سرگردانیهای دختر تنهایی که برادرش عضو باند سرقت بود
دختر جوانی که در تلاش برای آزادی برادرش است، میگوید غیر از او کسی را ندارد و نمیداند چطور باید زندگی کند.

پریسا برای کمک به برادرش به دادگاه آمده است.
برادر پریسا به اتهام دزدی بازداشت شده است.
پریسای 20ساله داستان زندگی پر فراز و نشیبش را تعریف میکند:
برادرم را بازداشت کردهاند. برای کمک به او میآیم.
دزدی کرده. البته برادرم میگوید کاری نکرده و به او تهمت زدهاند و اشتباهی بازداشت شده است.
چه کسی به او تهمت زده؟ برادرت را در یک باند بازداشت کردهاند.
اما برادرت اعتراف کرده در چند سرقت بوده است.
دوستانش گولش زدند.
من پدر و مادر ندارم.
چرا؟
چه کسی به شما رسیدگی میکرد؟
عمویم ما را بزرگ کرد. او با زن و بچهاش به خانه ما آمد و در کنار ما بود تا بزرگ شدیم.
مستاجر هستیم. عمویم در خانه ما زندگی میکند.
یعنی عمویت در خانه شماست و خودتان مستاجر هستید؟
بله. او پیر شده. دلمان نیامد بیرونش کنیم. بچههایش هم رفتهاند. خودش و زنش در خانه ما زندگی میکنند.
اجارهخانه را چطور میدهید؟
ما کار میکنیم و هزینه را پرداخت میکنیم.
میگوید چندین سال شما را بزرگ کردم حالا حق دارم در این خانه زندگی کنم. ما هم حرفی نزدیم.
شغل خودت چیست؟
برادرت چطور؟
شغل درستی ندارد. میگفت موتور خرید و فروش میکند.
چه کسی با دختری در شرایط من ازدواج میکند؟ فرصتهایی برایم پیش آمد اما وقتی شرایط خانوادگیام را دیدند، عقب کشیدند.
چطور میخواهی به برادرت کمک کنی؟
چند بار پیش قاضی رفتم و درخواست کردم سند قبول کند اما قبول نکرد.
پس راهی برای کمک به او نیست؟
قاضی گفته باید صبر کنید تا رأی دادگاه صادر شود. ما منتظر رأی دادگاه هستیم.
میدانی ممکن است محکوم شود؟
اما برادرم میگوید کاری نکرده است.
حالا تنهایی میخواهی چه کنی؟
نمیدانم. اگر برادرم زندانی شود نمیدانم باید چه کنم. چون میدانم عمویم هم روی خوشی به من نشان نمیدهد.