چند روز در میان مولتی‌میلیاردرهای افسرده

گزارشی از کلینیک‌های روان‌درمانیِ لوکس سوئیس که ابرثروتمندان را درمان می‌کنند، را در ادامه بخوانید.

چند روز در میان مولتی‌میلیاردرهای افسرده

اگر آسمان صاف و آفتابی باشد، می‌شود به پنجرۀ مرکز درمانی پاراسِلسوس، کلینیکِ توان‌بخشیِ لوکس و مجللی در زوریخ، تکیه داد و به منظرۀ دریاچه و کوه‌های آلپ در دوردست چشم دوخت. این منظره، با آن آبِ آبی‌رنگ و قله‌های سفید از برفش، از آن منظره‌هایی است که مژدۀ تجدیدِ حیاتی بی‌درنگ و فوری را می‌دهد؛ مژدۀ خلوصی نزدیک به معصومیت. در این اثنا، کلینیک به شما درمان‌هایی پیچیده و مفصل‌تر ارائه می‌کند که قیمتشان، برای اقامتِ رایجِ شش الی هشت‌هفته‌ای، ۹۵۰۰۰ الی ۱۲۰۰۰۰ فرانکِ سوئیس (۸۵۰۰۰ الی ۱۰۷۰۰۰ پوند) در هفته است.

کلینیکِ پاراسلسوس نامش را از پزشکی در قرن شانزدهم گرفته است. او، برخلافِ عقیدۀ رایجِ آن زمان، بر این باور بود که افرادی که از بیماری‌های روانی رنج می‌برند به‌وسیلۀ ارواح شیطانی تسخیر نشده‌اند، بلکه سزاوار درمان‌های انسانی هستند. منْ تازه‌واردی شبیه به مراجعینِ همیشگیِ کلینیک نبودم. روی کوله‌پشتی‌ام لکه‌های قدیمیِ قهوه بود و پشتِ پالتویم سوراخ شده بود و پَرهای درونش هرازگاهی بیرون می‌ریخت. دست‌اندرکارانِ اینجا آدم‌هایی هستند که زندگی مرفهی داشته‌اند. برای آنان یک میلیون، از هر نوع ارزی، پولِ چشمگیری نیست. بیمارانِ اینجا معمولاً اعضای خاندان‌های سلطنتیِ خاورمیانه، میلیاردرهای خودساخته، بازیگران مشهور، ستاره‌های ورزشی، و فرزندانِ این قبیل افرادند، فرزندانی که ثروتِ خانواده‌شان و بارِ سنگینِ آن را به ارث برده‌اند.

از لوکس‌بودنِ دفترِ کلینیک پاراسلسوس و وسایلِ آن، از سقفِ بلند و ردیفِ گل‌های ارکیدۀ سفید، تحت تأثیر قرار گرفتم، اما چیزی که بیشتر مرا تحت تأثیر قرار داد میزانِ توجهی بود که بلافاصله بعد از اینکه پایم را به داخلِ کلینیک گذاشتم به‌سوی من روانه شد. من برای درمان آنجا نبودم، بلکه می‌خواستم طی مدتی که با کارکنانِ آنجا مصاحبه می‌کنم، در یکی از آپارتمان‌هایی که به بیمارانشان اختصاص می‌دادند اقامت داشته باشم. به هرکجا که نگاه می‌کردم، پرستاران، پزشکان، مدیران و متخصصانِ تغذیه‌ را می‌دیدم. همگی ظاهرشان بسیار آراسته بود و لبخندی بر لب داشتند؛ از آن لبخندهایی که افرادِ کاربلد و حرفه‌ای بر لب دارند، از آن لبخندهایی که اغلب بر لبانِ روحانیون و روان‌درمانگران، یا هرکس که به حقیقتی شفابخش دسترسی دارد، نقش می‌بندد.

پشتِ سرِ آن‌ها یان گِربِر، مدیرعامل کلینیک، پیدایش شد. با قد بلند و موهای بورش شبیه به علفِ پامپاس 1بود. دستمال‌گردن بسته بود و برخوردِ صمیمانه‌اش درخورِ کسب‌وکار موفقی بود که در زمینۀ درمانِ اضطراب‌های محرمانۀ افرادِ مولتی‌میلیاردر به راه انداخته بود. پس از او پاوِل مولیک، شریکِ مدیر، وارد شد.

