حرف‌های جالب نجف دریابندری درباره شاعران

از تعریف و انتقاد از نیما و تمجید از شاملو تا این‌که «شعرهای اخوان زیاد در فارسی نمی‌ماند» و «شعرهای سپهری به درد شاگرد مدرسه‌ای‌های می‌خورد»؛ این‌ها دیدگاه‌های نجف دریابندری درباره شاعران معاصر است

حرف‌های جالب نجف دریابندری درباره شاعران

اول شهریورماه سالگرد تولد ۸۹سالگی نجف دریابندری است؛ مترجم و منتقد بنامی که سال ۱۳۰۸ در آبادان به دنیا آمد. او در سال‌های اخیر با عوارض ناشی از سکته مغزی درگیر بوده است. «پیرمرد و دریا» (ارنست همینگوی)، «بیگانه‌ای در دهکده» و «هاکلبری فین» (مارک تواین)، «پیامبر و دیوانه» (جبران خلیل جبران) و «رگتایم» و «بیلی باتگیت» (دکتروف) برخی از ترجمه‌های این مترجم هستند که «کتاب مستطاب آشپزی » (با همکاری فهیمه راستکار) را هم نوشته است.

رابطه شما با شعر و شاعران معاصر چطور است؟ از نیما شروع می‌کنیم.

شعر فارسی در دوره معاصر، یعنی در این هفتاد - هشتاد سال اخیر، وارد تحول بزرگی شد. یعنی وزن و قافیه قدمایی را کنار گذاشت. پیشقدم جدی این کار نیما بود و از این حیث مقام او شایان توجه است؛ یعنی کسی است که جریان جدیدی را در شعر فارسی شروع کرد که هنوز ادامه دارد و هر روز رنگ به رنگ می‌شود. شعرهای به اصطلاح نیمایی نیما شایان توجه است. البته همه شعرهای نیما نیمایی نیست. می‌دانید که نیما مقداری هم شعر به سبک قدیم دارد. الان اگر بخواهید ارزش کار نیما را بشناسید و ارزیابی کنید، نباید کارهای قدمایی او را به حساب بیاورید؛ شعرهایی که نیما به سبک قدیم سروده، شاعر ضعیفی را به ما نشان می‌دهد. البته به جز «افسانه» که اثر مهمی است.

شما نیما را از نزدیک دیده بودید ؟

بله، یک بار او را در کافه نوبخت دیدم، یک بار هم در محل فستیوال جوانان در خیابان شاه‌آباد آن روز. کافه نوبخت در خیابانی بود که از جلو مجلس می‌آید. یادم است یک بار داشت در خیابان می‌گذشت که شاملو او را دید و گفت استاد نیما است و بلند شد و رفت او را آورد. او هم آمد و حدود نیم ساعت سه ربع پیش ما نشست. حضور نیما چندان شایان توجه نبود. یعنی آدمی نبود که وقتی آدم او را می‌بیند جذبش شود. مرد نسبتا مسنی بود با موهای ژولیده و قد تقریبا کوتاه. ساده و روستایی. آدمی بود که به خودش اعتقاد داشت و به دیگران بی‌اعتقاد بود. البته این مسأله را پنهان می‌کرد. یعنی طوری بیان می‌کرد که اشخاص نفهمند. حرف‌هایی که می‌زد غالبا مبهم بود. آدم با نیما خیلی مشکل می‌توانست حرف بزند، چون آدم خاصی بود. البته با آن‌هایی که شاگردش بودند و به او استاد می‌گفتند، یک مقدار مأنوس بود. مثلا با شاملو. ولی با دیگران چندان انس و الفتی نداشت.

نظرتان درباره شاملو چیست؟

همین‌قدر می‌توانم بگویم که نام شاملو به عنوان شاعر در ادبیات فارسی خواهد ماند. یعنی بعضی از شعرهای او این قابلیت را دارند که در هر شرایطی خاصیت شاعرانگی خود را حفظ کنند و به اصطلاح فقط محدود به یک زمان و مکان خاص یا مشخص نیستند.

فروغ چطور؟

فروغ آن موقع در سازمان فیلم گلستان بود و هنوز کتاب آخرش یعنی «تولدی دیگر» را منتشر نکرده بود. بنابراین یک شاعر رمانتیک به حساب می‌آمد و من به او زیاد اعتقاد نداشتم. فقط او را کم و بیش می‌دیدم. به نظر من آن موقع شاعر مهمی نبود.

شما سپهری شاعر را چطور می‌بینید؟

من به سپهری چندان اعتقادی ندارم.

خیلی جالب است.

به نظر من شعرهایش بیشتر به درد شاگرد مدرسه‌ای‌ها می‌خورد. به هر حال هیچ وقت برای من شاعر مهمی نبوده است.

اصلا سپهری اهل صحبت کردن بود؟

زیاد نه. آدم خیلی افتاده‌ای بود. معمولا هم ساکت بود و حرف نمی‌زد. به طور کلی آدم بسیار خوب و بی‌آزار و ساکتی بود.

شما با هوشنگ ابتهاج هم دوستی نزدیکی داشته‌اید.

بله. هنوز هم دارم. الان در تهران است و گاهی او را می‌بینم.

به خانه شما می‌آید؟

معمولا نه. من او را در خانه بعضی از دوستان می‌بینم. مثلا گاهی که به خانه مرحوم میررمضانی می‌روم، سایه هم هست و او را می‌بینم. در خانه خودش هم گاهی او را می‌بینم.

فاصله‌ای که شما با هم طی کرده‌اید و به اینجا رسیده‌اید، فاصله قابل توجهی است. با فراز و فرودهای خاص خودش. هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ شرایط خاص و گاه حاد سیاسی و اجتماعی که به نوعی زیرمجموعه مسائل تاریخی است.

خوب بله. اصولا ابتهاج خیلی اهل معاشرت نیست. هیچ وقت نبوده، این است که معاشرت ما در واقع منحصر به دیدن و گاه صحبت مختصری بوده است. البته چون هر دو از دوستان کیوان بودیم، به همدیگر علاقه داشتیم و هنوز هم داریم.

نظرتان درباره شعرهایش چیست؟

من غزل‌هایش را دوست دارم. می‌دانید که سایه غزل‌سازی را پیش از بیست‌سالگی شروع کرد و چند غزل بسیار زیبا ساخت. من غزل‌های آن ایامش را بسیار دوست دارم و گاهی می‌خوانم.

شما با نادر نادرپور هم ارتباط داشتید؟

با نادرپور هم آشنا بودم، ولی رفاقتی که با سایه و کسرایی و شاملو داشتم، با نادرپور نداشتم. نادرپور را بعدها بیشتر دیدم. به خصوص چند بار او را در آمریکا دیدم.

نظرتان درباره شعرهایش چیست؟

به نظر من شعرش خوب بود. یعنی مثلا اگر شعری از او در مطبوعات چاپ می‌شد و می‌خواندید، می‌فهمیدید که این کار نادرپور است.

با سیمین بهبهانی هم ارتباطی داشتید؟

بله. سیمین بهبهانی چند سال پیش نمی‌دانم مطلبی راجع به من نوشته بود، یا نامه‌ای برای من فرستاده بود و در آن به بنده اظهار لطف کرده بود. من هم با او ارتباط پیدا کردم و گاهی به خانه‌اش می‌رفتم. دو سه مرتبه رفتم. خانم بسیار خوبی است و شاعر بسیار خوبی.

اخیرا به دلیل جراحی بخش مهمی از بینایی‌اش را از دست داده. این مطلب را خانم سیمین دانشور به من گفت.

عجب. نمی‌دانستم. به هر حال بعد از آن گاهی همدیگر را می‌دیدیم. به نظر من شاعر بسیار جالبی است. البته می‌دانید که نوع کارش قدیمی است. یعنی با وزن و قافیه شعر می‌گوید. بیشتر هم غزل می‌گوید. ولی زبانش زنده و نو است و به هیچ وجه نمی‌توان او را در ردیف غزل‌سراهای قدیم گذاشت.

شما با سیاوش کسرایی هم خیلی نزدیک بودید.

قدیم بله، ولی در دوره اخیر نه. البته منظورم از اخیر، دوره بعد از انقلاب است. سیاوش کسرایی سلیقه‌های خاصی داشت که مطابق ذوق و سلیقه من نبود. بعد از این‌که از ایران رفت. مدتی در افغانستان بود و بعد به مسکو رفت و چند سال هم آنجا بود. سرانجام به اتریش رفت و در آنجا تحت عمل جراحی قرار گرفت و زیر عمل فوت شد.

گویا در جریان زندگی در شوروی نظرش درباره حکومت شوروی تغییر کرده بود. به طوری که قبل از فوتش یکی از خویشانش که با همسر من دوست است می‌گفت که سیاوش مخصوصا تأکید کرده که به نجف بگویید من دیگر آن سیاوش قدیم نیستم. دیدم آنچه شما راجع به شوروی می‌گفتید تا حد زیادی درست است.

مگر شما درباره شوروی به او چه گفته بودید؟

در واقع من چیزی به او نگفته بودم. ولی خوب او با عقیده و سلیقه من آشنا بود. من در دوره بعد از انقلاب با او معاشرتی نداشتم.

چرا؟

برای این‌که به حزب توده برگشته بود و گرفتاری‌هایی از این قبیل داشت. او می‌دانست که من موافق نیستم. علایق آدم در دوره‌های مختلف زندگی‌اش فرق می‌کند. در دوره خیلی جوانی‌ ما با هم دوست بودیم. یکی از عوامل دوستی ما مرتضی کیوان بود. بعد از کیوان من چند سال زندان بودم و همدیگر را ندیدیم. بعد که بیرون آمدم و همدیگر را دیدیم علایقمان فرق کرده بود. البته سیاوش بعد از آزاد شدنم به دیدن من آمد، یادم هست اولین بار با اعتمادزاده به‌آذین هم آمد. ولی به زودی متوجه شدیم که علایقمان فرق کرده، و به سرعت از هم جدا شدیم. بعد از آن شاید دو سه بار بیشتر او را ندیدم، آن هم برحسب اتفاق.

منبع: ایسنا

10

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها