روایت یک عکس؛ امدادگری که در اسکله مرگ را جابه‌جا می‌کرد

تصاویر آن چند روز هنوز در ذهنش باقی مانده و عملیات هنوز ادامه داد؛ روزهایی که دیگر هیچ چیزی شبیه روزهای گذشته نبود. هیچ چیزی شبیه آنچه که در ذهنش از یک حادثه طبیعی یا آتش‌سوزی تصور می‌کرد. ...

روایت یک عکس؛ امدادگری که در اسکله مرگ را جابه‌جا می‌کرد

آن روز، بندرعباس و اسکله شهید رجایی، از هر لحظه‌اش یک فریاد بی‌ صدا بیرون می‌آمد. علی آزادی، امدادگر هلال‌احمر بندر عباسی، هنوز صدای آن فریادها، صدای فریادهایی که هیچگاه شنیده نمی‌شد، در گوشش می‌پیچد.

چشمانش هنوز از آن لحظات و روزهای سیاه، غمگین و پر از دود و خاک است. علی آزادی، امدادگر هلال‌احمر بندرعباس، که در تصاویر منتشرشده در فضای مجازی با گاری جنازه‌ها و مصدومان دیده می‌شود،  در محل حادثه،  از شرایط دشوار حادثه و احساسات غم‌انگیز در صحنه عملیات امدادی روایت می‌کند. 

هر لحظه زندگی و مرگ در دستان ما بود

علی، با یادآوری زمان اعلام حادثه می‌گوید: وقتی که اولین خبر را شنیدیم،  دلم دریای بندر شد و به طوفان رفته بود،  ولی وقتی وارد محل حادثه شدیم، تنها چیزی که دیدیم، دودی غلیظ و سرخ بود. سرخ از آتش، از خون، از درد. در دل آتش، در دل همان بحران، هیچ‌چیزی جز تصویرهایی از مرگ و آسیب وجود نداشت. سکوت میان فریادها، میان سرفه‌هایی که به دل دود و خاک نمی‌رسیدند، مرگ بود که در آن فضا جولان می‌داد.

علی با بغضی که در گلویش شکل می‌گیرد، از لحظات پر از درد یاد می‌کند: "هر بار که جنازه‌ای را به گاری می‌گذاشتیم، احساس می‌کردم که یک بخشی از خودم را گذاشته‌ام. لحظه به لحظه، دل‌نگرانی‌های من بیشتر می‌شد. نمی‌توانستم از ذهنم بیرون کنم که آیا ممکن است یک نفر از آشنایانم اینجا باشد؟ آیا کسی از خانواده‌ام اینجا قربانی شده؟ هر جنازه‌ای که می‌بردیم، هر زخمی که از آن گودال وحشت بیرون می‌آوردیم، انگار بخشی از آن برای من و خانواده‌ام بود.

او ادامه می‌دهد: در همان ابتدای ورود به حادثه و در دل این بحرانی‌ترین لحظات، وقتی شروع به جابه‌جایی جنازه‌ها و مصدومان کردیم، نمی‌توانستم باور کنم که اینجا جایی است که باید در آن زندگی و مرگ را در دستان خود نگه داریم. برای لحظه‌ای احساس کردم که هر کسی که روی گاری می‌افتد، یا مصدوم است یا بی‌جان. انگار همه چیز به هم ریخته بود و من، ما، مجبور بودیم در دنیای میان زندگی و مرگ قدم برداریم.

روایت یک عکس؛ امدادگری که مرگ را جابه‌جا می‌کرد

در اولین روز وقوع حادثه، تنها چیزی که برای علی آزادی و همکارانش اهمیت داشت، این بود که به هر طریقی جان مردم را نجات دهند و تا آخرین لحظه در کنارشان بمانند. او از لحظات سختی که در صحنه حادثه به چشم می‌دید، این گونه می‌گوید: «روز اول که از وقوع حادثه مطلع شدیم، تیم واکنش سریع هلال‌احمر وارد عمل شد. آتش‌نشانان در حال اطفای حریق بودند و در کنار این عملیات، وظیفه حمل مصدومان و جنازه‌ها بر دوش ما بود. بسیاری از اجساد را از همان ابتدا تا اکنون بیرون آوردیم. شرایط بسیار دشوار بود، فضا پر از دود و آتش بود و برای بیرون آوردن جنازه‌ها از گاری استفاده می‌کردم.»

فضای حادثه نه تنها برای او که برای همه امدادگران و مردم بندرعباس یک کابوس بی‌پایان بود. هر لحظه، هر برخوردی با زخمی‌ها و اجساد، علی آزادی را به یاد عزیزان خود می‌انداخت.

او ادامه می‌دهد: «هر قسمت از صحنه حادثه که می‌رفتیم، احساس می‌کردیم که بخشی از خانواده و برادرانمان در اینجا حضور دارند.  این حادثه نه تنها استان، بلکه تمام کشور را به عزا کشاند.  ما وقتی به مصدومان نگاه می‌کردیم، در چهره آنها، حتی در فریادهایشان، چیزی از اعضای خانواده‌ام را می‌دیدیم.»

فضای اوج بحران: در آتش و دود، تنها هدف نجات بود

او از جزئیات عملیات‌های امداد در آن روزها می‌گوید که با دست‌های زخمی، با دستانی که به سختی نفس می‌کشیدند، جنازه‌ها و مصدومان را از گودال‌ها بیرون می‌آوردند و اظهار می‌کند: برخی از جنازه‌ها به قدری سوخته بودند که تشخیصشان سخت بود. اما چیزی که سخت‌تر از همه بود، نگاه‌های بی‌صدای کسانی بود که هنوز امید به زندگی داشتند. چشمانشان پر از ترس، پر از سوالات بی‌جواب.

علی، برای لحظه‌ای سکوت می‌کند و سپس ادامه می‌دهد: در آن لحظات، فقط یک چیز برای ما مهم بود، نجات هر انسانی که می‌توانستیم. اما آنچه که هیچگاه از یادم نمی‌رود، آن صحنه‌هایی است که در آن وضعیت بحرانی، هر چند لحظه یک‌بار، مجبور به انتخاب‌هایی می‌شدیم که انسان بودن را به چالش می‌کشید. هیچ چیزی در آن لحظات راحت نبود.

آزادی، با دستانی که هیچگاه از خاک و خون پاک نمی‌شد، همچنان در شیفت‌های مختلف شبانه‌روز مشغول به امدادرسانی بود.

او در ادامه می‌گوید: «از روز اول تا روز بعد، در شیفت‌های مختلف مشغول به کمک‌رسانی بودیم و در همین شرایط، حدود ۳۹ تا ۴۰ مصدوم را از منطقه حادثه بیرون آوردم. هر بار که به یک مصدوم نگاه می‌کردم، از خودم می‌پرسیدم آیا این فرد در این شرایط، کسی در خانه‌اش انتظارش را می‌کشد؟»

دردهای ماندگار: گمشدگان و دردهای جاودان

اما بزرگترین درد، در کنار همه دردهای آن فاجعه برای علی آزادی، به آن دسته از همسایگان و آشنایانش برمی‌گردد که در این حادثه مفقود شدند. این غم هنوز با اوست: «بسیاری از همسایگان و آشنایان ما در حادثه بودند و هنوز مفقود هستند و نتوانستیم آنها را پیدا کنیم. هیچ چیزی در این دنیا مثل این درد، این لحظه‌هایی که جان‌ به لب می‌آید و به امید یک معجزه نگاه می‌کنی، وجود ندارد. هنوز هم این غم در دل من و همکارانم باقی مانده.»

علی آزادی که در آن روزها، بار سنگین از دست دادن و جراحت را به دوش می‌کشید، حالا به همراه دیگر امدادگران هلال‌احمر همچنان در تلاش است تا در کنار خانواده‌های مصیبت زده باشد و مرهمی باشد برای جراحت‌های روحی که به مراتب سخت‌تر از آسیب‌های جسمی است. با پاهای خسته، میان شعله های خاموش شده، آوار روی آوار، جرأت و دود، چند روز پی در پی کار و جست و جو و برداشتن آوارهای روی زمین که روزی بناهای استواری بودند و اکنون شکست خورده از موج انفجار و شعله های آتش شدند و خمیده و تکه پاره بر روی هم افتاده‌اند، ادامه دارد.

این حادثه، برای تمام ملت ایران، به ویژه مردم بندرعباس، یک تراژدی بی‌پایان بود که تا همیشه در یادها باقی خواهد ماند. علی آزادی، همچون دیگر امدادگران این بحران، در کنار همه این غم‌ها، پرچم خدمت‌رسانی را در دست دارد. در دل این فاجعه، علی آزادی و همکارانش هنوز با این درد زندگی می‌کنند. این حادثه نه فقط برای آنها، بلکه برای هر کسی که در آن لحظات وحشتناک شاهد از دست دادن انسان‌ها بود، یک زخم عمیق باقی گذاشت.

او با عجله ای که باید سریع تر به میدان برود برای جست و جوی افرادی که هنوز زیر آوار شاید مانده باشند، در آخرین جمله اش با آن لهجه شیرین بندری اش که با ما گپ می‌زد، می‌گوید:  ما به عنوان امدادگر، هیچ وقت نخواستیم تنها ناجی باشیم، بلکه همدلی کردیم با کسانی که عزیزان خود را از دست داده بودند، با کسانی که در آن لحظات جانشان در دستان ما بود. این درد، این یادها، در ذهن ما خواهد ماند تا ابد.

منبع: ايسنا
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 1
  • بهلول

    جملات شاعرانه نگومرخصی مقصران رالغوکن