برخوردِ او به گونه‌ای بود که مشخص است می‌خواهد تأثیرگذار و مؤدب باشد. مولیک مردی است که در بیست‌وچندسالگی میلیون‌ها پوند از طریقِ صندوقِ پوششِ ریسکِ خود کسب کرد، اما به دامِ اعتیاد افتاد و چندین سال به کوکائین و الکل معتاد بود. بعداً تصمیم گرفت به اعتیادش غلبه کند و به مراکزِ توان‌بخشی بسیاری مراجعه کرد و در آخر، بعد از سه ماه درمانِ روان‌شناختیِ عمیق در پاراسلسوس، بر اعتیادش غلبه کرد و به این نکته پی برد که هدفش در زندگی همواره یاری‌رساندن به افرادی همچون خودش بوده است.

مولیک اکنون ۳۹ساله است و از آن نوع اشخاصی است که زندگی‌اش را همان‌طور که زیسته است روایت می‌کند؛ او نمونه‌ای بارز از کسانی است که تحتِ روان‌درمانیِ سنگینی قرار گرفته‌اند. مولیک می‌دانست که من از لندن آمده‌ام و برایم گفت که در مناطق مختلفِ لندن زندگی کرده است: کاونت گاردن، بِیزواتر، و اسکلۀ سنت کاترین. او تحرک و جابه‌جایی را دوست داشت و ذاتاً انسانِ بی‌قراری بود. مولیک می‌گفت «حالا دیگر باور دارم که خانه‌ای وجود ندارد، خانه یک‌جور حس است».

برای آن دسته از بیمارانی که معمولاً به پاراسلسوس می‌آیند، خانه معمولاً به معنای یکی از آن خانه‌های بسیار بزرگ و چیزی شبیه کاخ است. آن‌ها به‌خاطرِ شکلِ خاصی از درمان به زوریخ می‌آیند، درمانی که با عنوانِ توان‌بخشیِ تک‌بیماره، یا «هربار، یک بیمار»، شناخته می‌شود. این شکلِ خاصِ درمانْ زوریخ را تبدیل به نُقل مجالسِ ابرثروتمندانِ جهان کرده است.

این شهر علاوه‌بر کلینیکِ پاراسلسوس، کلینیکِ کوزناخت را نیز در خود جای داده است. مفهومِ توان‌بخشیِ تک‌بیماره از همین کلینیکِ کوزناخت نشئت گرفت. برخلافِ سایرِ کلینیک‌های توان‌بخشیِ مشهور مانندِ میدوز در آریزونا، بتی فورد در کالیفرنیا، و پرایوری در بریتانیا، در کلینیک‌های زوریخْ بیماران هیچ‌گاه با بیمارانِ دیگر برخوردی ندارند و آن‌ها را نمی‌بینند. خبری از درمانِ گروهی نیست و هیچ فضای عمومی‌ای نیز وجود ندارد.

بیماران در ویلا یا آپارتمانِ اختصاصی‌شان اقامت دارند. آن‌ها رانندۀ شخصی‌، نظافتچی، آشپز، و روان‌درمانگرِ سرخانۀ خودشان را دارند. همچنین روزانه جلساتی نفربه‌نفر را با تیمی متشکل از ۱۵ الی ۲۰ نفر روان‌پزشک، پزشک، پرستار، مربی یوگا، ماساژور، متخصص تغذیه، متخصص هیپنوتیزم‌درمانی، و متخصص درمانِ آسیبِ روانی (تروما) برگزار می‌کنند.

پس از اتمامِ هر جلسه، هرکدام از این متخصصین، شرح‌حال و روند پیشرفتِ بیمار را یادداشت می‌کنند. اگرچه ممکن است در آنِ واحد سه یا چهار بیمار در اقامتگاه‌های مختلفِ کلینیک اقامت داشته باشند، برنامه‌شان به گونه‌ای تنظیم شده است که این حس را در آنان برانگیزد که تمام توجه کلِ مجموعه معطوف به آن‌هاست. به غیر از کارکنانِ کلینیک، احدی نخواهد فهمید که این بیماران به‌طورِ هم‌زمان در کلینیک اقامت دارند.

باید این‌گونه باشد. این شرایط بدین خاطر نیست که درد و رنجِ مولتی‌میلیاردرها سخت‌تر و پیچیده‌تر از دیگران است. البته که آن‌ها تجربیاتی منحصربه‌فرد را از سر می‌گذرانند؛ رشتۀ نوظهورِ روان‌شناسیِ ثروت مشکلاتی از جمله «ثروتِ ناگهانی» یا بارِ سنگینِ مسئولیتِ ارثیۀ عظیم را برای این دسته از افراد برشمرده است.

بااین‌حال اضطراب، افسردگی، اعتیاد و اختلالات تغذیه را نمی‌توان بیماری‌هایی مختص به این دسته از افراد دانست. هرکسی می‌تواند موادمخدر و الکل مصرف کند، اما به قولِ آنا ایرات، مدیرِ پزشکیِ پاراسلسوس، فرقِ پول‌دارها با دیگران این است که «موادشان گران‌تر از بقیه است» (برای مثال، به‌جای وابستگی به وُدکایی ارزان‌قیمت، کوکائین مصرف می‌کنند که تا هزاران دلار در هفته روی دستشان خرج می‌گذارد).

گربر اصرار داشت که، با وجود اینکه این افراد تفاوت زیادی با دیگران ندارند، درمانِ معمولی برایشان کارساز نیست. این بیماران اغلب شهرتِ جهانی دارند و خواسته‌شان رازداریِ مطلق است. بااین‌حال ثروتِ هنگفت، علاوه‌بر میل به حریم خصوصی، به طرزِ عجیبی تأثیری جداکننده دارد و میان فرد و دیگران فاصله می‌اندازد. گربر به من گفت که «اگر میلیاردری را در گروهی وارد کنیم، حتی اگر آن گروه متشکل از افرادی باشد که وضعشان خوب است اما از طبقۀ متوسط‌اند، نمی‌توانند با هم ارتباط برقرار کنند». میلیاردرها شبیه ما نیستند، زیرا ثروتشان ذهن و زندگی‌شان را دگرگون کرده است.

در زوریخ، حتی نورِ آفتاب هم گران به نظر می‌رسد. کوه‌ها و دریاچه درخششی طلایی به آن می‌بخشند و تلألؤِ آن بر جواهراتِ پشت ویترین جواهرفروشی‌های خیابانِ بانهوف و بادبان‌های سفید و براقِ قایق‌هایی که از میانِ دریاچه گذر می‌کنند برق می‌زند. زوریخ گران‌ترین شهر سوئیس و ششمین شهر گرانِ دنیاست. «ساحل طلایی» کرانۀ دریاچه‌ای است که زوریخ در آن واقع شده است و تا خارجِ شهر امتداد دارد.

در انتهای کوچه‌هایی که به کرانۀ دریاچه می‌رسند، ساحل‌هایی شنی وجود دارد که پرستارانْ بچه ها را برای بازی به آنجا می‌آورند و مردها با مایوهای کوتاهشان تنی به آب می‌زنند، لابد قبل از اینکه به خانه بروند و وضعیتِ سرمایه‌گذاری‌شان را چک کنند. داشتم در یکی از خیابان‌های اصلیِ شهر قدم می‌زدم که از مقابلِ آلگونکوین رد شدم، همان عمارتی که تینا ترنر2 در سالِ ۲۰۰۹ تصمیم گرفت دوران بازنشستگی‌اش را در آن بگذراند. ظاهراً در این شهر وقتی به سوپرمارکتِ نزدیکِ خانه‌اش می‌رود، مردم سرشان را برنمی‌گردانند که به او زُل بزنند.

زوریخ مکانِ خوبی برای افراد ثروتمند و معروف است تا در آرامش از دیده‌ها پنهان شوند. این افراد چنین آرامشی را، به قول یکی از اهالی زوریخ، مدیونِ «بی‌هیجان‌بودنِ منحصربه‌فردِ سوئیس» هستند.

با قدم‌زدنی کوتاه از خانۀ ترنر، به محلۀ کوزناخت که در کنارِ دریاچه واقع شده است می‌رسیم. در اینجا خانۀ کارل یونگ قرار دارد، ویلایی بزرگ و کِرمی‌رنگ که این روان‌کاو بیشترِ سال‌های عمرش را در آن گذراند. یونگ، در اواخر دهۀ ۱۹۲۰، تاجری آمریکایی به نام رولَند هازاردِ سوم، که به الکل اعتیاد داشت، را درمان کرد. درمانِ وی چندین ماه طول کشید. پس از اینکه هازارد دوباره به نوشیدن الکل روی‌ آورد، یونگ به او گفت که تنها زمانی می‌تواند از شر الکل خلاص شود که یک‌جور بیداریِ روحانی و معنوی در وجودش داشته باشد.

در پاسخ به یونگ، هازارد به عضویتِ انجمنی معتقد به مسیحیتِ انجیلی به نام گروه آکسفورد درآمد و الکل را کنار گذاشت و سپس حتی به یکی از دوستان قدیمی‌اش که معتاد به الکل بود نیز کمک کرد تا بر اعتیادش غلبه کند. این دوست قدیمی نیز به بیل ویلسون کمک کرد، همان کسی که پس از رهایی از الکل، انجمن الکلی‌های گمنام را در سال ۱۹۳۵ تاسیس کرد، انجمنی که برای ترک الکل بر بیداریِ درونی و معنوی تأکید می‌کند.

بنابراین، شفابخشی و التیام در تاریخِ زوریخ ریشه دارد. زوریخ، هم منشأ بزرگ‌ترین برنامۀ ترک اعتیاد رایگان و دوستانه، و هم سرآغازِ اختصاصی‌ترین برنامۀ ترک اعتیاد در جهان است. در سال ۲۰۰۹، اولین برنامۀ ترک اعتیاد «هربار، یک بیمار»، از اینجا آغاز شده است. این برنامۀ درمانی را پرستاری به‌همراه شوهرِ سابقش، که مشاور ترک اعتیاد بود، به راه انداخت. این زوج، که نامشان کریستینه مرتزدر و لوئل مانکهاوس بود، تصمیم گرفتند خودشان را وقف کمک به یکی از دوستانشان که به الکل اعتیاد داشت بکنند. به‌جای اینکه او را در یکی از مراکز بازپروری بستری کنند، آپارتمانی برایش پیدا کردند و یکی از اتاق‌های خالیِ خانۀ خودشان را به اتاق مشاوره تبدیل کردند و حمایتِ یکی از مربیان یوگا را نیز جلب کردند.

مرتزدر متوجه شد که درمان روزانه و متمرکز بر روی یک بیمارْ رضایت‌بخش‌تر و مؤثرتر از رویکردی به درمان است که برای همه یک نسخه می‌پیچد و در مؤسسات عمومی به کار بسته می‌شود. اما روش درمانِ موردنظر او بسیار پُرزحمت بود و عوامل و کارکنانِ بسیاری می‌طلبید. یان گربر، پسرِ مرتزدر، فرصت را غنیمت شمرد.

او، پس از فارغ‌التحصیلی از مدرسۀ اقتصاد و علوم سیاسیِ لندن، در صندوق‌های سرمایه‌گذاری و بانک‌های بسیاری در مقام مشاورِ مالی کار کرده بود و شرکت‌های زیادی، ازجمله یک کلینیکِ جراحیِ زیبایی مخصوص آقایان در زوریخ، را نیز به راه انداخته بود. او از عادت‌ها و نیز مشکلاتِ افراد ثروتمند باخبر بود. گربر می‌دانست که افراد بسیاری هستند تا برای چنین روش درمانی‌ای پول خرج کنند.

آن‌ها با هم کلینیک کوزناخت را در سال ۲۰۱۱ تأسیس کردند. در همان روزهای ابتدایی، کارشان بسیار گرفت و روش درمانشان نقل هر مجلس شده بود. مصطفی حمود، یکی از افرادی که قبلاً در کوزناخت کار می‌کرد و وظیفه‌اش هماهنگی با مراجعانِ اهل خاورمیانه بود، به من گفت که یکی از مراجعانِ اهل عربستان سعودی حداقل سه‌تا از فرزندانش را به کلینیک فرستاد و همۀ آن‌ها یا درگیر اعتیاد بودند یا افسردگی. حمود تخمین می‌زند در آن اوایل که کلینیک آغاز به کار کرده بود حدوداً ۷۰ درصدِ بیماران از عربستان، امارات، کویت و مصر می‌آمده‌اند.

بسیاری از بیمارانی که در کشور خودشان مشهورند برای درمان به خارج می‌روند تا مبادا رنج و مشکلاتشان لو برود و خجالت‌زده شوند. حمود گفت که بسیاری از آنان چند بار آمدند. «آن‌ها بهبود می‌یابند، باز به حالتِ اول برمی‌گردند، و دوباره به کلینیک می‌آیند». کلینیک به‌سرعت رشد کرد، کارکنانِ بیشتری استخدام کرد و ویلاهای بیشتری برای بیمارانش اجاره کرد. در سال ۲۰۱۳، گربر از کوزناخت جدا شد و پاراسلسوس را تأسیس کرد. در این میان، مانکهاوس کلینیکِ کوزناخت را به یک شرکتِ سرمایه‌گذاریِ خصوصی واگذار کرد. درحال‌حاضر کوزناخت به‌وسیلۀ کارآفرینی برزیلی اداره می‌شود و، علاوه‌‌بر توان‌بخشی، درمان‌های مختلفِ پزشکی ازجمله «بازسازیِ زیست‌مولکولی» را به مشتریان خود ارائه می‌کند. اما پاراسلسوس کوچکتر باقی مانده و، به قولِ گربر، «شخصی‌تر و خاص‌تر» است.

مرتزدر به من گفت که، از همان شروع کار، بیماران چالش‌هایی را بیان می‌کردند که او هرگز در طی دورانی که در نظام سلامت عمومی سوئیس مشغول به کار بود با آن‌ها مواجه نشده بود. آن‌ها اغلب با نسخه‌ها و شرح‌حال‌های متعددی از پزشکان خصوصیِ مختلف به کلینیک مراجعه می‌کردند، پزشکانی که یادداشت‌های یکدیگر را نخوانده بودند. او به یاد بیماری کم‌سن‌وسال افتاد، «شاهزاده خانمی» که پیشِ بهترین متخصصِ روان‌پزشکی کودکان آمریکا رفته بود و با کوهی از قرص و دارو به کلینیک مراجعه کرد. مرتزدر معتقد است رویکردی که هر دو جنبۀ پزشکی و روان‌شناختی روندِ درمان را با هم جمع کند کارآمدتر است و تحولی در درمان ایجاد خواهد کرد. او اضافه کرد «من هیچ‌گاه به توسعۀ کسب‌وکار یا درآمد اهمیتی نمی‌دادم، تنها فکروذکر من بازدهِ بالینی و درمانی بود». گربر که کنار او نشسته بود با خنده گفت «به همین خاطر است که ما تیم خوبی هستیم».

گربر بازار کسب‌وکارِ خودش را می‌شناسد و می‌داند که بازاری روبه‌رشد دارد. طی سال‌های ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۱، تعداد ابرثروتمندان جهان، یعنی کسانی که ثروتشان بیش از ۵۰ میلیون دلار (۴۱ میلیون پوند) است، از ۱۷۴ هزار و ۸۰۰ نفر به ۲۶۴ هزار نفر رسیده است. آن‌طور که گربر می‌گوید، این طبقه از ثروتمندان، با اینکه ثروتشان از آن‌ها دربرابرِ مشکلات بی‌شماری حفاظت می‌کند، دو الی پنج برابر بالاتر از میانگین سایر افرادْ مستعدِ ابتلا به بیماری‌های روانی یا سوءمصرف موادمخدر هستند. با فرض اینکه کلینیک پاراسلسوس هرساله ۳۰ الی ۴۰ نفر را پذیرش کند، تقاضا آن‌قدر بالا هست که کلینیک همواره پرکار و شلوغ باشد.

درمان فرا‌اختصاصیِ بیماری‌های روانی تنها یکی از بسیار صنایع کوچکی است که برای ارائۀ خدمات به افراد بسیار ثروتمند به‌سرعت پدید آمدند. مثلاً اسپیرز ۵۰۰، سایتی که هرساله فهرستی از خدمات مشاوره در زمینه‌های مختلف را ارائه می‌کند، درحال‌حاضر کارشناسانی را معرفی می‌کند که در هر چیزی، از راه‌اندازی کارخانۀ شراب‌سازی گرفته تا مدیریتِ شهرتِ ارزهای دیجیتال، تخصص دارند.

دکتر رونیت لامی، که روان‌شناسِ ابرثروتمندان است و در لس‌آنجلس و لندن کار می‌کند، می‌گوید که وقتی در سال ۲۰۰۰ کارش را آغاز کرده، هیچ‌کس چیز زیادی از این گرایشِ روان‌شناسی نمی‌دانست، اما اکنون بیمارانش خواستارِ متخصصانی هستند که دشواری‌های برنامه‌ریزیِ جانشینی3و انتقال دارایی از نسلی به نسل بعد را درک کنند.

خواستۀ آنان همیشه این است که خدمتی که دریافت می‌کنند سفارشی و اختصاصی باشد؛ آن‌ها ترجیح می‌دهند به‌جای اینکه با خطوطِ هوایی معمولی سفر کنند هواپیمای شخصیِ خودشان را داشته باشند.

منبع: ترجمان
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها