«بابک هستم، پسر آقای تختی»/ گفت‌وگو با فرزند ۱۱ ساله در مورد پدر

نشریه «جوانان امروز» در تاریخ ۲۵ دی ۱۳۵۷ با یادگار جهان‌پهلوان تختی گفت‌وگویی داشته، بخوانید.

«بابک هستم، پسر آقای تختی»/ گفت‌وگو با فرزند ۱۱ ساله در مورد پدر

در آستانه پیروزی انقلاب، زمانی که اعتصابات اوج گرفته و با آمدن بختیار، فضا به لحاظ سیاسی بازتر از همیشه بود، خبرنگار مجله جوانان امروز برای مصاحبه به سراغ پسر ۱۱ ساله جهان‌پهلوان تختی رفت؛ بابک تختی که به خاطر بحران اجتماعی و سیاسی جامعه مثل دیگر دانش‌آموزان پایتخت مدرسه‌اش تعطیل شده بود، در آن زمان خانه‌نشینی به گفته مادرش هر روز میزبان خبرنگاران مختلف می‌شد.

در ادامه متن گفت‌وگوی جوانان امروز (۲۵ دی ۱۳۵۷) را با یادگار جهان‌پهلوان تختی می‌خوانید:

بابک خان با سرما و بی‌نفتی چطوری؟‌
می‌سازیم مثل همه مردم. بالاخره باید ساخت.

راستی بابک تو ورزش هم می‌کنی؟
بله، حتما. در فوتبال، اسکی، ژیمناستیک و شنا فعالیت دارم، اما به کشتی بیش‌تر از رشته‌های دیگر علاقه‌مندم.

چرا روی تشک نمی‌روی؟
آخه می‌گویند زود است. به نظر شما برای یک بچه ۱۱ -۱۲ ساله زود نیست که روی تشک برود و کشتی بگیرد؟!

تاکنون به فکر افتاده‌ای که در راه قهرمانی فعالیت داشته باشی؟
بله این فکر هیچ‌گاه از من دور نبوده، فعلا از صبح تا شب توی کوچه دنبال توپ می‌دوم هرچند تهِ دلم می‌خواهد که قهرمان کشتی بشوم، اما می‌بینم که این روز‌ها فوتبال برای مردم دوست‌داشتنی‌تر است.

آیا به تماشای مسابقات هم می‌روی؟
آره، خیلی. تا به حال چندین بار برای تماشای مسابقات کشتی و فوتبال به ورزشگاه‌ها رفته‌ام، و از طریق تلویزیون شاهد مسابقات جام جهانی آرژانتین بودم. دلم به حال تیم ملی خیلی سوخت، بچه‌های ما هول شده بودند و نمی‌توانستند بازی حقیقی خودشان را نشان بدهند، اما حتم دارم که ان‌شاءالله در سال ۱۹۸۲ تیم ایران قهرمان جام جهانی بشود.

به کدام‌یک از تیم‌ها علاقه‌مندی و کدام بازیکن را بیش‌تر دوست داری؟
پرسپولیس را، و پروین و حجازی.

اوضاع تحصیلت چطور است؟
من کلاس اول راهنمایی هستم و نه تنبل، من یک شاگرد متوسط هستم، اما برخلاف خیلی دیگر از بچه‌ها تعطیلی مدارس مرا ناراحت کرده، دعا می‌کنم تا هرچه زودتر مدارس باز شوند.

مشغولیات دیگرت چیست؟ با سینما چطوری و آیا جز ورزش، درس و تلویزیون سرگرمی‌های دیگری هم داری؟
من با سینما میانه خوشی ندارم، مدت‌هاست که سینما نرفته‌ام.

حتما از آن وقتی که سینما‌ها را بسته‌اند؟
نه، نه به این خاطر نبوده، اصلا سینما را دوست ندارم.

شهلا توکلی، همسر تختی: البته به جز فیلم‌های بروس لی، بابک به فیلم‌های بروس لی خیلی علاقه دارد. سرگرمی دیگر بابک گُل‌کاری، تئاتر و این روز‌ها مصاحبه با خبرنگار‌ها است که بابک روزی چند نفر از آن‌ها را می‌پذیرد و با آن‌ها درد دل می‌کند.

[وقتی مادر به حرف می‌آید خوشحال می‌شوم و برای آن‌که دنباله سخن را رها نکند، می‌پرسم:] خانم! آیا شما نمی‌خواهید در مورد آن شایعات هم چیزی به ما بگویید؟
[با حالتی تعجب‌انگیز می‌گوید:]کدام شایعات؟!

