رؤیایی که در سر بچه‌های کنار اتوبان ورامین چرخ می‌زند؛

پرتاب توپ کریکت از پاکستان به شهرری

وقتی توپ را با همه وجودش پرتاب می‌کند تنها تصویری که از ذهنش می‌گذرد ضربه‌های عمران خان است، کاپیتان تیم ملی سال‌های دور و سیاستمدار و نخست‌وزیر امروز پاکستان؛ عمران خان الگوی همه بچه‌های کریکت باز پاکستانی شهرری است.

پرتاب توپ کریکت از پاکستان به شهرری

غلام چند بار دست‌هایش را تکان می‌دهد و شلیک... اسماعیل بت (چوب کریکت) را با حرکتی سریع به زیر توپ می‌زند و توپ آنقدر اوج می‌گیرد که خیال می‌کنم لابد به پرنده‌ای می‌خورد. بچه‌های دور زمین (فلدینگ) به‌دنبال توپ هر کدام به سمتی می‌دوند. بتسمن (ضربه زننده) و بولر(پرتاب کننده) فاصله دو ویکت را می‌دوند. در بین خاک و خلی که از زمین فوتبال کنار اتوبان ورامین بلند شده صدای جیغ و داد است که به آسمان می‌رود. چند پیرمرد از همان جایی که در پارک نشسته‌اند، پسرهای کریکت باز را تشویق می‌کنند بدون اینکه بدانند کدام تیم امتیاز گرفته و اصلاً چه اتفاقی دارد در زمین می‌افتد.
کریکت همه عشق و رؤیا‌ی‌ بچه‌های پاکستانی شهرری است و باقی همه هیچ. در آلونک‌های سرهم‌بندی شده آن طرف اتوبان زندگی می‌کنند، درست کنار کوره‌های آجرپزی و همان جا هم کار می‌کنند یا کارگاه‌های دور و بر و سنگ‌شویی شلوار و لنت کوبی. بعد از یک هفته کار بی‌وقفه، صبح جمعه برای پسران بی‌شناسنامه متولد شهرری معنای دیگری دارد. کریکت برای آنها یک بازی معمولی نیست، تمام دلخوشی طول هفته‌ است در عرق ریزان کار؛ و شاید هم دریچه‌ای به رؤیاهای بزرگ.
«می‌دانستی عمران خان نخست‌وزیر پاکستان هم اول کاپیتان تیم ملی کریکت بود؟ می‌دانستی اولین جام قهرمانی را او برای پاکستان آورد؟ حالا ما آنقدر هم نمی‌توانیم پیشرفت کنیم ولی به کمی از آن هم راضی هستیم.» اینها را صادق می‌گوید که نشسته روی زمین خاکی و با شور و حرارت اسم بازیکن‌های تیم ملی پاکستان را از حفظ می‌گوید. صادق و غلام برادران رشید و صدوری هستند؛ کودکانی که سال گذشته سقف خانه‌ که نه سقف آلونک روی سرشان آوار شد و هر دو جان باختند.
شاید بد نباشد کمی از ورزش کریکت که در ایران طرفدار چندانی ندارد بدانید؛ البته آن‌طور که بچه‌ها می‌گویند حالا در شهرهای مختلف تیم‌های کوچک و بزرگی درحال تشکیل است و بخصوص در کنارک و سرباز سیستان و بلوچستان تیم‌های ورزشی این بازی تشکیل شده است. آن‌طور که نوشته شده این بازی در انگلستان متولد شده و حالا در بیش از 100 کشور رواج دارد. هند، پاکستان، افغانستان، نپال، بنگلادش و استرالیا هم در این ورزش حسابی پیشرفته هستند و البته پرطرفدار؛ بازی ای که در نگاه اول شبیه بیس بال است اما تفاوت زیادی با آن دارد. کریکت یک بازی گروهی در فضای باز و بین دو تیم ۱۱ نفری است و خیلی ریزه‌کاری‌های فنی که می‌توانید در اینترنت جست و جو کنید.

شاید بد نباشد کمی از ورزش کریکت که در ایران طرفدار چندانی ندارد بدانید؛ البته آن‌طور که بچه‌ها می‌گویند حالا در شهرهای مختلف تیم‌های کوچک و بزرگی درحال تشکیل است و بخصوص در کنارک و سرباز سیستان و بلوچستان تیم‌های ورزشی این بازی تشکیل شده است


زمین فوتبال خاک و کلوخ کنار اتوبان ورامین با دو دروازه بدون تور و پرچم ایران که در باد تکان‌ می‌خورد هر هفته میزبان بچه‌ها و جوانانی است که با لباس‌های یکدست مشکی با آرم جمعیت امام علی(ع) و کفش‌های ورزشی آبی، آرام و بی‌هیچ دعوا یا بگو مگویی با همه وجود کریکت بازی می‌کنند. ویکت‌ها را روی زمین می‌کارند و چوب را به دست می‌گیرند. کوچک‌ترها هم دورتا دور می‌ایستند و با اشتیاق و جدیت کار را دنبال می‌کنند. دست‌های کوچک آنها هنوز آماده بازی نیست.
با رؤیا منوچهری داوطلب جمعیت امام علی به زمین که می‌رسیم بچه‌ها جمع می‌شوند تا حرف‌های منوچهری را بشنوند. او لیست اقلامی را که می‌خواهند می‌نویسد و خبرهای خوبی به آنها می‌دهد: «قرار شده اسفندماه، بازی‌های چند جانبه‌ای بین تیم شما و بقیه تیم‌های کریکت کشور برگزار کنیم.» پچ‌ پچ خوشحالی بین بچه‌ها می‌پیچد. برای چنین مسابقه‌ای توپ و زانوبند و چوب و دستکش می‌خواهند که منوچهری یادداشت می‌کند. بعد هم اسامی بازیکنان تیم را اعلام می‌کنند. از این به بعد قرار است جدی‌تر تمرین کنند تا حسابی آماده شوند اما مگر یک هفته کار بی‌وقفه چنین اجازه‌ای به آنها می‌دهد؟
اسماعیل همان اول تکلیف خودش را روشن می‌کند: «اگر قرار باشد هر روز تمرین کنیم من دیگر سرکار نمی‌روم.» بچه‌ها می‌زنند زیر خنده انگار که حرف دل باقی را زده باشد. او که 17 سال سن دارد و به خاطر دست‌های بلندش پرتاب‌کننده خوبی هم هست کارش سنگ‌شویی شلوار در کارگاهی کوچک اطراف فیروزآباد است: «دوست دارم حرفه‌ای کریکت بازی کنم ولی هر روز از 8 صبح تا 8 شب کار می‌کنم و وقت ندارم. همه دلخوشیم همین دو سه ساعت بازی جمعه‌هاست. صبح که بلند می‌شوم سریع آبی به تنم می‌زنم و لباس می‌پوشم به عشق اینجا...» پدرش که فوت کرد مجبور شد کار کند تا خرج زندگی خود و خانواده را دربیاورد و حالا حتی سواد خواندن یک خط را هم ندارد چون به قول خودش: «با اینکه ایران به دنیا آمده‌ام هیچ وقت شناسنامه نداشتم که مدرسه بروم. دوره ما مدارس جمعیت نبود، الان هم که دیگر وقت درس خواندن ندارم، باید هر روز کار کنم.» حرف‌هایش که تمام می‌شود زل می‌زند به دودکش‌های آجری کوره‌های آن طرف اتوبان و انگار با خودش حرف بزند، می‌گوید: «واقعاً می‌شود یک روز در تیم ملی بازی کنم؟»
مثل داور، وسط زمین می‌ایستم تا بازی را کاملاً از نزدیک ببینم. بچه‌ها موقع بازی بلوچی حرف می‌زنند و سعی می‌کنند برای من هم توضیح بدهند اما واقعاً خیلی سر در نمی‌آورم. راننده جوان ترانزیت ماشینش را کنار اتوبان پارک می‌کند و بدون توضیحی می‌آید وسط زمین و از بچه‌ها می‌پرسد این چه بازی است؟ بچه‌ها هم بدون اینکه عصبانی شوند بازی را متوقف می‌کنند و برای او توضیح می‌دهند و راننده با گوشی از آنها عکس می‌گیرد و می‌رود گوشه زمین می‌نشیند به تماشا. بورا که سیزده ساله است برای مرد از بازی و قوانین آن می‌گوید و اینکه از 7 سالگی این بازی را یاد گرفته: «چند سال پیش توی بیابان‌های اطراف خانه بازی می‌کردیم و بزرگ‌ترها به ما یاد می‌دادند. یک زمین صافی بود که الان داخلش سبزی می‌کارند.» بورا مؤدب و پخته صحبت می‌کند شاید چون مشغول درس خواندن در کلاس‌های جمعیت است و هنوز به سن کار نرسیده: «درس می‌خوانم و عاشق عکاسی و نقاشی هستم. سرود هم می‌خوانیم و یکبار هم دسته جمعی سرود خواندیم ولی عاشق کریکت هستم.»
بازی که تمام می‌شود بچه‌ها روی جدول و روی زمین می‌نشینند تا از بازی رفت و برگشت با تیم کریکت تهران صحبت کنند؛ 2 روز فراموش نشدنی. کاپیتان غلام برای توصیف حال و هوای ورزشگاه آزادی و بازی در زمین چمن با تیمی حرفه‌ای، کلمه کم می‌آورد: «ما تا همین چند سال پیش از درخت چوب می‌کندیم و می‌تراشیدیم تا شبیه بت شود و با چسب، توپ درست می‌کردیم. باورمان نمی‌شد اینجا بتوانیم تیم تهران را ببریم ولی بردیم واقعاً همه بچه‌ها زحمت کشیدند اما برای بازی برگشت، روزی که به ورزشگاه آزادی رفتیم روز عجیبی بود اصلاً از من نپرس چه احساسی داشتم، خیلی روز خوبی بود. آنجا بازی را باختیم چون اصلاً عادت نداشتیم در زمین چمن و با تجهیزات حرفه‌ای بازی کنیم.» آرزوی غلام که به خیلی از بچه‌ها کریکت یاد داده راه یافتن یکی از بچه‌های تیم کوچکش به تیم ملی است.
رؤیا منوچهری از روزهایی می‌گوید که این بچه‌ها را مشغول بازی در بیابان‌های اطراف شهرری می‌دید: «دیدم می‌توانیم با ابزار ورزش، فرهنگ و آموزش ایجاد کنیم. گفتیم حمایت کوچکی بکنیم و در کنارش فرهنگ‌سازی کنیم. از یک سال و نیم پیش یکسری مسابقات دوستانه با تیم کریکت تهران برگزار کردیم و بچه‌ها خیلی انگیزه گرفتند و اصلاً همین مسأله باعث شد خیلی از آنها به مدارس ما بیایند و درس بخوانند.»
او به اتفاقی که باعث مرگ 2 کودک در محله کوچک پاکستانی‌ها شد اشاره می‌کند و می‌گوید: «رشید و صدوری خواهر و برادری بودند که زیر آوار خانه ماندند. رشید یکی از بازیکنان تیم کریکت بود و اصلاً انگیزه و پیگیری او باعث شد ما این تیم را راه بیندازیم. حالا قرار است جامی به‌ نام او در اسفند ماه برگزار کنیم و از تیم‌های ایرانی که شناسایی کرده‌ایم دعوت کنیم تا در این جام شرکت کنند. با سفارت پاکستان هم صحبت کرده‌ایم و با انجمن کریکت تهران هم گفت‌و‌گو شده تا ما را همراهی کنند.»
منوچهری این مسابقات را راهی می‌داند تا بچه‌هایی که نه شناسنامه دارند و نه حق تحصیل بتوانند استعداد خود را در ورزش دنبال کنند و چشم‌اندازی نسبت به آینده داشته باشند.

منبع: ایران آنلاین

66

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها