او با علیست

خدا در شکوهِ جلال علیست
خدا در ظهورِ جمال علیست
خدا در نزولش علی می‌شود
خدا در مقامش کمالِ علیست
حرام خدا و حلال خدا
حرام علی و حلال علیست
پیمبر پس از سِیرِ معراج گفت
که ما هرچه دیدیم مال علیست
علی چارده مرتبه آمده
علی عین میلادِ آل علیست
علی گفته و غرق عین اش شدیم
همه راهیِ کاظمینش شدیم

مرا فارغ از قیل و قالم کنید
مرا راحت از خشکسالم کنید
محال است لب را به مِی تر کنم
مرا تشنه‌ی این محالم کنید
مرا بشکنید و بسازید باز
تَرَکهای روی سفالم کنید
فقط روی چشمان خود میکشم
از این خانه هرچه"حوالم"کنید
مرا می‌کشاند دو گنبد طلا
شب رفتنم شد حلالم کنید
ببینید رویای جبریل را
مبارکترین کودک ایل را

شلوغ است اگر آستانِ جواد
پُر از برکت است آسمان جواد
گدایی به شاهی مقابل نشست
چه ها می‌کند تکه نان جواد
پیمبر پدر با خدیجه شد و...
رضا نیز با خیزران جواد
علی‌اکبرش را ببین بعد از این
رضا می شود میهمان جواد
شبیه نماز حسین و علی است
نماز رضا با اذان جواد
فقط شانه‌ات را به دیوار نِه
فقط زیرِ لب گو به جانِ جواد
تو را می‌دهد تا قیامتِ مراد
گره وا کُنَد خاکِ باب الجواد

خدا خواست تا بی کرانش دهند
و در یک افق سه جوانش دهند
علی جان آقای کرببلاست
حسین آمده تا سه جانش دهند
فقط دوست دارد ببیند علی
فقط دوست دارد همانش دهند
علی در سه صورت تماشایی است
علی را سه جلوه نشانش دهند
علی اصغرش هم علی‌اکبر است
اگر فرصت امتحانش دهند
به صف فطرس و جبرئیل و رباب
که نوبت به نوبت تکانش دهند
زمین خوردها را که جان می‌دهند
به باب الحوائج نشان می‌دهند

اگر بارِ ما از کَرَم می‌کشد
برای پدر بارِ غم می‌کشد
رسیده بگوید اگر قد کِشَد
شبیهِ عمویش عَلَم می‌کشد
غریبی ببین تشنگی‌اش ببین
که کارِ پدر بر قسم می‌کشد
گمانم به دنبال گهواره است
کسی که به آتش حرم می‌کشد
فقط مادرش آه دنبال او
در آن راهِ پُر پیچ و خَم می‌کشد
بِبَر نامِ او را خدا بعد آن
به حجم گناهت قلم می‌کشد
رباب است یک فاصله تا حسین
چه‌ها کرده این حرمله با حسین

محمدجواد پرچمی

نشسته‌ام بنویسم گدا نمی‌خواهی؟
میان خانه‌ی خود بینوا نمی‌خواهی؟
نشسته‌ام بنویسم کریم یعنی تو
کریم‌زاده تو حاجت روا نمی خواهی
شنیده‌ام که عطایت زبانزد همه است
نیازمند برای عطا نمی‌خواهی
به خاک تیره اگر بنگری طلا گردد
تو علم و معجزه و کیمیا نمی‌خواهی
قسم به روی شما خوب می‌شوم آقا
فقط بیا و نگو که مرا نمی‌خواهی
منم اسیر نگاه پر از عطوفت تو
من از نگاه تو خواندم شما نمی‌خواهی...
... که من جدا شوم از تو؛ وَ خوب دانستم
که می‌کنی ز محبّان خود هواخواهی
هرآنکه بسته به چشمت دخیل سیّدنا
نشسته روی پر جبرئیل سیّدنا

من آمدم که بگویم به تو سپاسم را
و جمع می‌کنم این بار من حواسم را
که تا دگر نبرم یأبنَ فاطمه هرگز
به غیر کوی شما دست التماسم را
برای آنکه بیایم به محضرت آقا
روا بُود که مرتّب کنم لباسم را
برای جلب نظر از شما بسوی خودم
من استفاده کنم عطر ناب یاسم را
میان آیِنه‌کاری چنان شدم تکثیر
هزار مرتبه دیدم من انعکاسم را
به غیر نان شما که نخورده ام هرگز
ببین زبان و دهان نمک‌شناسم را
میان دغدغه ها عطر عاشقی آید
فرو نشاند در این دل غم و هراسم را
دلم کنار شما خانه در فلک دارد
جواد فاطمه نامت عجب نمک دارد

برای ذات خداوند امتدادی تو
دوباره نور خدا را به سینه دادی تو
زمینِ مُرده‌ی مردم دوباره احیا شد
از آن زمان که بر این خاک پا نهادی تو
تجلّی نبی و حیدر و حسین هستی
که با تهاجم هر فتنه در جهادی تو
تو از مریضی هر شیعه غصّه می‌خوردی
ز شادمانی دلهای شیعه شادی تو
تمام جود خدا را اگر کنم تفسیر
رسم دوباره به نامت ز بس جوادی تو
نثار روی تو خواندم وَ أن یَکادم را
به عالمی ندهم ذکر یا جوادم را

به پیش نام شما پا شدم خدا را شکر
دوباره مست تولّا شدم خدا را شکر
من از ولایت ‌تو آبرو گرفتم پس
کنار نام تو آقا شدم خدا را شکر
از آن قدیم که مهر تو در دلم افتاد
مقیم عالم بالا شدم خدا را شکر
تو در نهایت اکرام و من تُهیدستم
مقابل تو تمنّا شدم خدا را شکر
هزار مرتبه مُردم ز دیدن رویت
هزار مرتبه احیا شدم خدا را شکر
تو در کرانه‌ی یا ربّنای من هستی
من از دعای تو دریا شدم خدا را شکر
من از علاقه و عشقت به مادرت زهرا
مُحبّ حضرت زهرا شدم خدا را شکر
هزار غبطه به پای نگات می‌ریزم
تمام عمر خودم را به پات می‌ریزم

من از نگاه مدامت دوام می‌گیرم
ولایت از سخنان امام می‌گیرم
به خاک میکده من سر فرود آوردم
فقط ز دست کریم تو جام می‌گیرم
من آنقَدَر به شما می دهم سلام آقا
که آخر از تو عَلَیکَ السّلام می‌گیرم
اگرچه بال و پرم زخمی از زمانه شده
من از دوای شما التیام میگیرم
کبوترم که شدم جلد گنبد زرّین
فقط پر از سر این برج و بام می‌گیرم
به سنگ‌فرش حریم تو می‌کشم دستم
تبرُّکاً در بیت الحرام می‌گیرم
تو رتبه ای بده تا خاک پایتان باشم
چه خوب پیش شما من مقام می‌گیرم
غلام هیچکسی جز شما نخواهم شد
گدای کس به جز إبن الرّضا نخواهم شد

تو آمدی که شوی قبله‌گاه مردم ما
تو آمدی شده دلشاد امام هشتم ما
تو آمدی که رود غم ز سینه ها دیگر
و تا همیشه بماند به لب تبسّم ما
تو آمدی که به مردم نشان دهی حق را
فقط صفا بنویسی بر این تلاطم ما
من و دلم به تو سوگند عاشقت هستیم
محبّت تو بُود باعث تفاهم ما
تو آمدی که شوی با گدات همسفره
که نان جو بخوری جای نان گندم ما
کنار حضرت معصومه یادتان کردم
چه وقت بهر زیارت تو می‌روی قمِ ما؟
دلم دوباره به یادت به شور و شین آمد
به سر هوای پریدن به کاظمین آمد

امیر هر دو سرا یا جواد ادرکنی
نظر نما به گدا یا جواد ادرکنی
به حقّ مادرتان فاطمه قسم آقا
بخر مرا ز وفا یا جواد ادرکنی
خدای جودی و جود خدای منّانی
به سائلت کن عطا‌ یا جواد ادرکنی
طواف کوی تو برتر بُود ز بیت‌الله
قسم به سعی و صفا‌‌ یا جواد ادرکنی
رود به سوی بهشت خدا هر آنکس که
تو را نموده صدا یا جواد ادرکنی
فقط ز راه ولای تو یا ولیَّ الله
روم بسوی خدا یا جواد ادرکنی
نشسته‌ام که بگیرم برات رفتن خود
به شهر کرب و بلا یا جواد ادرکنی
تویی تو زاده‌ی شمسُ الشّموس یا مولا
علیّ اکبر سلطان طوس یا مولا

نشسته مرد غریبی کنار گهواره
کنار گریه‌ی بی اختیار گهواره
رضا نشسته بخواند نوای لالایی
برای کودک زیبا عُذار گهواره
چقدر شب به سحر درد و دل کند با این
گلی که شد همه باغ و بهار گهواره
چقدر طعنه شنیده ز دیر آمدنت
چقدر سخت گذشت انتظار گهواره
دوباره صحبت گهواره و نوای لالایی
دوباره مرثیه‌ی شیرخوار گهواره
میان هُرم عطش مادری صدا می‌زد
بخواب کودک دل بیقرار گهواره
امان ز اشک رباب و غم علی اصغر
چه بد شد عاقبت آن روزگار گهواره
نشد که لب بزند کودکش به آب ای وای
نشد که قد بکشد کودک رباب ای وای

مهدی مقیمی

زِ فهمم فراتر جوادالائمه
هزاران برابر جوادالائمه
زِ هر خوب ، بهتر جوادالائمه
زِ هر بهتری ، سر ، جوادالائمه
شَهِ ذره پرور جوادالائمه
همه دُرّ و گوهر جوادالائمه
هم اول هم آخر جوادالائمه
سلام خدا بر جوادالائمه

خبر دار سازید هر چه گدا را
که باید ببینند آقای ما را
ببینند در چهره اش مصطفی را
جمالِ علی ابن موسی الرضا را
ببینند اعجاز دست خدا را
ببینند سیمای مشکل گشا را
به دامانِ مادر ، جوادالائمه
سلام خدا بر جوادالائمه

ارادت چه خوب است ابراز گردد
ببر نام او تا که اعجاز گردد
خوشا نوکری هایمان ساز گردد
هُویّت به این شکل احراز گردد
به نامش اگر صبح آغاز گردد
زِ کارم هزاران گره باز گردد
دعایی کند گر جوادالائمه
سلام خدا بر جوادالائمه

تو آن رنگ و بوی بهاری که مانده ...
زِ شمس الشموس آن نگاری که مانده
من و سینۀ بی قراری که مانده
تو و بخششِ بی شماری که مانده
به جز نوکری چیست کاری که مانده؟
به قربان این یادگاری که مانده...
زِ زهرا و حیدر ، جوادالائمه
سلام خدا بر جوادالائمه

جز این خانواده به کس دل ندادم
که این خانه بوده است باب المرادم
مرا مادرم نوکری داد یادم
برای غلامیِّ این خانه زادم
به فکر زیارت اگر اوفتادم
مقیّد به رفتن زِ باب الجوادم
شفیع است محشر جوادالائمه
سلام خدا بر جوادالائمه

زِ ماهِ رخش نور تابیده می شد
طراوت به آفاق پاشیده می شد
اگر شاخصِ جود سنجیده می شد
شهِ کشور جود نامیده می شد
گر از بخشش و جود پرسیده می شد
همه در امامانِ ما دیده می شد
ولی بیشتر در جوادالائمه
سلام خدا بر جوادالائمه

ازل تا ابد از خدایش سلامش
یَمِ علم ، می بارد از هر کلامش
زِ دست رضا ریخته مِی به جامش
صفاتش هویداست از رویِ نامش
کند ماه سجده به هر صبح و شامش
نگنجد فقط ذره ای از مقامش
به هفتاد منبر جوادالائمه
سلام خدا بر جوادالائمه

دگر روز آمد شبِ تار رفته
دگر خواب از چشم بیدار رفته
دلم هر کجا در پِیِ یار رفته
نه یک بار و ده بار ، صد بار رفته
جمالش گمانم به کرار رفته
و در زُهد و تقواش انگار رفته
به موسی ابن جعفر جوادالائمه
سلام خدا بر جوادالائمه

ولادت حضــرت علی‌اصغـــــر(ع)

امروز دهم رجب است روزی که در آن خداوند با ولادت دو باب الحوائج جود و سخاوت خود را بر جهانیان تمام کرد، امروز علاوه بر ولادت امام جواد(ع) روز ولادت شش ماهه عاشورایی نیز است کودکی والامقام که با خون خود هم تراز ائمه برای نجات دین تلاش کرد.

سال 60 قمری خانه امام حسین (ع) دوباره نور باران می‌شود و از پنجره کوچک آن، آسمان مدینه روشن می‌شود. برای حسین (ع) دسته گلی زیبا فرو فرستاده بودند، اشک شوق و برق شادی او بر صورت نوزاد می‌نشیند و گلبرگ رخش را با شبنم صبحگاهی، با طراوت‌تر می‌سازد، خدا به حسین (ع) پسری دیگر عطا فرمود که نیازمند و غنی بر نامش دخیل بسته‌اند و قنداقه زیبایش را قبله نیازهای خود ساخته‌اند.

عبدالله رضیع (شیرخواره) یا علی اصغر، فرزند سیدالشهداء، امام حسین (ع)، مادرش نیز، رباب، دختر امرء القیس بن‌ عَدِیّ است.

ولی الله کلامی زنجانی

کودک شش ماهه که نامش علی است
در فلک عشق، رُخش منجلی است

جان به فدای ادب اصغر است
باب حوائج لقب اصغر است

او گل گلخانه ی پیغمبر است
نام، علی اصغر و خود اکبر است

فاطمه حُرمت به مقامش کند
مهدی موعود سلامش کند

اهل ولایت که ز غم ایمنند
چنگ توسل به قماطش زنند

ستاره ی جان بوَد این آفتاب
جان حسین است و عزیز رباب

قاسم نعمتی

امشب نمی دانم چرا در پیچ و تابم
اشک دو چشمانم کند نقش بر آبم
امشب دخیل گوشه ی گهواره هستم
دلگرمم و ایمن قیامت از عذابم
عشاق را گویم ازین پس تا قیامت
با نام اصلی ام کنید اینسان خطابم
عالم همه دانند در کوی محبت
من ریزه خوار سفره ی طفل ربابم
با اذن سقا در حرم سرباز عشق ِ
ششماه سردار خیام بوترابم
ای کاش همچون حق شناسِ پاک طینت
عبد علی اصغر کند زهرا حسابم
حالا که غم آلود گشته ناله هایم
انگار باب القبله ی کرب و بلایم

او را خدا می خواست مه پاره ببیند
مسند نشین کنج گهواره ببیند
بر روی دستان پدر با کام عطشان
با روی خونین ، حنجری پاره ببیند
وقتیکه جسمش روی دستان پدر بود
آقای عالم را چه بیچاره ببیند
یک عمر با زخمی که مانده روی سینه
دور حرم بانویی آواره ببیند
اما در آخر چون عموجانش ابالفضل
او را صف محشر همه کاره ببیند
لب تشنگان اشک را این طفل ساقیست
شش ماه تا قربانی ششماهه باقیست

حسن کردی

تو انتخاب خدایی برای فرداها

ضمانت تو امید حسینیِ ماها

اگر چه کودکی اما بزرگ دنیایی

ندیده اند شبیه تو چشم دنیاها

چه معجزیست به چشمان فاطمی ات که

مسیح چشم تو جان میدهد به عیسی ها

من از قبیله دردم،غلام زاده ی تان

تو از قبیله عشقی ز نسل اقاها

چه اهوانه مرا تا جنون کشاندی و

نوشته ایم یکی از تمام لیلا ها

هنوز زمزمه مادرم به گوشم هست

که می سرود شما را به جای لالا ها

قسم به لحظهء بالا نشینی ات تا عرش

مرا ببر به حریمت در اوج بالا ها

ببر به سمت جنونم به عشق محرم کن

تمام سال مرا هفتم محرًم کن

طنین خنده تو تا به اسمان پیچید

دل حسین به هر خنده تو میلرزید

بدون هیچ معطل شدن به دست پدر

دوباره اسم شما هم فقط علی گردید

نشسته اند کنارت ذخیره های زمین

شده تجمع ماه و ستاره و خورشید

فقط نشانِ بزرگیِ خانواده توست

که پیر و کودکتان اینچنین کرم دارید

چه کرده درس نگاهت که اینچنین گشتند

مرید و شیفتهء تو مراجع تقلید

درست مثل دو دست گره گشای عمو

خدا به دست تو باب الحوایجی بخشید

در ارزوی علمداری ات کنار عمو

چه خواب ها که برایت رباب خواهد دید

عزیز من پسرم پا به راه خواهی شد

تو هم برای خودت یک سپاه خواهی شد

حماسه ی تو هنوز از زبان نیفتاده

توسلِ به تو از چشممان نیفتاده

تو قصه شبِ مادر بزرگ های که

کرامت نفست از بیان نیفتاده

شعاع دلبری ات شاهزاده بی حد بود

که اسمت از دهن اسمان نیفتاده

عروج سرخ تو محکم نمود راه غدیر

چرا که نام علی از اذان نیفتاده

نیامده به سفر میروی مراقب باش

که چشم شور پیِ کاروان نیفتاده

خدا کند که دروغ است اینکه میگویند:

چه بارها که سرت از سنان نیفتاده

دوباره شاعر دلخسته مینویسد این

دو مصرعی که هنوز از دهان نیفتاده:

چه قدر زیر گلویت سفید و جذاب است

به قب قبت اثر بوسه های ارباب است

محمدقاسمی

کیست این طفل که این قدر تماشا دارد

با همین کوچکی اش هیبت مولا دارد

چه قدر رفته به حیدر بر و رویش ، جانم

چشمهایش شده مانند عمویش ، جانم

المثنّای خدای دو جهان است این طفل

شاکلید همه درهای جنان است این طفل

او که آمد چه قَدَر شهر مصفّاتر شد

عرش کاشانه ی ارباب مُعلّیٰ ترشد

چشمها باز جمال ازلی را دیدند

سوّمین بار،در این خانه علی را دیدند

چونکه آئینه ی سلطان ولایت باشد

دیدن چهره ی او نیز عبادت باشد

ای خوش آن طایفه که از غم او دل نکنند

`قل هوالله " بخوانید که چشمش نزنند

مرغ عشقی ست که بر شانه ی ثارالله است

سرِّ مَستور نهانخانه ی ثارالله است

ناز این دلبر دُردانه کشیدن دارد

طعم شیرینیِ لبهاش ، چشیدن دارد

خیره مانده به سراپای علی چشم رباب

شده روشن به تماشای علی چشم رباب

آنچه بیش از همه در دیده ی سقّا زیباست

ذوق و شوقیست که از حال سکینه پیداست

خواهرش گفت : عجب پیچش مویی دارد

مادرش گفت:عجب زیرِ گلویی دارد

علی اکبر زده گلبوسه بر او با احساس

آب و آئینه به دست آمده از راه ، عبّاس

سایه ی لطفش اگر بر سر عالم با قی ست

آفتابی ست که در سایه ی دست ساقی ست

آب در کاسه ی دستان عمویش خورده است

نفس گرم رقیّه به گلویش خورده است

بنویسید رباب است و غمی همواره

همه ی زندگی اوست همین مه پاره

بنویسید رُباب از جگرش گفت حسین

بااذانی که به گوش پسرش گفت حسین

وسط ذکر اذان بود که طفلش خندید

أشهدُ انّ علیّاً ولی الله شنید

گر علی اصغر او شاه جهان خواهد شد

*عالم پیــر دگر باره جوان خواهد شد*

مجتبی صمدی شهاب

امشب شب رؤیائی این عالمین

کوچک ترین حیدر به دستان حسین است

چشم انتظاری بنی هاشم به سر شد

طوبای باغ فاطمیون پر ثمر شد

نوری مضاف جمع خورشید وقمر شد

آقا برای چندمین دفعه پدر شد

اجماع کلی بنی هاشم همین است

این طفل تمثال امیرالمؤمنین است

یک تکه الماس است بر دستان بابا

مانند یک رود است درآغوش دریا

آئینه می گردد به روی دست سقا

صف بسته قومی محضرش بهر تماشا

اکبر نگاهش کرد او خندید، جان گفت

ارباب درگوشش مسیحایی اذان گفت

وقتش رسید آقا که نام او بگوید

با سرّ اعظم نام این مه رو بگوید

این نکته باریکتر از مو بگوید

مستی کند با نام او یا هو بگوید

کوری چشم دشمنان حق منجلی شد

فرزند بچه شیر حق نامش علی شد

این طفل کوچک پیر یک دنیای عشق است

سرتا به پا آئینه و سیمای عشق است

آقا و آقا زاده آقای عشق است

مهری به طومار و به عاشورای عشق است

هدیه به زهرا شیره جان رباب است

از نسل آب و تشنه لبهاش آب است

بند قماطش را زبالا آفریدند

مشگل گشای هر دو دنیا آفریدند

محسن برای نسل زهرا آفریدند

هم رتبه و هم شأن سقا آفریدند

ششماهه صد ساله کند طی مدارج

آری علی اصغر بود باب الحوائج

گهواره اش یک قبله سیّار باشد

کعبه به دورش حاجی هشیار باشد

سرباز راه حیدر کرار باشد

پس تیر معمولی برایش خار باشد

از بس ابهت داشت لشگر از توان رفت

بهر شکار او سه شعبه در کمان رفت

با دست وپای بسته میدان را بهم ریخت

یک قوم سرگردان وحیران را بهم ریخت

نظم وفنون رزم وگردان را بهم ریخت

معنای خیر و لطف باران رابهم ریخت

مشگل گشا شد حرمله مشگل گشا زد

نامرد مرد کوچکی را بی هوا زد

داغش به قاب سینه غم تصویر کرده

انگشت حیرت بر لب تکبیر کرده

طوری زدش گویا که صد تقصیر کرده

انگار نیزه در گلویش گیر کرده

آن سو به صورت مادری بیچاره می زد

این سو زحلقش خون چه بد فوّاره می زد

طفلک میان نعره ها لرزید وپرزد

براشک بابا لحظه ای خندید و پرزد

برگ گل حلقوم او پاشید و پرزد

با تیر بر کتف پدر چسبید و پرزد

تیر از گلویش در نیامد غم بپا شد

در آن کشاکش ها سر از پیکر جدا شد

انتهای پیام/

منبع: تسنیم

10

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها