ایرج رسولی، پدر دکتر رسولی که خود نیز دکترای میکروبشناسی دارد ماجرای آن روز را اینچنین تعریف کرده است: «دخترم آن شب گفت، وقت جراحی دارم، مریضهایم منتظرند ولی گفت صبح میرم. ای کاش میرفت. دیگر به صبح نکشید، یکی از آخرین حرفهایی که دختر من اینجا با هشتاد درصد سوختگی در آمبولانس گفت، این بود که به منشیام اطلاع بدهید، به مریضهایم بگویید منتظر نمانند.