همان شایعاتی که پس از مرگ تختی بر سر زبان‌ها بود و می‌گفتند با شما اختلافاتی داشته.
هرطور می‌خواهند بگویند مانعی ندارد ما که اختلافی نداشتیم.

خب، ادامه بدهید
نه، شما بهتر ازست که با بابک صحبت کنید، چون قرار نیست من حرفی بزنم، چون گفته شد که می‌خواهید با بابک مصاحبه کنید.

خب بابک خان! میانه‌ات با کتاب چطور است؟
خیلی علاقه دارم و مرتب مطالعه می‌کنم.

بیش‌تر چه کتاب‌هایی را؟
کتاب‌های صمد بهرنگی را.

راستی کِی روی تشک می‌روی؟
دوشنبه گذشته که رفته بودیم سر قبر بابا، مربی بابا باهام صحبت کرد. او گفت از تابستان سال آینده شروع می‌کنیم.

راستی بابک خان تو از بابا چی می‌دونی و از این‌که پسر مرحوم تختی هستی چه احساسی داری؟
[این سوال چهره شاد بابک را کدر می‌کند و او را رنگ به رنگ]من افتخار می‌کنم که پسر آقای تختی هستم و بسیار خوشحالم که بابایی به این خوبی داشته‌ام. من از او چیزی به یاد ندارم، اما مامان و دوستانش برای خیلی چیز‌ها از بابا تعریف کرده‌اند.

مثلا چه چیزهایی؟
گفته‌اند که او مرد نمونه‌ای بود و انسانی پر از صفات برجسته. یه آقایی گفت من وضع مالی بدی داشتم یک روز به پدرت مراجعه کردم و گفتم که وضعم خراب است، بابات بازوبندش را باز کرد و به من بخشید. برایم تعریف کرده‌اند که بابا برای زلزله‌زده‌های قزوین یک ماشین پول جمع کرد.

از این‌که مجله جوانان پیشنهاد کرده تا ورزشگاه امجدیه به اسم پدرت نام‌گذاری شود چه احساسی داری؟
خیلی خوشحالم، اصلا باورم نمی‌شد. من امیدوارم که این کار حتما انجام شود.

در مورد مرگ پدرت چه می‌دانی؟
در مورد مرگ بابا هرکس چیزی می‌گوید و من هنوز به حقیقت پی نبرده‌ام.

[وقت مصاحبه ما تمام می‌شود، برف می‌بارد و هوا هم سرد است، اما بابک دلش راضی نمی‌شود تا مرا توی سرما رها کند، می‌پرسد: «آقا ماشین داری؟» می‌گویم: «بله، اما، چون بنزین نیست آن را نیاورده‌ام.» مادرش را صدا می‌کند و با سماجت فراوان از من می‌خواهد که با ماشین مادرش مرا برساند. سوار می‌شوم و به همراه بابک و مادرش به مقصد می‌روم و سپس با یک خداحافظی گرم از آن‌ها جدا می‌شوم و توی این فکر که بابک عاطفه و مردانگی را از مرحوم پدرش به ارث برده و آدمی سوای آدم‌های امروز است!]

منبع: انتخاب

24

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 6
  • کیان
    0

    آن از پهلوان ما پوریا ولی که در غربت افتاده و این از پهلوان تختی ؟؟؟؟ پهلوان هایی با ریشه تمام ایرانی!!!!! میل باستانی حرکتی تمرینی بود که فرماندهان و سپاهیان برای زدن گرز از آن استفاده میکردن. کباده حرکتی بود مخصوص نیزه داران که اگر جنگ ساعت ها طول کشید توان در کتف و دست داشته باشن سنگ نشانه استقامت و کشتی نشانه شجاعت در جنگ تن به تن بود ای کاش این متن زود برود تا به او هزار انگ نچسبانده اند یکی بگوید با شاه دست داد او بگوید با فرح نوشابه خورد او بجز یک پهلوان و انسان آزاده نبود... و کسی که مردم وطن خود را بیشتر از خود دوست داشت

    نظرات شما -
    • محمد
      0

      آره واقعا ..بد مردمی شدیم..چی بودیم چی شدیم...

  • اسماء
    0

    مطمئنی ۱۱ ساله بوده؟ مادرش رانندگی کرد یا خودش؟

    نظرات شما -
    • محمدرضا
      0

      مادرش

  • ستاره
    0

    افتخار مملکتم، روحت شد

  • رضا.
    1

    واقعا ابر پشت ماه نماند و حالا همه می‌دانند تختی به قتل نریخت و خودکشی کرد.

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها