سروده‌های شاعران تقدیم حضرت امیر/ علی که رفت از این شهر زینبش هم رفت

برخی از شاعران همزمان با شب‌های قدر و شهادت حضرت امیر(ع) اشعاری را در وصف امام اول شیعیان سروده‌اند.

سروده‌های شاعران تقدیم حضرت امیر/ علی که رفت از این شهر زینبش هم رفت

برخی از شاعران همزمان با شب‌های قدر و شهادت حضرت امیر(ع) اشعاری را سروده‌اند که در ذیل منتشر می‌شود.

* بهار صدرزاده

ای برتر از هر سال و هر ماهی برایم
شب تا سحر مانوس این شب گریه‌هایم
می بارم اقیانوس دل را در قنوتم
موج لطافت می‌نشانی در صدایم
در بندگی سر تا به پا تقصیرم اما
امشب عنایت می‌کنی بر من خدایم
دست نوازش می‌کشی بر جان و روحم
امید دارم بگذری از هر خطایم
امشب شبی پرنور تر از روزِ روشن
خورشید می‌تابد به تقدیر و قضایم
عشق از لب محراب می‌خواند ثنایی
عزم سفر دارد به سوی واژه‌هایم
از کوفه و از نخل‌های غم گرفته
داغی به روی داغ می‌آید برایم
لبریز تر شد ناله ی هفت آسمانها
خونبار شد ماه و ستاره پیش پایم
بال و پری از درد در روحم تنیده
تنها تویی مولای من تنها دوایم
شب تا سحر گرم نیایش می‌سرودم
من قدردان عشق ناب مرتضایم

* نغمه مستشار نظامی

به سمت و سوی دلم آمده ست و سوزن بان
فرشته ایست که قرآن گرفته روی سرش

صدا از آینه و سنگ در نمی آید
کسی که غرق تو باشد نمی رسد خبرش

شبی ست روز تر از صد هزار سال و دریغ
ازین دلی که درین شب شکسته بال و پرش

سیاه نامه تر از خود... تو آبرو دادی
خودت مریز،خودت جمع کن،خودت بخرش

بگیر دست زمین را،زمانه تلخی ست
ببر زمین و زمان را به سمت خوب ترش

کجاست آنکه به تقدیر خلق آگاه است
سلام و عرض ارادت،به ساحت نظرش

مسافران قطار بهشت در شب قدر
دعا کنید که او باز گردد از سفرش

* وحید عظیم‌پور

شب است و کوفه غمگین وچشم بیدارش
گره گشا گره افتاده است درکارش

یتیم‌ها همه قرآن به سر دم خانه
و هرکه هست به فکر شفای بیمارش

چقدر زردشده مثل دستمال سرش
انارسرخ گذشته ست کار از کارش

خودش حقیقت صوم وصلوة بودولی
سحرشکست و موفق نشد به افطارش

فلک بروکه علی راتوپیش ازاین کشتی
شبی که داغ نشاندی به سینه یارش

ندید دنیا از او بلندمرتبه تر
ندید دنیا کوتاه تر ز دیوارش

به گریه زینب خودرا سپرد دست حسین
حسین را به ابوفاضل علمدارش

علی که رفت ازاین شهر زینبش هم رفت
ولی دوباره به این کوفه میخورد کارش

غریب بود ولی کوفه مثل شام نبود
که راهشان ببرند ازمیان بازارش

چه چشمها که ندیدند سرّ عالم را
چه طعنه‌هاکه نخوردند بین انظارش

سر حسین دگربندنیست برسرنی
که سنگ پشت سرسنگ داده آزارش

رقیه بود تب تازیانه و سیلی
هنوزداخل قبراست و هست آثارش

* نغمه مستشار نظامی

در این لحظه‌ها با چنین زخم کاری
مگر می‌شود یاد زهرا نباشد
مگر می‌شود در شب سرد دنیا
دلش پیش اولاد زهرا نباشد

در این لحظه‌های جگر سوز آخر
دلش خون جگر از نگاه حسن شد
رسول خدا را صدا کرد در دل
پس آیینه اش روی ماه حسن شد

در این لحظه‌ها با لب تشنه مولا
مگر می‌شود کربلا را نبیند
مگر می‌شود در تب و تاب زینب
پریشانی خیمه‌ها را نبیند

علمدار باشی و بابا بخواهد
دو دست تو را با برادر ببیند
چه حس قشنگی ست وقتی که حیدر
تو را مثل اولاد کوثر ببیند

درین لحظه‌ها داغ ام البنین را
نماز شب آخرت تازه کرده
غم زخم‌های پس از رفتنت را
شکاف عمیق سرت ، تازه کرده

علی را که شمشیر کاری نمی شد
علی کشته رقص شمشیر جهل است
خدا را،خدا را بصیرت،بصیرت
که آغاز هر فتنه ای تیر جهل است

* روح الله دانش

از تو ممنون که چنین راه نشانم دادی
هدیه از جنس خودت در رمضانم دادی

داشتم غرق به گرداب گنه می‌گشتم
حال در ماه خودت خط امانم دادی

در مسیر گنه و معصیت افتاده منم
باز هم با کرمت مژده به جانم دادی

شدم آلوده ی دنیای گنه تا اینکه
تو ز احسان خودت جا و مکانم دادی

روزه با اذن تو از عشق خودت میگیرم
شاکر هستم که مرا باز توانم دادی

لحضه‌های سحری یا که دم افطاری
تو چه احساس خوشی وقت اذانم دادی

از تو ممنون که مرا در نظرت آوردی
وقت افطار کمی خرده ی نانم دادی

کربلایی شدنم فوق بهشتی شدن است
لطف کردی که چنین شوق جنانم دادی


* ابراهیم قبله آرباطان

هرشب نشسته ام لب بام نظاره‌ها
شاید بیابمت وسط این ستاره‌ها

هر روز بر دهان جهان تازه می‌شوی
تکرار می‌شود نفست بر مناره‌ها

ای ساحل غریب کجایی که سال‌هاست
رویای من رها شده بر تخته پاره‌ها

در جستجوی قله تو ــ زیر پای من...
چون پنج تخته سنگ حقیرند قاره‌ها

محراب خم شده ست به تعظیم چشم تو
ای چشم تو پناه تمام اشاره‌ها

عطر تو را گذاشته ام بر دریچه‌ها
نام تو را نگاشته ام بر جداره‌ها

با چاه‌ها نشد که شبی درد دل کنم
باید گذشت از سر این خون نگاره‌ها

شکی نداشتم که برازنده تو نیست
پیراهنی که دوختم از استعاره‌ها

تن کنده ام مگر که مرا جاودان کنی
با این غزل برای تمام هزاره‌ها

* سعید بیابانکی

ای سجود باشکوه وای نماز بی نظیر

ای رکوع سربلند وای قیام سر به زیر

در هجوم بغض‌ها ای صبور استوار
در میان تیرها ای شکست ناپذیر

شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا
عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر

فرش آستانه ات بوریایی از کرم
تخت پادشاهی ات دستباقی از حصیر

کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ
آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر

بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک :
یا ببندی ام به سنگ یا بدوزی ام به تیر

دست بی وضو مزن بر ستیغ آفتاب
آی تیغ بی حیا شرم کن وضو بگیر

لَختی ای پدر درنگ پشت در نشسته اند
رشته‌های سرد اشک کاسه‌های گرم شیر ...

منبع: فارس

1981

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 1
  • rostami1326
    0

    متن راببرند نظر بعداز رویت

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها