نظر کامل علامه طباطبائی در خصوص بحث ذوالقرنین و کوروش
قرآن کریم متعرض اسم ذیالقرنین و تاریخ زندگی و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده، و البته این شیوه و رسم قرآن کریم در همه موارد است که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمیپردازد.
در شأن نزول بخشی از سوره مبارک کهف چنین گفتهاند که جمعی از یهودیان سؤالاتی از پیامبر اکرم(ص) کردند و از آن جمله درباره ذوالقرنین پرسیدند که آیاتی نازل شد که محور بحث نوشتار زیر است:
«از تو درباره ذوالقرنین میپرسند. بگو: به زودی چیزی از او برای شما خواهم خواند. ما در زمین به او امکاناتی دادیم و از هر چیزی وسیلهای بدو بخشیدیم. راهی را دنبال کرد. تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید، به نظرش آمد که در چشمهای گل آلود غروب میکند و نزدیک آن طایفهای را یافت. گفتیم: «ای ذوالقرنین، [اختیار با توست] یا عذاب میکنی یا در میانشان نیکویی در پیش میگیری.» گفت: «هر که ستم ورزد، عذابش خواهیم کرد، سپس به سوی پروردگارش بازگردانیده میشود، آنگاه او را عذابی سخت خواهد کرد. و اما هرکه ایمان بیاورد و کارشایسته کند، پاداش نیکوتر خواهد داشت و به فرمان خود او را به کاری آسان وامیداریم.»
سپس راهی [دیگر] را دنبال کرد. تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید. آن را چنین یافت که بر قومی طلوع میکرد که برایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم... باز راهی را دنبال نمود تا وقتی به میان دو سد رسید؛ قومی را یافت که نمیتوانستند هیچ زبانی را بفهمند. گفتند: «ای ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد میکنند. آیا [ممکن است] مالی در اختیارت بگذاریم تا میان ما وآنان سدی قرار دهی؟» گفت: «آنچه پروردگارم به من داده، بهتر است. مرا با نیروی [خود] یاری کنید تا میان شما وآنها سدی استوار بسازم. برایم قطعات آهن بیاورید.» چون میان دو کوه برابر شد، گفت: «بدمید!» تا وقتی که آن[قطعات] را آتش گردانید، گفت: «مس گداخته برایم بیاورید تا رویش بریزم.» [درنتیجه دشمنان] نتوانستند از آن بالا بروند و نتوانستند سوراخش کنند. گفت: «این رحمتی از جانب پروردگار من است؛ و چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن را درهم میکوبد، و وعده پروردگارم حق است.» درآن روز آنان را رها میکنیم تا موج آسا بعضی با برخی درآمیزند و[همین که] در صور دمیده شود، همه را گرد خواهیم آورد.(کهف، ۸۲ ـ ۹۹، ترجمه استاد فولادوند )
***
قرآن کریم متعرض اسم ذیالقرنین و تاریخ زندگی و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده، و البته این شیوه و رسم قرآن کریم در همه موارد است که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمیپردازد. در خصوص ذیالقرنین هم به ذکر سفرهای سهگانه او اکتفا کرده است:
اول سفر به مغرب تا آنجا که به محل فرورفتن خورشید رسیده و در آن محل به قومی برخورده است؛
و سفر دومش از مغرب به مشرق بوده، تا آنجا که به محل طلوع خورشید رسیده، و درآنجا به قومی برخورده که خداوند میان آنان و آفتاب ساتر و حاجبی قرار نداده؛
و سفر سومش تا به موضع «بین السدّین» بوده، و درآنجا به مردمی برخورده که به هیچ وجه حرف به خرجشان نمیرفته، و چون از شر «یأجوج و مأجوج» شکایت کردند، پیشنهاد نمودند که هزینهای در اختیارش بگذارند او برایشان دیواری بکشد.
این آن چیزی است که قرآن کریم از این داستانش آورده، واز آنچه آورده، چند خصوصیت اصلی داستان استفاده میشود:
اول اینکه صاحب این داستان قبل از اینکه داستانش در قرآن نازل شود، بلکه حتی در زمان زندگیاش ذیالقرنین نامیده میشده، و این نکته از سیاق داستان به خوبی استفاده میشود؛ یعنی جمله های «یسألونک عن ذیالقرنین» و «قلنا یا ذاالقرنین» و «قالوا یا ذیالقرنین» .
از جمله اول برمیآید که در عصر رسول خدا(ص) قبل از نزول این قصه، چنین اسمی بر سر زبان ها بوده که از آن جناب داستانش را پرسیدهاند، و از دو جمله بعدی به خوبی معلوم میشود که اسمش همین بوده که با آن خطابش کردهاند.
خصوصیت دوم اینکه او مردی مؤمن به خدا و روز جزا و متدین به دین حق بود. گذشته از اینکه خداوند اختیار تام به او میدهد، که: «گفتیم ای ذیالقرنین، [اختیار با توست] یا عذاب میکنی یا درمیانشان نیکویی در پیش میگیری» خود شاهد بر مزید کرامت و مقام دینی او میباشد، و میفهماند که او به وحی و یا الهام و یا به وسیله پیغمبری از پیغمبران تأیید میشده، و او را یاری میکرده.
خصوصیت سوم اینکه او از کسانی بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش جمع کرده بود. اما خیر دنیا، برای اینکه سلطنتی به او داده بود که توانست با آن به مغرب و مشرق برود و هیچ چیز جلوگیرش نشود، بلکه تمامی اسباب مسخر و زبون او باشند؛ و اما آخرت، برای اینکه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده، به صلح و عفو و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر در میانه بشر سلوک کرد، که همه اینها از آیه «انّا مَکّنّا لهُ فی الارض: ما در زمین به او امکاناتی دادیم و از هرچیزی وسیلهای بدو بخشیدیم»، استفاده میشود، علاوه برآنچه از سیاق داستان برمیآید که چگونه خداوند نیروی جسمانی و روحانی به او ارزانی داشته است.
جهت چهارم اینکه به جماعتی ستمکار در مغرب برخورد و آنان را شکنجه نمود.
جهت پنجم اینکه سدی که بنا کرده در غیر مغرب و مشرق آفتاب بوده، چون بعد از آنکه به مشرق رسید، پیروی سببی کرده تا به میانه دو کوه رسیده است، و از مشخصات سد او علاوه بر اینکه گفتیم در مشرق و مغرب عالم نبوده، این است که میانة دو کوه ساخته شده، و این دو کوه را که چون دو دیوار بودهاند، به صورت یک دیوار ممتد درآورده است، و در سدی که ساخته، پارههای آهن و مس به کار رفته، قطعاً در تنگنایی بوده که آن تنگنا رابط میانه دو قسمت مسکونی زمین بوده است.
ذیالقرنین از نظر تاریخ
هیچ یک از مورخان قدیمی در اخبار خود پادشاهی را که نامش ذیالقرنین و یا شبیه به آن باشد، اسم نبردهاند، و نیز از اقوامی به نام یأجوج و مأجوج و سدی که منسوب به ذیالقرنین باشد، نام نبردهاند. البته به بعضی از پادشاهان «حِمیَر» (از اهل یمن) اشعاری نسبت دادهاند که به عنوان مباهات نسبت خود را ذکر کرده و یکی از پدران خود را که سمت پادشاهی «تُبَّع» را داشته، به نام «ذیالقرنین» اسم برده است.
ذکر یأجوج و مأجوج در مواضعی از کتب عهد عتیق تورات آمده است؛ از آن جمله در باب دهم از سِفر پیدایشِ تورات و در کتاب حزقیال باب سی و هشتم و سی و نهم که در آن میگوید: «یهوه چنین میگوید: اینک من ای جوج، به ضد تو هستم. تو را برگردانیده، قلاب خود را به چانهات میگذارم...»
و نیز در مکاشفه یوحنا، باب بیستم میگوید: «فرشتهای دیدم که از آسمان نازل میشود... و اژدها یعنی مار قدیم را که همان ابلیس و شیطان باشد، گرفتار کرده. و او را هزار سال زنجیر میکند... وقتی هزار سال تمام شد، شیطان آزاد گشته، بیرون میشود، تا امتهایی را که در چهار زاویه جهاناند، یعنی جوج و ماجوج را گمراه کند و ایشان را جهت جنگ فراهم آورد.»
از این قسمت استفاده میشود که «ماجوج» و یا «جوج و ماجوج» امتی و یا امتهایی عظیم بودند، و در قسمت های بالای شمال آسیا از معموره آن روز زمین میزیستند، و مردمانی جنگجو و معروف به جنگ و غارت بودند.
اینجاست که ذهن آدمی حدس قریبی میزند، وآن اینکه ذوالقرنین یکی از ملوک بزرگ باشد که راه را بر این امتهای مفسد در زمین سد کرده است، و حتماً باید سدی که او زده، فاصل میانة دو منطقه شمالی و جنوبی آسیا باشد، مانند دیوار چین، یا سد بابالابواب، یا سد داریال و یا غیر آنها.
تاریخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد در اینکه ناحیه شمال شرقی از آسیا که ناحیه صربها و بلندیهای شمال چین باشد، موطن و محل زندگی امتی بسیار بزرگ و وحشی بوده؛ امتی که پیوسته رو به زیادی نهاده، جمعیتشان فشردهتر میشد، و این امت همواره بر امتهای مجاور خود مانند چین حمله میبردند، و چهبسا در همانجا زاد و ولد کرده، به سوی بلاد آسیای مرکزی و خاورمیانه سرازیر میشدند، و چه بسا که در این کوهها به شمال اروپا نیز رخنه کردند.
بعضی از ایشان طوایفی بودند که در همان سرزمینهایی که غارت کردند، سکونت نموده متوطن شدند، که اغلب سکنة اروپای شمالی از آنهایند، و در آنجا تمدنی بهوجود آوردند و بعضی دیگر برگشته، به همان غارتگری خود ادامه دادند. بعضی مورخان گفتهاند که «یأجوج و مأجوج» امتهایی هستند که در قسمت شمالی آسیا (از تبت و چین گرفته تا اقیانوس منجمد شمالی و از ناحیه غرب تا بلاد ترکستان) زندگی میکنند.
سد ذوالقرنین کجاست؟
مورخان و مفسران در این باره اقوالی بر حسب اختلاف نظریهشان در تطبیق داستان دارند:
الف) سد نامبرده در قرآن، همان دیوار چین است که میان چین و مغولستان حائل شده، و یکی از پادشاهان چین به نام «شین هوانک تی» آن را بنا نهاده تا جلوی هجوم مغول را بگیرد. طول این دیوار سههزار کیلومتر و عرض آن ۹ متر و ارتفاعش پانزده متر است که همه با سنگ چیده شده، و در سال ۴۶۲ق.م شروع است و پس از ده یا بیست سال خاتمه یافته است، پس ذوالقرنین همین پادشاه بوده.
این مورخ توجه نکرده اوصاف و مشخصاتی که قرآن کریم برای ذیالقرنین ذکر کرده و سدی که قرآن به او نسبت داده، با این پادشاه و این دیوار چین تطبیق نمیکند؛ چون درباره این پادشاه نیامده که به مغرب اقصی سفر کرده باشد. سدی که قرآن ذکر کرده، میانة دو کوه واقع شده و در آن قطعههای آهن و مس مذاب به کار رفته، و دیوار بزرگ چین از کوه و زمین میگذرد و میانه دو کوه واقع نشده، بلکه با سنگ ساخته شده و در آن آهن و مسی به کار نرفته است.
ب) بعضی دیگر از مورخان گفتهاند: آن که سد نامبرده را ساخته، یکی از ملوک آشور بوده۱ که در حوالی قرن هفتم قبل از میلاد مورد هجوم اقوام سیت قرار میگرفته.۲ این اقوام از تنگنای جبال قفقاز تا ارمنستان و آنگاه ناحیه غربی ایران هجوم میآوردند و چهبسا به خود آشور و پایتختش (نینوا) هم میرسیدند وآن را محاصره نموده، دست به قتل و غارت و بردهگیری میزدند. بهناچار پادشاه آن دیار برای جلوگیری از آنها، سدی ساخت که گویا مراد از آن، سد «بابالابواب» باشد که تعمیر یا ترمیم آن را به کسری انوشیروان نسبت میدهند.
ج) صاحب روحالمعانی نوشته: بعضیها گفتهاند ذوالقرنین اسمش «فریدون پسر اثفیان، پسر جمشید» پنجمین پادشاه پیشدادی ایران بوده که شاهی عادل و مطیع خدا بود و در کتاب «صورالاقالیم» ابیزید بلخی آمده که او مؤید به وحی بود و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف درآورد و میان فرزندانش تقسیم کرد. و وجه تسمیهاش به ذیالقرنین (صاحب دو قرن) این بوده که او دو طرف دنیا را مالک شد و یا در طول ایام سلطنت خود مالک آن گردید؛ چون سلطنت او پانصد سال طول کشید، و یا از این جهت بود که شجاعت و قهر او همه ملوک دنیا را تحتالشعاع قرار داد. (این بود گفتار صاحب تفسیر روحالمعانی). اشکال این گفتار این است که تاریخ بدان اعتراف ندارد.
د) بعضی دیگر گفتهاند: ذیالقرنین همان اسکندر مقدونی است و «سد سکندر» هم مَثلی شده که همیشه بر سر زبانهاست. بعضی از قدمای مفسران همین قول را اختیار کردهاند. فخر رازی بر این نظریه اصرار دارد. و خلاصه آنچه گفته، این است که: قرآن دلالت میکند بر اینکه سلطنت این مرد تا اقصی نقاط مغرب، اقصای مشرق و جهت شمال گسترش یافته، و این در حقیقت همان معمورة آن روز زمین است. پادشاهی که چنین سهمی از شهرت دارا باشد، همان اسکندر است و بس؛ چه، او بعد از مرگ پدرش بساط همه ملوک روم و مغرب را برچید و بر همه آن سرزمینها مسلط شد، و مصر را هم گرفت و به بنای شهر اسکندریه پرداخت، سپس وارد شام شد و از آنجا به قصد سرکوب بنیاسرائیل به طرف بیتالمقدس رفت، و در «مذبح» آنجا قربانی کرد، پس متوجه ارمنستان و بابالابواب گردید، عراقیها و قبطیها و بربر خاضعش شدند، بر ایران مستولی گردید، و قصد هند وچین نموده، با امتهای خیلی دور جنگ کرد، سپس به عراق بازگشت، در شهرزور یا سلوکیه از دنیا رفت، و مدت سلطنتش دوازده سال بود. خوب وقتی در قرآن ثابت شدکه ذیالقرنین بیشتر معمورة زمین را مالک شد، و در تاریخ هم به ثبوت رسید که کسی که چنین نشانهای داشته باشد اسکندر بوده، دیگر جای شک باقی نمیماند که ذیالقرنین همان اسکندر مقدونی است.(این بود گفتار رازی)
اولاً این را که گفت: «پادشاهی که بیشتر معموره زمین را مالک شده باشد، تنها اسکندر مقدونی است»، قبول نداریم؛ زیرا چنین ادعایی در تاریخ مسلم نیست؛ چون تاریخ سلاطین دیگری سراغ میدهد که ملکش اگر بیشتر از ملک اسکندر نبوده، کمتر هم نبوده است. ثانیاً اوصافی که قرآن برای ذیالقرنین شمرده، تاریخ برای اسکندر مسلمش نمیداند و بلکه آنها را انکار میکند؛ مثلاً قرآن میفرماید که ذیالقرنین مردی مؤمن به خدا و روز جزا بود و خلاصه دین توحید داشت، در حالی که اسکندر وثنی و از صابئیها بود، همچنان که قربانی کردنش برای مشتری خود شاهد آن است. و نیز قرآن فرموده ذیالقرنین از بندگان صالح بود و به عدل و رفق مدارا میکرد، و تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشته است. ثالثاً در هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر سدی به نام سد یأجوج و مأجوج آنطور که قرآن ذکر فرموده، ساخته باشد.
هـ) جمعی از مورخان گفتهاند: ذیالقرنین یکی از تَبابعة اذواء یمن و از ملوک «حِمیَر» بود که در یمن سلطنت میکرد. در عدهای از اشعار حمیریها و بعضی از شعرای جاهلیت هم نامی از ذیالقرنین به عنوان یکی از مفاخر برده شده است.
مقریزی در «الخطط» میگوید: تحقیق علمای اخبار به اینجا منتهی شده که ذیالقرنین مردی عرب بود که در اشعار عرب نامش بسیار آمده و اسم اصلیاش صعب بن ذی مرائد بن حارث است؛ پادشاهی از ملوک حمیر که همه از عرب عاربه بودند، یعنی عرب قبل از اسماعیل؛ چه، اسماعیل و فرزندانش عرب «مستعربه»اند و ذوالقرنین «تَبَعی» بوده صاحب تاج، و چون به سلطنت رسید، نخست جباری پیشه کرد و سرانجام برای خدا تواضع کرد و با «خضر» رفیق شد، و کسی که خیال کرده ذوالقرنین همان اسکندر است، اشتباه کرده.
طبری گفته: خضر در ایام فریدون بوده، ولی بعضی گفتهاند در ایام موسی(ع)، و بعضی دیگر گفتهاند در مقدمه لشکر ذیالقرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل(ع) بوده قرار داشته است، و این خضر در سفرهایش با ذیالقرنین به چشمه حیات برخورده و از آن نوشیده است... از کعبالاحبار پرسیدند: «ذیالقرنین که بود؟» گفت: «از قبیله حمیر بوده و نامش صعب بن ذیمرائد بود...» همدانی در انساب گفته: «ابن ابا الصعب ذوالقرنین اول است که در فن مساحت و بنّایی، استاد بود...» از این کلام استفاده میشود که اولاً لقب «ذوالقرنین» مختص به شخص مورد بحث نبود، بلکه شاهانی چند از ملوک حمیر به این نام ملقب بودند و ثانیاً ذیالقرنین اول آن کسی بود که سد یأجوج و مأجوج را چند قرن قبل از اسکندر بنا نهاد و او معاصر با خلیل(ع) یا بعد از او بوده، و مقتضای آنچه ابنهشام آورده که: «وی خضر را در بیتالمقدس زیارت کرده»، همین است؛ چون بیتالمقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهیم(ع) و در زمان داوود و سلیمان ساخته شد. پس ذیالقرنین قبل از اسکندر بوده، علاوه بر اینکه تاریخ حمیر تاریخی مبهم است.
بنا بر آنچه «مقریزی» آورده، گفتار در دو جهت باقی میماند: یکی اینکه سدی که ذیالقرنین ساخت، در کجاست؟ دوم اینکه آن امت مفسد که سد برای جلوگیری از فساد آنها ساخته شد، چه کسانی بودند؟ آیا این سد یکی از همان سدهای ساختهشده در یمن، یا پیرامون یمن است یا نه؟ چه، سدهایی که در آن نواحی ساخته شده، به منظور ذخیره آب آشامیدنی یا زراعی است، نه برای جلوگیری از کسی.
علاوه بر اینکه در هیچ یک از آنها قطعههای آهن و مس گداخته به کار نرفته، و قرآن سد ذیالقرنین را این چنین معرفی نموده است. آیا در یمن و حوالی آن امتی بوده که بر مردم هجوم برده باشند؟ با اینکه همسایگان یمن غیر از امثال قبط، آشور، کلدان و غیر ایشان، کسی نبوده و نامبردگان همه ملتهایی متمدن بودند.
علامه سید هبۀالدین شهرستانی این قول را تأیید کرده و آن را چنین توجیه میکند: «ذیالقرنین صدها سال قبل از اسکندر بود. پس او نیست، بلکه یکی از ملوک صالح از تبعهای اذواء، از ملوک یمن بوده، و از عادت این قوم این بود که خود را با کلمه «ذی» لقب میدادند، مثلاً میگفتند: ذیهمدان، ذیغمدان، ذیالمنار، ذیالاذعار، ذییزن و امثال آن. ذیالقرنین مردی موحد، عادل، نیکوسیرت، قوی، دارای هیبت و شوکت بود، و با لشکری انبوه به طرف مغرب رفت، نخست بر مصر و مابعد آن مستولی شد، سپس رو به مشرق نهاد. در مسیر خود آفریقا را بنا نهاد.
مردی بود بسیار حریص و خبره در معماری و آبادانی. همچنان سیر خود را ادامه داد، تا به شبهجزیره و صحراهای آسیای وسطی رسید، و از آنجا به ترکستان و دیوار چین برخورد و در آنجا قومی را یافت که خدا میان آنان و آفتاب ساتری قرار نداده بود. آنگاه به طرف شمال منحرف گشت تا به مدارالسرطان رسید، و شاید همانجا باشد که در سر زبانها افتاد که وی به ظلمات راه یافته است. اهل این دیار از وی درخواست کردند برایشان سدی بسازد. حال اگر محل این سد همان محل دیوار چین باشد که فاصله چین و مغول است، ناگزیر باید بگوییم قسمتی از آن دیوار بوده که خراب شده و وی آن را ساخته است؛ اما اصل دیوار چین نمیتواند باشد؛ چون آن را بعضی از شاهان چین قبل از این تاریخ ساختهاند...» (این بود خلاصه کلام شهرستانی).
اشکالی که بر این گفته باقی میماند، این است که دیوار چین نمیتواند سد ذیالقرنین باشد؛ برای اینکه ذیالقرنین به اعتراف خود او قرنها پیش از اسکندر بوده، و دیوار چین بعد از اسکندر ساخته شده، و سدهای دیگری که غیر از دیوار چین در آن نواحی هست، همه با سنگ ساخته شده است، نه از آهن و مس.
کوروش
بعضی دیگر گفتهاند: ذوالقرنین همان کوروش هخامنشی (۵۶۰ ـ ۵۳۹ق.م)است که امپراتوری ایرانی را تأسیس کرد و میان دو سرزمین پارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخر کرد، به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر کرد، و در بنای هیکل یاری کرد و مصر را به تسخیر خود درآورد، آنگاه به سوی یونان حرکت نمود و بر آنجا مسلط شد، آنگاه رو به سوی مشرق نهاد و تا اقصی نقطه مشرق پیش رفت.
این قول را بعضی از علمای عصر ما یعنی «سید احمدخان هندی» ابداع و مولانا ابوالکلام آزاد در ایضاح آن کوشیده است. اجمال مطلب اینکه آنچه قرآن از وصف ذیالقرنین آورده، با این پادشاه بزرگ تطبیق میشود؛ زیرا اگر ذوالقرنینِ قرآن مردی مؤمن به خدا و دین توحید بود، کوروش نیز بود؛ و اگر او پادشاهی عادل و رعیتپرور و دارای سیره رفق و رأفت و احسان بود، این نیز بود؛ و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردی سیاستمدار بود، این نیز بود؛ و اگر خدا به او از هر چیزی سببی داد، به این نیز داد؛ و اگر میان دین و عقل و فضایل اخلاقی و عدّه و عُده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب برای او جمع کرد، برای این نیز جمع کرده بود.
و همانطور که قرآن کریم فرموده، کوروش سفری به سوی مغرب کرده، بر «لیدیا» و پیرامون آن مستولی شد، بار دیگر به سوی مشرق سفر کرد تا به مطلع آفتاب رسید، و در آنجا مردمی صحرانشین و وحشی دید که در بیابان زندگی میکردند و همین کوروش سدی بنا کرد و به طوری که شواهد نشان میدهد، در «تنگه داریال» میان کوههای قفقاز و نزدیکیهای شهر تفلیس قرار دارد. این اجمال آن چیزی است که مولانا ابوالکلام آزاد گفته است که اینک تفصیل آن از نظر خواننده میگذرد.
۱ـ موضوع ایمان به خدا و روز جزا: دلیل بر این معنا، کتاب عزرا (باب اول) و کتاب دانیال (باب ۶) و کتاب اِشَعیا (باب ۴۴ و ۴۵) از کتب عهد عتیق است که در آنها کوروش را تجلیل و تقدیس کرده و حتی او را در کتاب اشعیا، «چوپان خداوند» نامیده و در باب ۴۵ گفته است: «خداوند به مسیح خویش، یعنی به کوروش که دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امتها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بگشایم تا درها را به حضور وی مفتوح نمایم و دروازهها دیگر بسته نشود، چنین میگوید که: «من پیش روی تو خواهم خرامید و جاهای ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهای برنجین را شکسته، پشتبندهای آهنین را خواهم برید و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید تا بدانی من که تو را به اسمت خواندهام، خدای اسرائیل میباشم... هنگامی که مرا نشناختی، تو را به اسمت خواندم و ملقب ساختم... تا از مشرق آفتاب و مغرب آن بدانند که سوای من احدی نیست.»
اگر از وحی بودن این نوشتهها صرفنظر کنیم، یهود با تعصبی که به مذهب خود دارد، هرگز یک مرد مشرک مجوسی یا وثنی را «مسیح پروردگار» و «هدایتشدة او» و «مؤید به تأیید او» و «شبان خداوند» نمیخواند. علاوه بر اینکه نقوش و نوشتههای به خط میخی که از عهد داریوش کبیر به دست آمده که هشت سال بعد از او نوشته شده، گویای این حقیقت است که او مردی موحد بود نه مشرک، و معقول نیست در این مدت کوتاه وضع کوروش دگرگونه ضبط شود.
۲ـ فضایل اخلاقی: گذشته از ایمان به خدا، کافی است باز هم به آنچه از اخبار و سیرت او به اخبار و سیرت طاغیان جبار که با او به جنگ برخاستهاند، مراجعه کنیم و ببینیم وقتی بر ملوک ماد، لیدیا، بابل، مصر و یاغیان بدوی در اطراف باکتریا (که همان بلخ باشد) و غیر ایشان ظفر مییافت، با آنان چه معامله میکرد.
او بر هر قومی ظفر پیدا میکرد، از مجرمان ایشان میگذشت و عفو مینمود؛ بزرگان و کریمان هر قومی را اکرام میکرد و ضعفای ایشان را ترحم مینمود؛ و مفسدان و خائنان را سیاست مینمود.
کتب عهد عتیق یهود هم که او را نهایت درجه تعظیم نموده، بدین جهت بوده که ایشان را از اسارت حکومت بابل نجات داد و به بلادشان برگردانید و برای تجدید بنای هیکل، هزینه کافی در اختیارشان گذاشت، و نفایس گرانبهایی که از هیکل به غارت برده بودند و در خزینههای ملوک بابل نگهداری میشد، به ایشان برگردانید. همین خود مؤید دیگری است برای این احتمال که «کوروش» همان «ذیالقرنین» باشد؛ برای اینکه به طوری که اخبار شهادت میدهد، پرسشکنندگان از رسول خدا(ص) از داستان ذیالقرنین، یهود بودند. علاوه بر این، مورخان قدیم یونان نیز جز به مروت و فتوت و سخاوت و کرَم و گذشت و قلّت حرص و داشتن رحمت و رأفت، او را نستودهاند و او را به بهترین وجهی ستایش کردهاند.
۳ـ چرا «دوشاخ»؟ اما اینکه چرا کوروش را ذیالقرنین گفتهاند، هرچند تواریخ از دلیلی که جوابگوی این سؤال باشد خالی است، لکن مجسمه سنگی که در «مشهد مرغاب» در جنوب ایران کشف شده، جای هیچ تردیدی نمیگذارد که همو ذوالقرنین بوده، و وجه تسمیهاش این است که در این مجسمهها «دو شاخ» دیده میشود که در وسط سر او درآمده، یکی از آنها به طرف جلو و دیگری به طرف عقب خم شده، و این با گفتار مورخان قدیمی درست تطبیق میکند که در وجه تسمیه او گفتهاند: تاج یا کلاهخودی داشت که دارای دو شاخ بود.
در «کتاب دانیال» هم خوابی که وی برای کوروش نقل کرده، او را به صورت قوچی که دو شاخ داشته، دیده است. در آن کتاب (باب هشتم، ۱ـ ۹)، چنین آمده: در سال سوم از سلطنت «بلشصر» برای من رؤیایی دست داد:... چشم خود را گشودم، ناگهان قوچی دیدم که دو شاخ دارد و در کنار نهر ایستاده و دو شاخش بلند است؛ اما یکی از دیگری بلندتر است که در عقب قرار دارد. قوچ به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله میکند، و هیچ حیوانی در برابرش مقاومت نمیآورد و نمیتواند از او فرار کند و او هر چه دلش میخواهد، میکند و بزرگ میشود. در این بین... دیدم بز نری از طرف مغرب نمایان شد، همه ناحیه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهایش زمین را لمس نمیکرد و تنها یک شاخ دارد که در میان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسید به قوچی که دو شاخ داشت و سپس با شدت و نیروی هر چه بیشتر با او درآویخت، او را زد و هر دو شاخش را شکست، و دیگر تاب و توانی برای قوچ نماند و بز قوچ را به زمین زد و او را لگدمال کرد و بسیار بزرگ شد...» آنگاه میگوید: جبرئیل رؤیای مرا تعبیر کرد و گفت: «آن قوچ صاحب دو شاخ، پادشاه مادیان و پارسیان میباشد و آن بز پادشاه یونان.» به این ترتیب قوچ دارای دو شاخ با کوروش و دو شاخش با دو مملکت فارس و ماد منطبق میشود و بز نر که دارای یک شاخ بود، با اسکندر مقدونی.
۴ـ سیر به غرب و شرق: سیر کوروش به طرف مغرب، همان سفری بود که برای دفع «لیدیا» کرد که با لشکرش به طرف کوروش میآمد، و آمدنش به ظلم و طغیان و بدون هیچ عذر و مجوزی بود. کوروش او را فراری داد، و تا پایتخت کشورش تعقیب کرد و پایتختش را فتح نمود و او را اسیر کرد و در آخر او و سایر یاورانش را عفو نموده، اکرام و احسانشان کرد با اینکه حق داشت که سیاستشان کند و بهکلی نابودشان سازد.
انطباق این داستان با آیه «حتی اذا بلغَ مغرب الشمس: به غروبگاه خورشید رسید» که شاید ساحل غربی آسیای صغیر باشد «و وجدَ عندها قوماً قلنا یا ذاالقرنین...» از این روایت که گفتیم حمله لیدیا تنها از باب فساد و ظلم بوده، آنگاه به طرف صحرای کبیر مشرق عزیمت نمود تا غائله قبایل وحشی آنجا را خاموش کند؛ چون قوم همیشه در کمین مینشستند تا به اطراف خود هجوم آورده، فساد راه بیندازند و انطباق آیه «حتی اذا بلغَ مطلع الشمس...: به جایگاه برآمدن خورشید رسید که آن را چنین یافت که بر قومی طلوع میکرد که برایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم» روشن است.
سدسازی کوروش
سد موجود در تنگه جبال قفقاز، یعنی سلسلهجبالی که از دریای خزر شروع میشود و تا دریای سیاه امتداد دارد، و آن تنگه را «تنگه داریال» مینامند که بعید نیست تحریفشده از «داریول» باشد، که در زبان ترکی به معنای تنگه است و به لغت محلی، آن سد را «دمیر قاپو» یعنی «دروازه آهنی» مینامند، و میان دو شهر «تفلیس» و «ولادی کیوکز» واقع شده؛ سدی است که در تنگهای واقع در میانه دو کوه بسیار بلند ساخته شده و جهت شمالی آن کوه را به جهت جنوبیاش متصل کرده است، به طوری که اگر این سد ساخته نمیشد، تنها دهانهای که راه میانه جنوب و شمال آسیا بود، همین تنگه بود.
با ساختن آن، این سلسلهجبال به ضمیمه دریای خزر و دریای سیاه، یک مانع طبیعی به طول هزارها کیلومتر میان شمال و جنوب آسیا شده است.
در آن اعصار، اقوامی شریر از سکنه شمال شرقی آسیا از این تنگه به طرف بلاد جنوبی قفقاز (یعنی ارمنستان، ایران، آشور و کلده) حمله میآوردند و مردم این سرزمینها را غارت میکردند، و در حدود سدة هفتم قبل از میلاد حمله عظیمی کردند، به طوری که دست چپاول و قتل و بردهگیریشان عموم بلاد را گرفت تا آنجا که به پایتخت آشور (نینوا) هم رسیدند، و این زمان تقریباً همان زمان کوروش است.
هرودت یونانی سیر کوروش را به طرف شمال ایران برای خاموشکردن آتش فتنهای که در آن نواحی شعلهور شده بود، آورده است. به نظر میرسد در همین سفر، سد نامبرده را در تنگه داریال و با استدعای اهالی آن مرز و بوم و تظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاده و آن را با سنگ و آهن ساخته است. و تنها سدی که در ساختمانش آهن به کار رفته، همین سد است و انطباق آیة «مرا با نیرویی [انسانی] یاری کنید تا میان شما و آنها سدی استوار قرار دهم... برای من قطعات آهن بیاورید.» بر این سد روشن است.
ازجمله شواهدی که این مدعا را تأیید میکند، وجود رودی در نزدیکی این سد است که آن را «رود سایروس» میگویند. و کلمه «سایروس» در اصطلاح غربیها نام کوروش است، و رود دیگری نیز هست که از تفلیس عبور میکند به نام «کُر». داستان این سد را «یوسف یهودی» تاریخنویس در آنجا که سرگذشت سیاحت خود را در شمال قفقاز میآورد، ذکر کرده است.
اگر سد مورد بحث که کوروش ساخته، عبارت از دیوار «باب الابواب» باشد که در کنار بحر خزر واقع است، نباید یوسف مورخ آن را در تاریخ خود بیاورد؛ زیرا در روزگار او هنوز دیوار بابالابواب ساخته نشده بود؛ چون این دیوار را به انوشیروان نسبت میدهند و یوسف قبل از کسری میزیست و به طوری که گفتهاند، در قرن اول میلادی بود. علاوه بر اینکه سد بابالابواب قطعاً غیر سد ذیالقرنینی است که در قرآن آمده، برای اینکه در دیوار «بابالابواب» آهن به کار نرفته است.
این بود خلاصه کلام ابوالکلام که هرچند بعضی اطرافش خالی از اعتراضاتی نیست، لکن از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرآنی روشنتر و قابل قبولتر است.
پی نوشت ها:
۱. کیهانشناخت، تألیف حسن بن قطار مروزی، طبیب و منجم متوفای ۵۴۸ق. اسم آن پادشاه را «بلینس» و نیز «اسکندر» دانسته است.
۲. این اقوام به طوری که گفتهاند، در اصطلاح غربیها «سیت» نامیده میشدند که نامشان در بعضی سنگنوشتههای زمان داریوش نیز آمده است. آنها در نزد یونانیها «میگاگ» نامیده شدهاند.