رمان بازی سرنوشت

  • يك هفته از اثاث كشي همسايه هاي جديد به خانه آقاي كمالي مي گذشت چند روز نخست هيراد با بي قراري مرتبا چشم به در خانه…

  • صبح روز بعد هيراد زودتر از هر روز از خواب برخاست وقتي پس از رسيدگي به نظافت صبح گاهي در آشپخانه به مادرش پيوست.

  • صبح روز بعد ، پس از اينكه هيراد از خواب بيدار شد و دست و صورتش را شست به آشپزخانه كه مادرش در آنجا براي صرف صبحانه…

  • در يكي از محله هاي شمال غرب تهران بزرگ و پر هياهوي در كوچه اي بن بست، خانه ويلايي زيبا و با شكوهي قرار داشت كه در آن…

  • بازی سرنوشت داستانی متفاوت است ، از عشق قصه ای دیگرگونه دارد سخن از عشقی با شما میگوید که دستخوش بازی سرنوشت شد.