روایت شیخ طوسی از حیات مادر بزرگوار امام زمان(عج)

مادر امام زمان(عج) چگونه با یک خواب از روم به عراق آمد؟

نرجس خاتون مادر امام عصر (عج) یکى از شاهزادگان رومی بود که از نسل حواریون عیسى بن مریم(ع) هم بوده است.

مادر امام زمان(عج) چگونه با یک خواب از روم به عراق آمد؟

به گزارش خبر فوری ، در مورد حیات حضرت نرجس خاتون(مادر امام زمان(عج)) روایات بسیاری نقل شده و داستانهای بسیاری نگاشته شده است. با این حال، علامه مجلسی (ره) به نقل از شیخ طوسی(ره) چگونگی ازدواج امام حسن عسکری(ع) با نرجس خاتون رومی را اینگونه روایت می‌کند.

در غیبت شیخ طوسی از بشر بن سلیمان برده فروش که از فرزندان ابو ایوب انصاری و از شیعیان امام علی النقی(ع) و حسن عسگری(ع) و همسایه آن حضرت بود ،روایت شده است که گفت: روزی غلام امام علی النقی(ع) نزد من آمد و مرا احضار کرد. چون خدمت حضرت رسیدم فرمود: ای بشر، تو از اولاد انصار ما هستی و دوستی شما نسبت به ما پیوسته برقرار است. می‌خواهم تو را فضیلتی دهم که در مقام دوستی با ما و این رازی که با تو در میان می‌گذارم بر سایر شیعیان پیش گیری.

سپس حضرت نامه پاکیزه ای به خط و زبان رومی مرقوم فرمود و سر آن را با خاتم مبارکی مهر نمود و کیسه زری که ۲۰۰ اشرفی در آن بود بیرون آورد و گفت: "این را به بغداد برده و صبح فلان روز بر سر پل فرات حضور یاب. چون کشتی حامل اسیران نزدیک شد و اسیران را دیدی، متوجه می‌شوی که بیشتر مشتریان فرستادگان اشراف بنی عباس هستند. در این موقع مواظب شخصی به نام عمر بن زید که برده فروش است باش. چراکه نزد او زن اسیری است که با وسواسی مخصوص لباس حریر پوشانده شده و خود را از معرض فروش مشتریان حفظ می‌کند.

در این بخش، صدای ناله او را به زبان رومی از پس پرده رقیقی می‌شنوی که بر اسارت و احترام خود می‌نالد. در آن زمان، یکی از مشتریان به عمر خواهد گفت: عفت این اسیر مرا جلب نموده، او را ۳۰۰ دینار به من بفروش. کنیزک به زبان عربی می‌گوید: اگر تو حضرت سلیمان و دارای حشمت او باشی من به تو میل ندارم. بیهوده مال خود را تلف نکن. سپس برده فروش می‌گوید: پس چاره چیست؟ من ناگزیرم تو را بفروشم. کنیزک می‌گوید: چرا شتاب می‌کنیم؟ بگذار خریداری پیدا شود که قلب من با او آرام گیرد.

در این هنگام نزد فروشنده برو و بگو من حامل نامه‌ لطیفی هستم که یکی از اشراف به خط و زبان رومی نوشته و کرم و شرافت و امانت خود را در آن شرح داده است. نامه را به کنیزک نشان بده تا درباره نویسنده آن بیندیشد.

بشر بن سلیمان می‌گوید آنچه امام علی النقی(ع) فرمود انجام دادم. چون نگاه کنیزک به نام افتاد سخت بگریست سپس رو به عمر بن زید کرد و گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش و سوگند یاد نمود که اگر از فروش او امتناع کند خود را هلاک خواهد کرد.

من(بشر) در تعیین قیمت با فروشنده گفتگوی بسیار کردم تا به همان مبلغ که امام به من داده بود راضی شد. من هم پول را تسلیم نموده و با کنیزک به محلی در بغداد آمدم.

بر آن حال، با بیقراری زیاد نامه امام را از جیب بیرون آورد و می‌بوسید و روی دیدگان و مژگان خود می‌نهاد. من گفتم: نامه‌ای را می‌بوسی که نویسنده آن را نمی‌شناسی؟ گفت: ای درمانده‌ کم معرفت، من ملیکه(ملیکا) دختر پسر قیصر روم هستم. مادرم از فرزندان حواریین است و به شمعون وصی حضرت عیسی نسبت می‌رساند. بگذار داستان عجیب خود را برایت نقل کنم.

سپس فرمود: جد من می‌خواست من را که سیزده سال بیشتر نداشتم برای پسر برادرش تزویج کند. ۳۰۰ نفر از راهبان از دودمان حضرت عیسی و ۷۰۰ نفر از اعیان و ۴۰۰۰ نفر از امرا و بزرگان مملکت را جمع نمود. آن گاه تختی آراسته با انواع جواهرات را نصب کرد. چون پسر برادرش را روی آن نشاند و صلیب‌ها را بیرون آورد و اسفار انجیل‌ها را گشود، ناگهان پایه‌های تخت شکست و پسرعمویم با حالت بیهوشی از بالای تخت افتاده و صورت اسقف‌ها حیران شد. سپس روی به جدم کردند و گفتند: پادشاها! ما را از مشاهده این اوضاع منحوس که نشانه زوال دین مسیح است معاف بدار. باید این اوضاع را به فال بد گرفت.

با این حال، قیصر به اسقف‌ها دستور داد تا پایه‌های تخت را استوار کنند و صلیب‌ها را دوباره برافرازند و گفت: پسر برادرم را بیاورید تا تا هرطور که هست این دختر را به وی تزویج کنم که با این وصلت نحوست آن برطرف گردد.

چون دستور عملی شد مردم از شدت ترس پراکنده گشتند و تزویج به هم خورد و شاه با حالت اندوه به حرمسرا رفت.

شب هنگام در خواب دیدم که حضرت عیسی(ع) و گروهی از حواریون در قصر جدم اجتماع کردند و روی تختی که نور از آن می‌درخشید قرار دارند. چیزی نگذشت که محمد(ص) (پیغمبر خاتم) و داماد و جانشین او و جمعی از فرزندان وی وارد قصر شدند. حضرت محمد(ص) به حضرت عیسی(ع) فرمود: یا روح الله! من به خواستگاری دختر وصی شما برای فرزندم آمده ام و در این هنگام اشاره به امام حسن عسکری(ع) نمود. حضرت عیسی(ع) نگاهی به شمعون(وصیش و جد من) کرده و گفت: شرافت به سوی تو روی آورده، با این وصلت موافقت کن. شمعون پذیرفت. سپس محمد(ص) بالای منبر رفت و مرا برای فرزندش تزویج کرد.

چون از خواب بلند شدم از بیم جان خواب خود را برای پدر و جدم نقل نکرده و همواره آن را پوشیده می داشتم. بعد از آن شب چنان قلبم از محبت موج می‌زد که از خوردن و آشامیدن بازماندم و کم کم لاغر و رنجور و بیمار شدم. جدم تمام پزشکان را احضار کرد و از مداوای من مایوس شدند. پدرم آمد و گفت: ای نوردیده! هر خواهشی که داری بگو تا در آن بکوشم. گفتم: پدر جان! اگر در به روی اسیران مسلمین بگشایی و آنها را از زندان برهانی امید است که شفا یابم. پدرم پذیرفت و من نیز به ظاهر اظهار بهبودی کردم . پدرم از این واقعه خشنود گردید و سعی در رعایت حال اسیران کرد.

چون چند شب از آن ماجرا گذشت، مجدداً خواب دیدم که حضرت فاطمه(س) با حضرت مریم(س) و حوریان بهشتی به عیادت من آمده‌اند. حضرت مریم رو به من کرد و گفت: این بانو(حضرت زهرا) مادر شوهر تو می‌شود. من دامن مبارک او را گرفتم و از نیامدن امام حسن عسکری(ع) شکایت کردم. حضرت زهرا(س) فرمود: "او به عیادت تو نخواهد آمد. اگر می‌خواهی حضرت عیسی(ع) و مریم از تو خشنود باشند و میل داری فرزندم به دیدنت بیاید به یگانگی خداوند و اینکه محمد(ص) خاتم پیامبران است گواهی بده . من گواهی دادم و فاطمه(س) مرا در آغوش گرفت و بدین گونه حالم بهبود یافت. سپس فرمود اکنون منتظر فرزندم عسکری(ع) باش که او را نزد تو خواهم فرستاد. چون از خواب برخاستم شوق زیادی برای ملاقات حضرت حس کردم.

شب بعد امام(ع) را در خواب دیدم و از گذشته شکوه می‌نمودم. فرمود: اکنون که اسلام آورده ای هر شب به دیدنت می‌آیم تا موقعی که شرایط فراهم گردد و به وصال هم نائل آییم. از آن شب تاکنون شبی نیست که وجودش را به خواب نبینم.

ابن سلیمان می‌گوید که از بانو پرسیدم: چطور شد که به میان اسیران افتادی؟ گفت: در یکی از شبها در عالم خواب امام حسن عسکری(ع) فرمود: فلان روز جدت لشکری به جنگ مسلمانان می‌فرستد. تو هم به طور ناشناس در لباس خدمتکاران به همراه عده‌ای از کنیزان به آنها ملحق شو. سپس پیش قراولان اسلام مطلع شدند و ما را اسیر گرفتند و کار من بدینگونه انجام پذیرفت . ولی تاکنون به کسی نگفتم نوه پادشاه روم هستم.

پس از این ماجرا نیز داستان دلکش و جالبی از ملاقات حضرت عسکری و امام علی النقی(علیهما السلام) با ملیکا نقل است. پس از تمام این داستانها سرانجام ملیکا یا نرجس خاتون به تزویج حضرت امام حسن عسکری(ع) در آمده و منجی بشریت را به دنیا می‌آورد.

38

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 16
  • ح م
    0

    چرا روایت رو کامل نزاشتی متن روایت در کانال https://t.me/nashr110

    نظرات شما -
    • نگین
      1

      همین اندازه قصه پردازی کافیست

  • بی نام
    1

    همش خواب بود که

  • رضا
    0

    سلام. خیلی زیبا بود

  • غلامعلی عکاشه
    0

    بسیار عالی بود لذت بردم

  • مریم
    0

    سلام.خیلی زیبا بود.

  • هردوت
    0

    بسيار عالي بود وقتي خدا بخواهد چيز غير ممكني وجود ندارد بعضي وقتها خدا نميخواهند بنده ميخواهد،،،،،، مثل حكومت جمهوري اسلامي

  • نگین
    1

    عجب قصه پردازی بود به اسارت گرفتند در مراسم برده داری به فروش می گذاشتند و بهترینش را سوا میکردند حکایت حضرت یونس است چندین روز در شکم ماهی بود درسته برو تو گلو هیچ طوری نمی شود و بیرون می اید صحیح و سالم یک کم عقلو منطق خرد خوب چیزیست در قرن 21یک کم تفکر کنید و حلاجی خوب است

    نظرات شما -
    • سید سعید
      0

      ازنظر شماها هرچی که باب میلتون باشه واقعی و درست و هرچی دوست نداشته باشید دروغ و خرافات و قدیمی و.... حالا اگه در مورد کوروش و اینا باشه و تعریف و تمجید همش درسته

    • نام
      0

      معجزه ی خداهست اینها، برای عبرت گرفتن و باور بیشترما به قدرت بینهایت خداوند

  • رضا
    0

    خیلی عالی

    نظرات شما -
    • 313
      0

      یک ناشیگری در سرهم بندی این قصه تاریخی روی داده است. اینکه پشت اندر پشت در خانواده ستمگر و امپراطور باشی عیب ندارد و بلکه امتیاز حساب شده. یعنی مهم اینه که یه جورایی نسبش را به شمعون و عیسی برسانند. دیگه کار درست میشه. دومین ناشیگیری اینکه گویا خداوند هم برای متولد کردن بزرگان و خوبان ، فقرا را قبول ندارد بلکه سراغ طبقات اشرافی و لاکچری میرود!!!

  • ایرانی
    0

    یعنی هیچ دختر مسلمانی شایستگی همسر ی یا مادری امام را نداشته اندکه قصه ای از روم .... واقعاً که!!!!!!!!!

    نظرات شما -
    • خواننده مطلب
      0

      بنده شخصا به وجود مردان غیبی اعتقاد دارم و حتی وجود انها بنحوی برایم ثابت شده است. امامتاسفانه در فرقه های دینی سناریوپردازی دروغین هم شاخ برگ یافته. مثلا در سناریوی ساختگی فوق دقت کنید: اول، امام نامه رابه زبان رومی برای برده مذکور مینویسد. اما در ادامه، آن برده برای دست رد زدن بر سینه مشتری خود، عربی صحبت میکند! اگر امام با علم غیبش میدانست که زن عربی بلد است، چرا نامه را به عربی ننوشت. .

  • افسر عالیرتبه ارتش سردار...
    0

    مسخره -بی جهت نیست شیعیان اعتقاد دارند درظهور امامزمان عیسی یکی از اطرافیان اوست این داستانها را عجب سرهم می بافید

  • امیرحسین
    0

    شک در نبوت حضرت محمد و حیات پر از اعجاز او، نشانه کم عقلی است. زیرا این امر به صورت تاریخی و طی چندسال جریان داشته. ولی بدون شک اسلام بعد از او پر از خرافات و دروغپردازی ها شده. انهم به واسطه جنگ قدرت فرقه ای. به عنوان مثال، ائمه شیعه 256 سال مستقیم در متن مردم بودند، و روایاتی از ایشان نقل میشود که از مبانی توحید گرفته تا زادو ولد و غذا خوردن و حمام رفتن و خوردن زنجبیل و سیاهدانه و ریز و درشت امور را در برمی گیرد. اما در تمام این256 سال حتی یکبار هم با یک دستور محکم مردم را برده داری و برده فروشی منع نکردند!!!

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها