احسان شریعتی: آیت الله خامنه ای مثل آقای مطهری موضع انتقادی و سلبی به پدرم نداشتند /پدربزرگ می‌گفت پوران خانم بلند آواز نخوانید آقای خامنه‌ای از اینجا رد می‌شوند می‌شنوند /مصباح یزدی مخالف دموکراسی و مدرنیته بود و هست

احسان شریعتی فرزند دکتر شریعتی در گفتگویی به سوالاتی پیرامون اندیشه های پدرش، اشتراکات و اختلافات اندیشه‌های دکتر شریعتی و رهبر معظم انقلاب، قتل های زنجیره ای و ...پرداخته است.

احسان شریعتی: آیت الله خامنه ای مثل آقای مطهری موضع انتقادی و سلبی به پدرم نداشتند /پدربزرگ می‌گفت پوران خانم بلند آواز نخوانید آقای خامنه‌ای از اینجا رد می‌شوند می‌شنوند /مصباح یزدی مخالف دموکراسی و مدرنیته بود و هست

بخش هایی از این مصاحبه را در ادامه بخوانید؛

بسیاری از متفکران حرف از بازگشت به شریعتی و اندیشه‌های او می‌زنند. الان بازگشت به اندیشه‌های دکتر شریعتی برای ما راهکار و راهساز است؟

در سمپوزیوم سال گذشته ما پرسش مرکزی عبارت بود از: شرایط امکان چشم‌انداز «نوشریعتی». به این معنا که باید ببینیم از میراث شریعتی چه چیز هنوز برای حل مشکلات امروز کارآمد است؟ بسیاری از عناصر تفکر دکتر شریعتی بسیار پیش‌گویانه بوده‌اند و برخی تحقق یافته است. نقدهایی که به سنت و روحانیت داشته را امروز بیش از زمان شریعتی معتبر می‌بینیم و فعلیت پیدا کرده‌اند.

اما برخی از عناصر تفکر وی هم هست که از اساس صورت مساله‌شان عوض شده و منسوخ شده‌اند. برای مثال نقدی که به شرایط فرهنگی-روانی نظام وابسته به غرب داشته و زنده‌یاد آل احمد هم در غربزدگی بیان کرده، درحال‌حاضر در چنین موقعیتی قرار نداریم.

بنابراین علاوه بر آنکه آن میراث را مورد توجه قرار می‌دهیم، باید سنجیم که اینک چه مقتضیاتی مطرح‌ اند و اگر آن میراث عناصری کم و کاست دارد، بر آن بیفزاییم؛ پس نیاز به «کلامی نو» داریم.

الان شما این کار را انجام می دهید؟

بله. ما، ازلحاظ تبارشناسی تاریخی، به تبار شریعتی و پیش از او به پدران فکری‌ وی متصل هستیم.

پوران خانم بلند نخوان! آقای خامنه‌ای از اینجا رد می‌شود


باتوجه به اینکه دوم آذر سالروز تولد دکتر شریعتی است برای ما این مساله وجود داشته که تفاوت اندیشه‌های دکتر شریعتی و آیت‌الله خامنه‌ای چیست؟ تا آنجایی که می‌دانم رابطه‌ی نزدیکی با هم داشتند و ایشان ایدهٔ‌ی تشیع سیاسی و اجتماعی که دکتر شریعتی بیان می‌کرده را قبول داشته‌اند. اما تفاوت اندیشه‌های این‌دو کجاست؟

به قسمت‌های مشترک اشاره کردید. به‌طورکلی گروهی از روحانیون سیاسی، که پس از انقلاب ایران حاکمیت یافتند، محدود بودند و اکثریت غیرسیاسی و اقلیتی وابسته به نظام سابق بودند. اما گروهی که بیشتر طرفداران آیت الله خمینی در آن حوزه‌ی فکری بودند، سیاسی بود. تک چهره‌هایی هم وجود داشت که خارج از کادر روحانیت بودند اما روحانی بودند، مانند آقای طالقانی و ..، که اینها ربطی به کادر روحانیت به‌معنای خاص آن نداشتند.

اما از میان گروهی که طرفدار مرجعیت آقای خمینی بودند و همچنین سیاسی بودند و در انقلاب ایران نقش بازی کردند می‌توان به امثال آقایان مطهری ، بهشتی، هاشمی و خامنه‌ای اشاره کرد.

حتی این گروه هم نسبت به دکتر شریعتی مواضع متفاوتی داشتند. مثلا آیت الله مطهری که خود از دکتر شریعتی دعوت کرده بودند، بعدها منتقد شده بودند که این ماجرا خود پرونده‌ای مفصل است. و اما آقای خامنه‌ای نه مثل آقای مطهری آن موضع انتقادی و سلبی را داشتند و نه مانند علمایی که طرفدار شریعتی بودند.

در حسینیه ارشاد هم برخی از روحانیون ماندند و بعضی‌ها رفتند. چون همانطور که می‌دانید در دوره‌ای حسینیه ارشاد را بایکوت کردند؛ و حتی روحانیون سیاسی مثل آقای مطهری از آنجا رفتند. اما عده‌ای مانند مرحوم صدربلاغی و.. ماندند.

اگر موضع آن‌زمان آقای خامنه‌ای را در نظر بگیریم ایشان بین این دو گروه بودند. یعنی هم با دکتر شریعتی رابطه‌ی خوبی داشتند و هم با آن طرف.

اما در آن زمان چون همه در یک جبهه‌ی مشترک علیه دیکتاتوری بودند، سعی می‌کردند به‌لحاظ سیاسی روی اختلافات متمرکز نشوند. با این همه اختلافات فکری بروز می‌کرد، و فراتر از بحث فکری مرحوم مطهری، از سوی روحانیونی که حرکت ارشاد را تکفیر می‌کردند.

آقای خامنه‌ای اتفاقا از روحانیونی بودند که در آنزمان به تفکر دکتر شریعتی نزدیک‌تر بودند، یکی به این دلیل که ایشان از قدیم به پدر دکتر یعنی استاد محمدتقی شریعتی ارادت داشتند. استاد محمدتقی پس از شهریور ۱۳۲۰ یکی از قطب‌های فکری مطرح خراسان و مشهد بود؛ و مشابه کاری که آقای طالقانی در تهران انجام می‌داد، ایشان در مشهد «کانون نشر حقایق اسلامی» را بنیاد گذاشت.

برخی از روحانیون هم به ایشان نزدیک‌تر بودند؛ حتی مرجع تقلید آن وقت آقای میلانی در مشهد مانند آقای طالقانی در تهران ابتدا مدافع نهضت ملی بود و بعدها فاصله گرفت. و این فاصله گرفتن ایشان از ملیون و انقلابیون موجب تضعیف پایگاه مذهبیون در خراسان شد؛ چنان‌که برخی از چهره‌های مبارزاتی در آن مقطع به مارکسیسم گرویدند؛ مانند فرزندان زنده‌یاد طاهر احمدزاده، مسعود و مجید که در آغاز از بروبچه‌های مذهبی بودند و از سازمان‌دهندگان آیین‌ها و مناسک و تظاهرات ایام مذهبی کانون در مشهد. اما بعدها از رهبران چریک‌های فدایی‌خلق شدند، که البته نحوه‌ی رفتار برخی از روحانیون هم در این فضا بی‌تاثیر نبود.

خاطراتی از آقای خامنه‌ای دارم که اشاره می‌کنم: یکی از دوران کودکی است. وقتی از فرانسه آمده بودیم، موقتا در منزل پدربزرگمان استاد محمدتقی شریعتی در مشهد زندگی می‌کردیم. مادر ما که صدای خوبی داشت، گاه در خانه آواز می‌خواند. پنجره‌ی آشپزخانه رو به کوچه بود. پدربزرگ می‌گفت پوران خانم بلند نخوانید آقای خامنه‌ای از اینجا رد می‌شوند می‌شنوند!

خانه‌ی آقای خامنه‌ای نزدیک بود و گاهی لطف می‌کردند برای خودشان که نان می‌خریدند، برای استاد هم یکی می‌آورند. منظور این‌که با نام ایشان از همان زمان کودکی آشنایی داشتیم.

دومین مورد زمانی است که سن من کم بود و گاهی روحانیون سیاسی برای شنا کردن به اطراف شهر می‌رفتند که یک‌بار به دنبال ما آمدند و البته من نرفتم. اما جمع روحانیونی بودند: یکی از آنها آقای خامنه‌ای بودند، یکی مرحوم آشوری بود (که اعدام شد و متهم شده بود که فرقانی است درحالی‌که اصلا ربطی به این گروه و جریان نداشت، و زمانی رفته بود جلسه‌ی مجلس شورای اسلامی را گوش دهد و چون شایع بود که فرقانی است او را گرفتند و بردند و بعد در حوادث دهه‌ی ۶۰ ایشان را اعدام کردند!

خاطره‌ی دیگر اینکه یادم هست زمانی که آقای خامنه‌ای از زندان آزاد شده بودند و به مشهد برگشته بودند. دکتر شریعتی هم به خانه‌ی استاد محمدتقی شریعتی آمده بود و انبوه دانشجویان هم در آستانهٔ درب خانه‌ی استاد ازدحام کرده بودند. دکتر ‌گفت: «من امروز صبح دیدم آقای خامنه‌ای را که از زندان آزاد شده بودند و با خانواده‌ ایشان کنار خیابان ایستاده بودند و منتظر تاکسی بودند و این حالت مظلومیت شیعه را به ذهن من آورد.» و دکتر داشت این احوالات را توضیح می‌داد.

یک بار هم در مجلس جوانانی بودیم از روشنفکران مذهبی مشهد مثل مرحوم عباس فرحبخش و..؛ آقای خامنه‌ای هم به آنجا آمده بود و در انتهای جلسه ‌به ما گفتند امید ما به شما جوانان است و نسل ما کارش تمام است و…

آخرین بار، پس از انقلاب در جبهه بود. ابتدای جنگ ما داوطلبانه دارو جمع کردیم و به جبهه‌ها بردیم. چند شبی در خط مقدم جبهه‌ها بودیم و روزی به ستاد رهبری عملیلت در اهواز رفتیم که شهید چمران را ببینیم و او به ما توضیح ‌داد که در مقابل دشمن در چه موقعیتی قرار داریم و قوای آنها پنج برابر ما است و چگونه مجبوریم جنگ‌های نامنظم چریکی کنیم و…

وقتی از آن ستاد بیرون آمدیم آقای خامنه‌ای از سوسنگرد می‌آمدند و درآنجا جنگی رخ داده بود. ایشان را دیدیم و فرمودند: «در فرصتی هم را ببینیم (و جمله‌ای به این مضمون انتقاداتتان را به اوضاع بگویید..)» که از آن زمان تا کنون فرصت این کار پیش نیآمده [با لبخند]؛ و البته بعد ما به خارج از کشور رفتیم.

آقای خامنه‌ای نسبت به دیگر روحانیون جزو روحانیون روشنفکر محسوب می‌شد

پس آخرین دیدارتان به جبهه برمی گردد.

بله دیگر پس از آن دیداری نداشتیم. از نظر فکری ایشان نسبت به روحانیون دیگر جزو روحانیون روشنفکر محسوب می‌شدند. البته باز این هم سطوحی داشت و آن مرحوم آشوری که گفتیم آنزمان انقلابی رادیکال بود، اما آقای خامنه‌ای معتدل محسوب می‌شدند.

از زمانی هم که آقای خامنه‌ای در این مقام رهبری قرار گرفتند دیگر اظهار نظری راجع به شریعتی نکردند؛ و فقط به‌شکل شفاهی نقل قول‌هایی از ایشان شنیده‌ایم.

یکبار در نمایشگاه کتاب که ایشان آمده بود و از غرفه‌ٔ ما رد شده بودند، و از بچه‌های آنجا وضع و حال مادر و ..، را پرسیده بودند و…

به هرحال، بنا به آن سوابق فکر می‌کنم که در این دوران که ایشان در این مقام هستند، نحوه‌ی برخورد حاکمیت و روحانیت با دگراندیشان و روشنفکران متفاوت خواهد بود از زمانی که شخصیت فکری و تیپ دیگری، مثلا مانند آ…مصباح‌یزدی در این مقام باشند…

یعنی نسبت به آنها برخورد دیگری دارند؟

بله، اصلا قابل مقایسه نخواهد بود؛ و ما هنوز طعم آن را نچشیده‌ایم! اما خط اصلاح‌گری شکست بخورد و امور به آن سمت پیش ‌رود، آنزمان خواهیم گفت «دوره‌ٔ طلایی» همین دوره‌ای بود که الان در در آن هستیم!

شما چرا از همان اوایل انقلاب وارد مناسبات قدرت نشدید؟

یکی به این دلیل که ما همچون دکتر شریعتی اهل کار فکری و روشنفکری بودیم و نه دولتمرد سیاسی که بخواهیم وکیل مجلس یا وزیر دولت شویم. البته برخی از دوستان شریعتی، مانند شهید دکتر کاظم سامی هم بودند که در دولت بازرگان وزیر شدند و یا همفکرانی دیگر در دولت‌های پس از انقلاب… همین آقای مهندس موسوی و خانم ایشان زهرا رهنورد از شاگردان دکتر در حسینیه ارشاد بودند.

و خود ما که کانونی فکری-سیاسی داشتیم و کار خود شریعتی را ادامه می‌دادیم، بعد به روندهایی که پس از انقلاب بخصوص از دههٔ ۶۰ بوجود آمد به تدریج منتقد شدیم.

در آغاز چون اوضاع به‌سمت حذف تفکر روشنفکران و بسوی نوعی روحانی‌سالاری با سنخ تفکر اسلام فقاهتی که به قول خودشان مخالف اسلام التقاطی یا روشنفکری بود می‌رفت؛ در نتیجه پس از حوادث دهه ۶۰ امکان فعالیت در ایران را دیگر نداشتیم و از ایران رفتیم. انتقاداتی هم که اوایل انقلاب داشتیم به عاقبت همین روندها بود که مسیر به‌سمت نوعی تئوکراسی پیش می‌رفت تا دموکراسی.


به نظرتان آن اتفاقات به نظام جدید تحمیل شد یا نظام جدید خود مقصر بود بخاطر اینکه ناپخته بود.

اتفاقی که افتاد این بود که با فروپاشی نظام گذشته تمام قدرت دولتی از بین رفت. هنگامی‌که روحانیت قدرت را بدست آورد، در آغاز انقلاب گفتمان حاکم بر جامعه مدنی روشنفکری دینی از سنخ تفکرات شریعتی و طالقانی بود. اما روحانیونی که در دقیقه‌ی ۹۰ به انقلاب پیوستند، اصلا مخالف روشنفکری دینی و دموکراسی و اینگونه امور بودند.

امثال آقای مصباح یزدی و ..

بله آقایان دراصل مخالف دستاوردهای مدرنیته، مانند دموکراسی، پارلمان، روشنفکری و انقلاب بوده و هستند. آقای مصباح نماد است، اما همفکران ایشان مانند آقایان یزدی و خزعلی و ..، که در نهاد‌هایی چون شورای نگهبان و… مشغول‌اند، روحانیون محافظه‌کاری هستند که مخالف پدیده‌های مدرنی مانند جمهوری و پارلمان و انقلاب و اصلاحات ارضی و… سوسیال-دموکراتیک بوده‌اند. اصلا انقلاب یک مفهوم مدرن است؛ اما این گرایش به‌تدریج در حاکمیت تفوق یافت.

یکی از اشتباهاتی که بنظرم روشنفکران کردند همین بود؛ گروه‌های سیاسی از ابتدای مشروطه روشنفکر بودند اما استراتژی درستی نداشتند. بعضا تندروی کردند مثل برخی اجتماعیون-عامیون و…تقی‌زاده‌ها، یا در نهضت جنگل که در روابط میرزاکوچک و کمونیست‌ها اشتباهاتی وجود داشت و کودتا کردند و…، یا اشتباهاتی که زمان بازرگان یا بنی‌صدر پیش آمده است. روشنفکران اشتباهاتی کرده‌اند که نیروهای محافظه‌کار سنتی‌ پیروز میدان شدند و گوی میدان را بردند. بنابراین اشتباهات روشنفکران را نباید نادیده گرفت و نتیجه‌ آن این بود که در دهه‌ی ۶۰ روحانیون سنتی و گرایشات اقتدارگرا تفوق یافتند. بهانه‌‌ی آنها هم این بود که معاندین..، اعم از باغی و یاغی و طاغی و..، ازنظر امنیتی ما را تهدید می‌کنند. در نهایت طی روندی دست بالا را پیدا کردند و بعد رفتارهایی که در انقلاب پیش‌بینی نشده بود به جامعه تحمیل شد. مانند همین موانعی که ملت به آن اعتراض می‌کنند و از آن دوره پیش آمد و هنوز آثارش باقی مانده است.

و اما از دهه‌ ۷۰ بدینسو که حرکت اصلاحی پدیدار شد، به‌تدریج هم از نظر فکری و هم سیاسی نوعی بازگشت به آرمان‌های صدر انقلاب پیدا شد.

با توجه به این‌که در سالگرد «قتل‌های زنجیره‌ای» هستیم مجید شریف هم از کسانی بود که به گفته‌ی برخی در همان جریانات کشته شده است.

مرگ دکتر کاظم سامی هم در همین ردیف به شمار می‌آید.


شریف هم در ماهنامه‌ی «ایران فردا » می‌نوشته و هم در تدوین آثار دکتر شریعتی نقش داشته است آیا شما خاطره‌ای از او دارید؟ علت کشته شدن او را چه می‌دانید؟

مجید شریف از فعالین سازمان دانشجویان مسلمان آمریکا بود که آثار شریعتی را در آنجا منتشر می‌کردند. در آغاز انقلاب به ایران آمد و در یک مجله‌ی اقتصادی کار می‌کرد. بعد با ما مرتبط شد و در مجموعه آثار دکتر شریعتی همکاری ‌کرد و در مجلات هم می‌نوشت.

در دهه‌ی ۶۰ به فرانسه آمد و در رشته‌ی جامعه شناسی دکترایش را گذراند و ترجمه‌هایی از نیچه و متفکران مختلف داشت. مدتی هم به شورا و سازمان مجاهدین‌خلق نزدیک شده بود و بعد هم از آنها فاصله گرفت و آحر کار به ایران بازگشت.

در ایران هم فعالیتهای تازهٔ فکری خود را آغاز ‌کرد و جزو روشنفکران مطرح در مطبوعات بود و زمانی‌که تصمیم به حذف روشنفکران گرفته بودند گویا یکی از آنها هم او بود.

البته نحوه‌ی مرگ او در آغاز مشکوک بود و برخی دوستانش فکر می‌کردند مرگی طبیعی است. چون یک روز صبح که در محله‌ی عباس آباد برای ورزش رفته بود و گویا ایشان را به ماشینی می‌برند و از شیافی استفاده می‌کنند که دچار سکته می‌شود و همانجا رهایش می‌کنند. یک زنی که از آنجا رد می‌شده می‌بیند ایشان آنجا افتاده و می‌گوید به من کمک برسان که دیگر دیر می‌شود. اما چون ظاهر قضیه این بوده که روی زمین افتاده بود فکر می‌کردند سکته کرده، کمیته‌ای در زمان آقای خاتمی برای رسیدگی به قتل‌های زنجیره‌ای در ریاست جمهوری تشکیل شده بود به این نتیجه رسید که این قتل‌ها به هم ربط دارند.

مجید شریف روشنفکری بود که تولیدات فکری خوبی داشت و جزو طیف فکری شریعتی بود و ملی-مذهبی محسوب می‌شد. روشنفکری بود که کار فرهنگی مؤثری می‌کرد. همچنین به او فشار می‌آوردند که چون تو مدتی در آنجا [فرانسه] به شورای مجاهدین‌خلق نزدیک شده بودی حالا باید علیه آنها چیزی بنویسی. در حین همین مذاکرات بود که آن اتفاق افتاد. آخرین بار که با ما تماس تلفنی داشت می‌گفت به من فشار می‌آورند که چیزی بنویسم اما من گفته‌ام که اگر بنویسم هر دو طرف را محکوم می‌کنم. چنین فشاری بر روی او بود و شاید به همین دلیل بود که آن اتفاق پیش آمد…

منبع: انصاف نیوز

42

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 2
  • توران
    0

    احسن به دكتر شريعتي بزرگ وشما ي ارزشمند

  • محمد
    0

    سلام
    ما از دست شما چکار کنیم؟
    از روز اول تا کنون مرتب باید بگوییم بابا
    منظورم این نبود بابا ببخشید ، بابا سوء تفاهم برایتان درست
    شده بابا معضرت می خوام ، بابا چقدر زود رنجید بابا کمتر ناز بکن تورو خدا .
    تکلیف ما رو روشن کنید فکر کرده اید ما از شما پایین تر هستیم
    چه فکرهایی ، چرا اینطور فکر می کنید
    تصمیم قطعی گرفته ایم جمع کنیم از این کشور مهاجرت کنیم
    خسته شدیم از شنیدن حرف های نامربوط .
    توی اتوبوس توی پیاده رو توی قبرستان توی خیابان تقریبا همه جا .
    ما از دست شما چکار کنیم تکلیف ما رو روشن کن ترا به اراح پدرت دکتر شریعتی .
    آخه لامذهب من چطور می تونم ساختار روح خودم را از شریعتی جدا کنم بی انصاف .
    تقریبا" مشکل همه شما که در برابر ما موضع گرفته اید این است که دکتر شریعتی را به طور جامع نشناخته اید اما من بطور کامل
    او را شناخته ام به تمامی زوایای روحش آگاهم به همه دانش و
    توانمندی هایی که برای نویسندگی داشت اشراف یافته ام .
    تکلیف مرا روشن کنید پیش از آنکه از دستتان شکایت کنم
    همسرم را می خواهم تصمیم دارم برایش با کمک خودش یک زندگی واقعی و بسیار لذت بخش که نور خداوند بر همه ابعاد آن تابیده است را برایش فراهم نمایم .
    منتظرم سریعتر ناز و افاده را کنار بگذارید تا تصمیم بگیریم.
    خانواده شما نباید در تنگنا قرار داشته باشند.
    قسم می خورم که خود شما و خواهرهای عزیزتان همه دوست دارند تشکیل زندگی دهند
    روح پدر اندیشمندتان نزد من است و او از انجام این کار خرسند است.
    در رویا به مغازه ای وارد شدم دکتر علی شریعتی در آنجا بود مرا بر روی صندلی نشاند چند سیخ جگر به من داد و گفت این برای شماست ناراحت شدم و از مغازه بیرون آمدم گفت صبرکن چه می خواهی یک ماهی در بیرون مغازه روی پنجره ورودی مغازه بود گفت این راببر ماهی سبز رنگ بود آن را در ظرفی ریخت و به من داد سریع فهمیدم که منظورش خانم سوسن است . در جایی دیگر مرا دید با شتاب به ستم آمد مرا در آغوش کشید.
    در همان رویا امیر مومنان علی علیه اسلام را دیدم گفت چطوری عارف تنها تشکر کردم دسته کلیدی به من داد و درب خانه ای را نشانم داد و گفت داخل شو و سپس ....
    مسخره بازی بس است بگو سوسن کجاست.
    منتظرم محمد 16/8/1400

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها