بازنشر گفتگویی با مرحوم خشایار الوند/هیچ‌وقت دوست نداشتم جگوار سوار شوم!

او چند روز است رفته تا ببیند آن طرف دنیا چه خبر است و احتمالا الان به بخشی از جواب‌هایش رسیده و ما هنوز گیج از این رفتن نابهنگام از خودمان و دیگران می‌پرسیم چرا اینقدر زود رفت؟

بازنشر گفتگویی با مرحوم خشایار الوند/هیچ‌وقت دوست نداشتم جگوار سوار شوم!

جواب را خودمان می‌دانیم اما به روی خودمان نمی‌آوریم تا همچنان گیج بخوریم و ندانیم چگونه باید زندگی كنیم تا وقتی رفتیم همه گریه كنند و اما خودمان خوشحال باشیم. آدم‌ها معمولا به یك دلیل زود می‌روند؛ وقتی جایی باشند كه به آنها خوش نگذرد و اذیت شوند. مگر آدمیزاد چقدر توان جسمی و روحی دارد كه مدام خودش را شارژ كند، به هرحال یك روزی كم می‌آورد و می‌رود. گاهی جغرافیا و سرزمینش را عوض می‌كند و گاه دری را باز می‌كند و به دنیای دیگر می‌رود؛ دنیایی كه ما به آن دسترسی نداریم.

خشایار الوند كه امروز به خاك سپرده می‌شود اما جوری رفتار می‌كرد و جوری حرف می‌زد كه اصلا متوجه نشدیم كه چقدر دارد به او سخت می‌گذرد و آنقدر خلقش از این سختی‌ها تنگ شده كه یكباره بدون خداحافظی تصمیم می‌گیرد، برود و می‌رود. تعارف كه ندارد. حالا درست است همیشه می‌خندید و همیشه تلفنش را جواب می‌داد و همیشه اول هر صحبت كلی بگو و بخند می‌كرد كه حالت را خوب كند اما به هرحال آدمیزاد است و طاقت آدمیزاد حدی دارد و به قول آنا گاوالدا، نویسنده، یك روز باید در را محكم ببندی و بروی تا بدانند اگر تا حالا مانده‌ای، رفتن بلد بوده‌ای ....

شاید هم دارم حرف بی‌ربط می‌نویسم. دارم به جای مردی می‌نویسم كه الان نیست، شاید اگر بود با همان خنده‌های همیشگی‌اش می‌گفت: نه بابا! اینجوری‌ها هم نیست... اما بله، شرایط این روزها سخت شده است و عده‌ای دارند زرنگ‌بازی درمی‌آورند و فكر می‌كنند ما متوجه نمی‌شویم....

شاید خلق‌اش از زرنگ‌بازی‌ها تنگ شد، قلبش گرفت و در را بست و رفت و به پشت سرش نگاه هم نكرد...

اواخر مهر ماه سال 96 با خشایار الوند هم‌صحبت شدم، درباره خودش و خانواده‌اش و سبك زندگی‌اش. امسال هم روز جمعه 14 دی بود كه تلفن كردم و كلی با هم گپ زدیم.در فاصله این 16 ماه كلی روحیه‌اش عوض شده بود. بار اول انگار سختی‌ها و شرایط روزگار كلافه‌اش نكرده بود اما بار دوم، قشنگ توانستم دلخوری را از كلماتش بفهمم.می‌گفت: این حجم از عصبانیت و پرخاشگری را تا به امروز در جامعه ایران ندیده است.

به خشایار الوند گفتم: می‌گویند همه چیز به درون آدم‌ها بستگی دارد و خانواده‌ای كه در آن زندگی می‌كنیم. شاید اگر حال اعضای خانواده خوب باشد و حامی یكدیگر باشند، احوالات عمومی جامعه هم بهتر شود.

الوند گفت: در شرایط نابه‌سامان امروزی همه ما تلاش می‌كنیم به بچه‌ها آسیب كمتری برسد و آنها كمتر متوجه اوضاع خراب اقتصادی شوند، اما واقعیت این است كه آنها هم متوجه شده‌اند. به فروشگاه می‌روی و دخترت می‌گوید بابا این شكلات را بردارم، می‌گویی، بردار... می‌گوید:گران نیست! یعنی او هم فهمیده اوضاع چطوری است!

به نظرم ما الان باید فراتر از خانواده و مدرسه و... به ماجرا نگاه كنیم.با این حجم عصبانیت و پرخاشگری كه در جامعه موج می‌زند به آشتی ملی نیاز داریم.باید این خشم و كینه انباشته شده در ذهن و روان مردم به نوعی تخلیه شده و آرامش به آنها برگردانده شود.برای برگشت آرامش به جامعه به گفت‌وگویی كلان در سطح جامعه نیاز داریم كه سرشاخه اصلی آن مدیران هستند كه باید به مردم توضیح بدهند و همه چیز شفاف بیان شود. این كه گروهی فكر كنند با زرنگ بازی می‌توانند حق مردم را بخورند و بروند، بدترین حس ممكن است. اولین زخمی كه باید درمان شود همین عدم توضیح و پاسخگویی و زرنگ‌بازی است.

تلاش كرده بود جوری زندگی كند كه به دردانه‌اش كمتر آسیب ببیند. همان دختر شیرین زبان كه وقتی به الوند تلفن كردم، كنار پدرش بود و چند بار پرسید: بابا كیه؟ چیكار داره؟ و هر بار خشایار الوند با صبر و مهربانی توضیح داد كی هستم.از صبح پنجشنبه تا همین الان كه این مطلب را می‌نویسم صدای دلنشین دردانه توی گوشم است. از روز پنجشنبه تا همین الان چند بار سراغ پدرش را گرفته و چی جواب شنیده؟ مهدی ژوله در پست اینستاگرامش به این نكته اشاره كرد و نوشت: باید اشك‌ها را پاك كرد و دنبال جواب برای بچه‌ها گشت...!

اصلا دوست ندارم از واژه‌های مرحوم و زنده‌یاد برای خشایار الوند استفاده كنم.دلم به قول نیشابوری‌ها ریش ریش می‌شود وقتی سال 96 به من گفت: ته‌تغاریم و برادرانم؛ سیروس 17سال و داریوش 20 سال از من بزرگ‌ترند و من بیشتر تحت‌تاثیر سیروس بودم.

چقدر تلخ است ته‌تغاری خانواده برود و هرگز برنگردد.ته‌تغاری كه رفت پی دلش و نویسنده شد و تصمیم داشت فیلم هم بسازد كه جناب عزرائیل مهلت نداد.خودش درباره آرزوهایش گفت: دندانپزشكی خوانده‌ام. اگر دنبال پول بودم، دندانپزشكی رشته پولسازی است، اما دنبالش را نگرفتم.در كودكی، آدم زیاد دنبال مادیات نیست. بازیگران و خوانندگان پولدار زیادی به خانه پدری‌ام رفت و آمد داشتند، مثلا یكی از آنها قبل از پیروزی انقلاب با ماشین جگوارش به خانه ما می‌آمد، اما من به این فكر نمی‌كردم خواننده یا بازیگر شوم و برای خودم جگوار بخرم! ما زندگی متوسطی داشتیم و الان هم پولدار نیستیم. بیشتر به دنبال علاقه شخصی بودیم تا پول و شهرت.

خودش گفت سطح توقعش را پایین آورده تا بیشتر به او خوش بگذرد: وقتی توقع نامعقول داشته باشی و به خواسته‌هایت نرسی، مسلما به تو خوش نمی‌گذرد؛ اما وقتی توقع چندانی نداشته باشی اما تلاش كنی، دستاوردهایت خیلی راضی‌ات می‌كند و برایت ارزشمند است.

دی‌ امسال در آن بعدازظهر جمعه كه با خشایار الوند هم‌صحبت شدم از روزگار گفتیم و شرایط سخت. باز هم روی خانواده تاكید كرد. باز هم گفت اگر هوای یكدیگر را داشته باشیم این روزها هم خواهد گذشت. فقط باید حواسمان به هم باشد. بعد خاطره‌ای تعریف كرد: یكی از اقوام ما یك خانه بسیار شیك با قیمت بسیار بالا خریده. وقتی از او پرسیدم چرا این همه پول بابت این خانه دادی، گفت: ضد زلزله است و تا 8 ریشتر زلزله را تحمل می‌كند! به او گفتم، تصور كن زلزله بیاید و همه فامیل و دوستان تو بمیرند و تو در خانه ضد زلزله‌ات سالم بمانی، آن زنده بودن واقعا ارزشش را دارد، خوشحالی از این زنده بودن؟ كمی فكر كرد و گفت: تا حالا از این زاویه به قضیه نگاه نكردم! نه، ارزش ندارد! حالا حكایت خیلی از مردم حكایت همین فامیل ماست، فقط خودشان برای خودشان اهمیت دارند و زنده یا مرده، شاد یا غصه‌دار شدن بقیه برایشان اهمیتی ندارد.

آقای خشایار الوند حالا شما رفته‌ای و ما غصه‌دار رفتن شما هستم. آن حجم از مهربانی و همدلی را كجا می‌شود پیدا كرد؟ آن خنده‌های بی‌نظیری كه فقط ته‌تغاری‌ها بلدند را كجا می‌توان در میان نویسنده‌هایی كه روز به روز تلخ‌تر می‌شوند، پیدا كرد؟ خداحافظ خشایار پدر دردانه. راستی به دیاکو و دردانه‌ات چه بگوییم وقتی سراغت را می‌گیرند؟

منبع: جام جم

1981

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید