روزی که با «یاسر» آشنا شدم ۲۳ ساله بودم. او چنان با چرب زبانی و حقه بازی مرا خام کرد که هیچ گاه تصور نمی کردم به همین…
آن روزها برای فرار از درگیری و خشونتهای خانوادگی به جست وجوی محبت در کوچه و خیابان برآمدم و با پسری وارد رابطه شدم که…
داستان من سقوطی بود که با یک انتخاب هوس آلود و اشتباه شروع شد. غروب آن روز شوم را هنوز خوب به یاد دارم ۲۴ ساله بودم…
پیمان و پروانه زوجی بودند که خانوادههایشان فکر میکردند هیچوقت از هم جدا نمیشوند اما حالا آنها به طور ناگهانی تصمیم…
لیلا تصمیم گرفته از همسرش جدا شود. او میگوید زندگیاش را عاشقانه شروع کرد و حالا به بنبست رسیده است.
هنگامی که با اصرار پدرم با دختر عمه ام ازدواج کردم، عاشق دختر دیگری بودم که از مدتی قبل با هم ارتباط داشتیم به همین…
هنگامی که مقابل دبیرستان دخترانه،عاشق حمیرا شدم، او 4 ماه از من بزرگ تر بود ولی این موضوع هیچ اهمیتی نداشت چرا که…
حسادت های زنانه و چشم و هم چشمی های مادی همانند موریانه هایی بود که به جان زندگی ام افتاد و خانه و کاشانه ام را ویران…
پسر جوان ادعا میکند هر وقت با دختری آشنا میشد برای پرداخت هزینههای تفریح با او دست به دزدی میزند.
با آن که احتمال می دادم "ارسطو" فقط به خاطر شغل و درآمد مالی ام قصد ازدواج با مرا دارد اما بازهم برخلاف نظر خانواده و…