با مقدسات علناً بازی میکنند تا به مقدس سازی یاران خود بپردازند. با این کار معلوم نیست حرمتی بر یار خود بیافزایند اما حتما اعتبار از مقدسات میبرند. مشابهت سازی هاشان با شخصیتها و رویدادهای تاریخی و دینی هم فقط ذمه خودشان را زیر بار میبرد.
من به او گفتم: مگر کجا میخواهی بروی که اینطوری با من خداحافظی میکنی! مگر چی شده؟ پویا گفت: مگر چی شده؟ یک دفعه دیدی شهادت قسمت ما شد.
وقتی پیکر این شهید را یافتیم احساس کردم مدت زیادی نباید از شهادتش گذشته باشد چون صورت ، ریش و موهایش تقریباً سالم بود. وقتی برادر «علیخانی» از برادران گروه تفحص دستش را پشت سرش گذاشت تا او را جابه جا کند دید دستش از خون شهید رنگین شد.
شهادت یعنی انتقال یافتن از زندگی مادی به زندگی معنوی و الهی و شهادت در مکتب اسلام یک مسأله انتخابی است که انسان کامل با تمام آگاهی آن را انتخاب میکند.
برای فرار مغزها غصه میخورد میگفت چرا باید اجازه بدهیم که این نخبه های علمی از کشور بروند بیرون؟! باید همین جا امکاناتی برایشان فراهم کنیم که بمانند و برای کشور خودشان کار کنند.
از زمان بلوغش تا شهادت هشت ـ نه سال بیشتر عمر نکرد، ولی هر روز یکقدم جلوتر بود. مسیحی بود، سنی شد، و بعد شیعه. مقلد امام شد و مترجم و بالاخره رزمنده.
شهید بافنده همیشه می گفت زن و فرزندم فدای یک تار موی حضرت زینب(س) خون می دهیم خشت نمی دهیم این سخن همیشگی حامد بود.
کارت های دعوت عروسی اش را آماده کرده بود. اول از همه اهل بیت (ع) را دعوت کرده بود یک کارت برای امام رضا (ع) کارتی برای امام زمان (عج) به جمکران و کارتی هم به نیابت از حضرت زهرا (س) انداخت داخل ضریح حضرت معصومه (س).
تلفن همراهش زنگ خورد. گفت: ببین کیه؟ دیدم نوشته مشکوک. گفتم: مشکوک دیگه کیه؟ گفت ولش کن. جواب نده. چند روزیه زنگ میزنه و از من اطلاعات میخواد. رقم خوبی هم پیشنهاد میده. این روزهای آخر مرتب تماس میگرفت و دیگر خبری هم از پیشنهاد رقمهای بالا نبود. فقط تهدیدش میکرد..
من هرگز اجازه نمیدهم به خاطر اینکه جنازه برادرم از میدان جنگ بیرون آورده شود جان نیروی دیگری به خطر بیفتد. من در آن دنیا نمیتوانم جواب این خونها را بدهم..