يك هفته از اثاث كشي همسايه هاي جديد به خانه آقاي كمالي مي گذشت چند روز نخست هيراد با بي قراري مرتبا چشم به در خانه روبرو داشت تا شايد دختر…
صبح روز بعد هيراد زودتر از هر روز از خواب برخاست وقتي پس از رسيدگي به نظافت صبح گاهي در آشپخانه به مادرش پيوست.
صبح روز بعد ، پس از اينكه هيراد از خواب بيدار شد و دست و صورتش را شست به آشپزخانه كه مادرش در آنجا براي صرف صبحانه انتظارش را مي كشيد.
در يكي از محله هاي شمال غرب تهران بزرگ و پر هياهوي در كوچه اي بن بست، خانه ويلايي زيبا و با شكوهي قرار داشت كه در آن خانواده سه نفره دكتر…
بازی سرنوشت داستانی متفاوت است ، از عشق قصه ای دیگرگونه دارد سخن از عشقی با شما میگوید که دستخوش بازی سرنوشت شد.