شهید
  • با مقدسات علناً بازی می‌کنند تا به مقدس سازی یاران خود بپردازند. با این کار معلوم نیست حرمتی بر یار خود بیافزایند اما حتما اعتبار از مقدسات می‌برند. مشابهت سازی هاشان با شخصیت‌ها و رویدادهای تاریخی و دینی هم فقط ذمه خودشان را زیر بار می‌برد.

  • داستان زندگی شهید پویا اشکانی ؛

    من به او گفتم: مگر کجا می‌خواهی بروی که اینطوری با من خداحافظی می‌کنی! مگر چی شده؟ پویا گفت: مگر چی شده؟ یک دفعه دیدی شهادت قسمت ما شد.

  • روایتی از زندگی شهید عبدالله علایی ؛

    وقتی پیکر این شهید را یافتیم احساس کردم مدت زیادی نباید از شهادتش گذشته باشد چون صورت ، ریش و موهایش تقریباً سالم بود. وقتی برادر «علیخانی» از برادران گروه تفحص دستش را پشت سرش گذاشت تا او را جابه جا کند دید دستش از خون شهید رنگین شد.

  • روایت زندگی شهید محسن دین شعاری ؛

    شهادت یعنی انتقال یافتن از زندگی مادی به زندگی معنوی و الهی و شهادت در مکتب اسلام یک مسأله انتخابی است که انسان کامل با تمام آگاهی آن را انتخاب می‌کند.

  • روایت زندگی شهید منصور ستاری خواص ؛

    برای فرار مغزها غصه میخورد میگفت چرا باید اجازه بدهیم که این نخبه های علمی از کشور بروند بیرون؟! باید همین جا امکاناتی برایشان فراهم کنیم که بمانند و برای کشور خودشان کار کنند.

  • روایت زندگی شهید کمال کورسل ؛

    از زمان بلوغش تا شهادت هشت ـ نه سال بیشتر عمر نکرد، ولی هر روز یک‌قدم جلوتر بود. مسیحی بود، سنی شد، و بعد شیعه. مقلد امام شد و مترجم و بالاخره رزمنده.

  • روایت زندگی مدافع حرم شهید حامد بافنده ؛

    شهید بافنده همیشه می گفت زن و فرزندم فدای یک تار موی حضرت زینب(س) خون می دهیم خشت نمی دهیم این سخن همیشگی حامد بود.

  • روایت زندگی شهید مصطفی ردانی پور؛

    کارت های دعوت عروسی اش را آماده کرده بود. اول از همه اهل بیت (ع) را دعوت کرده بود یک کارت برای امام رضا (ع) کارتی برای امام زمان (عج) به جمکران و کارتی هم به نیابت از حضرت زهرا (س) انداخت داخل ضریح حضرت معصومه (س).

  • روایت زندگی شهید داریوش رضایی‌نژاد ؛

    تلفن همراهش زنگ خورد. گفت: ببین کیه؟ دیدم نوشته مشکوک. گفتم: مشکوک دیگه کیه؟ گفت ولش کن. جواب نده. چند روزیه زنگ می‌زنه و از من اطلاعات می‌خواد. رقم خوبی هم پیشنهاد میده. این روزهای آخر مرتب تماس می‌گرفت و دیگر خبری هم از پیشنهاد رقم‌های بالا نبود. فقط تهدیدش می‌کرد..

  • روایت زندگی شهید اسماعیل قهرمانی ؛

    من هرگز اجازه نمی‌دهم به خاطر اینکه جنازه برادرم از میدان جنگ بیرون آورده شود جان نیروی دیگری به خطر بیفتد. من در آن دنیا نمی‌توانم جواب این خون‌ها را بدهم..