به بهانۀ 59 اُمین سالروز 21 فروردین 1344

ترور شاه در کاخ مرمر؛ روزی که شاه باز هم از مرگ جَست!/ سه عاملی که موجب نجات جان خود می‌دانست

جای گلوله بر آینۀ شکسته در کاخ مرمر از 21 فروردین 1344 حکایت می کند که شاه تا یک قدمی مرگ رفت و مثل 15 بهمن 1327 باز هم جست و این بار به سه دلیل می دانست...

ترور شاه در کاخ مرمر؛ روزی که شاه باز هم از مرگ جَست!/ سه عاملی که موجب نجات جان خود می‌دانست

امروز ۲۱ فروردین، پنجاه‌و‌نهمین سال‌روز دومین ترور نافرجام  محمد‌رضا شاه پهلوی  است.  اگر در نوبت اول هدف 5 گلولۀ  ناصر فخرآرایی  قرار گرفت  که ساعت 3 بعدازظهر روز 15 بهمن 1327 در مقابل دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران به سوی شاه شلیک و شاه را تنها به صورت سطحی زخمی کرد (و همین اسباب شایعات فراوان شد) این بار آن که به جانب او تیراندازی کرد یکی از سربازان وظیفه گارد محافظ بود که رگبار مسلسل را بر شاه گشود ولی هیچ آسیبی ندید زیرا به سبب عجله هم فاصلۀ محل اقامت تا دفتر را خود رانده و هم مقابل ساختمان نایستاده و یک‌سر روانۀ داخل شده بود و این دو با برنامه هر روزه او تفاوت داشت و همین جان شاه را نجات داد. 

او ‌هر روز اندکی قبل از ساعت 9 با اتومبیل و داخل محوطۀ کاخ مرمر روانۀ دفتر مخصوص و طبعاً از سمت راست پیاده می‌شد و بعد از عبور از مقابل خودرو جلوی ساختمان می‌ایستاد و دقایقی به گزارشی که معمولا  سرتیپ هاشمی ‌ نژاد  رییس گارد ارایه می‌کرد گوش می‌سپرد و مایل بود این مکالمه ایستاده و مقابل ساختمان و نه در دفتر مخصوص باشد.

      رضا شمس آبادی  سرباز وظیفه گارد که در حلقۀ دوم محافظان قرار داشت هر روز این صحنه را از دور مشاهده می‌کرد. او زادۀ  روستای نوش‌آباد کاشان  و جوانی 22 ساله بود که به خاطر وضعیت خانوادگی می‌توانست از خدمت سربازی معاف شود ولی داوطلبانه جامه سربازی پوشیده بود.

خبر داشت که یکی از بستگان دور پدر در گارد محافظ شاه اشتغال دارد. استوار دوم  محمد علی باباییان  اهل قمصر که در حلقۀ اول محافظان شاه بود و با سفارش و تأیید او رضا به محوطۀ کاخ مرمر انتقال یافت تا در حلقۀ دوم و در ساعات عبور شاه که زمان‌های زیادی هم نبود مستقر شود.

   عادت شاه این بود که بعد از صرف صبحانه و دریافت گزارش اولیه و نگاهی به روزنامه‌ها و قبل از ساعت 9 درون محوطۀ کاخ مرمر روانۀ دفتر مخصوص می‌شد. تا از خودرو پیاده می‌شد نگاهی به ساعت می‌انداخت واگر هنوز 9 نشده بود همان بیرون می‌ایستاد و به گزارش فرمانده گارد دقایقی گوش می‌سپرد و بعد به تنهایی به داخل ساختمان می‌رفت.

رضا شمس آبادی محاسبه کرده بود در فاصله‌ای که شاه از سمت راست اتومبیل پیاده می‌شود و از مقابل آن می‌گذرد و نیز دقایقی که در مقابل ساختمان می‌ایستد فرصت کافی در اختیار دارد تا با کمی دویدن نزدیک شود و رگبار مسلسل را بر شاه بگشاید. 

رضا شمس آبادی

رضا شمس آبادی

اگر ناصر فخرآرایی در 15 بهمن 1327 باید در پوشش خبرنگار خود را به دانشکده حقوق دانشگاه تهران می‌رساند و همان مکان و زمان (ساعت 3 بعدازظهر) و یک سلاح کمری را اختیار داشت دست رضا شمس‌آبادی از همه نظر باز بود. چون هر روز در محوطۀ باغ بود با مسلسلی که می‌توانست 42 تیر از آن شلیک کند و می‌پنداشت مو، لای درز نقشۀ او نمی رود و شاه را این ترور خواهد کُشت.

   تنها چند ماه قبل  حسن‌علی منصور  نخست‌وزیر با گلوله‌های فداییان اسلام به قتل رسیده و تازه قرار بود در 21 فروردین 1344 دادگاه درباره صلاحیت خود برای رسیدگی تصمیم بگیرد و او که دیده بود آن ترور تأثیر چندانی باقی نگذاشت (جز آن که  امیر عباس هویدا  را به نخست‌وزیری رساند که هرگز کسی تصور نمی‌کرد بتواند در جای بزرگانی چون  قوام و مصدق و فروغی  بنشیند‌) تصمیم گرفت بر خلاف فداییان اسلام سراغ خود شاه برود و این تصمیم را با دوستی به نام  احمد کامرانی  درمیان گذاشت و او البته رضا را به شدت برحذر داشت.

   شاه اما آن روز دیرتر روانه دفتر مخصوص شد. آن قدر که منتظر راننده نماند و خود پشت فرمان نشست و در نتیجه نه از سمت راست که از همان سمت چپ پیاده شد و مقابل ساختمان نایستاد و بلافاصله وارد شد و وقتی شمس‌آبادی رسید و شلیک کرد شاه که صدای تیرها را شنیده بود با این که محافظان سررسیده بودند احتیاط کرد و زیر یک میز پناه گرفت.

محمد‌علی باباییان قمصری

محمد علی باباییان قمصری
در بیرون آن که به سرعت خود را به ضارب رساند و به جانب شمس‌آبادی شلیک کرد کسی نبود جز همان استوار باباییان قمصری که البته خود با گلوله‌های رضا از پا درآمد. شمس‌آبادی با تن زخمی هم از شلیک دست برنمی‌داشت و این بار  استوار دوم آیت‌الله لشگری  سر رسید اما او هم کشته شد و سرانجام  گروهبان ساری زابلی  بود که رضا شمس آبادی را کشت.

شاه در داخل بود و تنها صدای تیرها را می‌شنید و بعدها به لوموند گفت داخل ساختمان و در زمانی بسیار کوتاه صدای 50 گلوله را شنیدم.  درست هم می‌گفت 42 تیر را با مسلسل شمس‌آبادی شلیک کرد و بقیه را هم متقابلا محافظان.

تمام این اتفاقات البته در کمتر از یک ونیم دقیقه رخ داد و وقتی تمام شد شاه بیرون آمد و در نگاه اول جسد سه نفر را دید: رضا شمس آبادی، محمد علی باباییان قمصری و استوار دوم آیت‌الله لشگری (آیت‌الله یک نام بود و بعد از انقلاب گویا دیگر به عنوان نام ثبت نمی‌شود.) 

باغبان ( علی   زاهدی‌نژاد)  و خدمت‌کار مخصوص (‌ سید   حسین حساسی ) هم به شدت مجروح و خونین روی زمین افتاده بودند. این دو به سرعت به بیمارستان منتقل شدند و  شاه به دفتر بازگشت و به کار روزانه مشغول شد؛ این بار نحوۀ اطلاع‌رسانی با 17 سال قبل کاملا تفاوت داشت و نه تنها قرار بر بزرگ‌نمایی نبود که ابعاد حادثه را کمتر و کوچک‌تر جلوه دادند.

17 سال قبل و در 15 بهمن 1327 ترور نافرجام بهانه‌ای شد برای برخورد با حزب توده و بستن دفاتر و نشریات و دستگیری رهبران آنان و اصلاحاتی در قانون اساسی اما این بار  در رسانه‌ها قضیه را در حد درگیری سربازی مجنون به نام رضا شمس آبادی و هم‌قطاران فروکاستند که چون در جوار شاه اتقاق افتاده بود می‌توانست موجب آسیب به او هم بشود و نشد و به همین خاطر در جلسه روز بعد دولت هویدا در مجلس نخست‌وزیر و رییس مجلس به اشارتی کوتاه بسنده کردند و چندان روی آن مانور ندادند زیرا ترور نخست‌وزیر و شاه در فاصلۀ تنها دو ماه و دومی در آغاز استقرار دولت جدید تصویر یک کشور باثبات را ترسیم نمی‌کرد و این در حالی بود که در دهه 40 خورشیدی ایران وارد تحولات عمیق اقتصادی با رویکرد تولید صنعتی شده و به جلب سرمایه و نظر مثبت خارجی نیاز داشت. ( حتی از لفظ «ترور» هم استفاده نشد و به جای ترور نافرجام شاه یا شاهنشاه می‌گفتند و نوشتند: توطئۀ کاخ مرمر یا سانحۀ کاخ مرمر.)

نکته جالب این که بعد از این ترور در رفتار هویدا در  قبال محافظت از خود تغییری حادث نشد و سال هایی بعد شهروندانی هویدا نخست‌وزیر را در شهر سوار بر اتومبیل تازه تولید شدۀ پیکان هم می‌دیدند و شاید بعد ار ترور تنها مصمم‌تر شد تا این انگاره را جا بیندازد که او کاره‌ای نیست. کما این که یک بار هم گفته بود من نمی‌دانم که چرا به اعلیحضرت می گویند شخص اول مملکت؟ آخر مگر شخص دوم هم داریم؟! شاید چون شیفته زندگی و سرخوشی و دَم را غنیمت شمردن و جدی نگرفتن زندگی بود.

 به هر رو در پی واقعه جسد شمس آبادی به نقطه نامعلومی منتقل شد ولی در  امام‌زاده محمد بن زید نوش آباد کاشان  سنگ قبری نمادین به نام او نصب شده است.

اشاره شد که رسانه‌های دولتی چندان به بزرگ نمایی این ترور نپرداختند ولی سال‌نامۀ دنیا در شمارۀ سال 1345 خود گزارش مفصلی با تیتر  "سانحۀ کاخ مرمر"  و نه "ترور نافرجام شاه" درج کرد و اطلاعات اصلی این نوشته از آن گزارش است حال آن که آنچه در رسانه‌های رسمی در سال‌های اخیر در این باره منتشر شده برگرفته از بخشی از کتاب حجت‌الاسلام  روح‌الله حسینیان  است با عنوان: 14 سال رقابت ایدیولوژیک شیعه در ایران.  

آقای حسینیان که با سو گیری های امنیتی شهرت داشت و در جریان کرونا جان خود را از دست داد در آن کتاب می نویسد در آن زمان سازمان انقلابی حزب توده فعال شده بود و  پرویز نیک‌خواه  که بعدتر با رژیم همکاری کرد و در جمهوری اسلامی ( به اتفاق  جعفریان  رادیو و تلویزیون) اعدام شد با همین هدف به تهران آمده بود. ربط قضیه این بود که افرادی چون  فیروز شیروانلو  و  احمد منصوری  با نیک‌خواه همکاری می‌کردند و این آخری دوست احمد کامرانی بود که با رضا شمس‌آبادی رفاقت داشت و از زبان او شنیده بود که می تواند شاه را بکشد.

 هر چند در روزها و ماه های اولیه سیاست دولت هویدا و دربار شاه این بود که حادثه را چندان مهم و برنامه ریزی شده جلوه ندهند تا حمل بر ضعف نشود زیرا ساواک تشکیل شده و از 15 خرداد 1342 دو سال هم نمی گذشت و  آیت‌الله خمینی  تبعید شده بود اما در 27 اردیبهشت 1345 مجلس شورای ملی طرحی تصویب کرد که به موجب آن روز 21 فروردین به همین مناسبت به عنوان روز نیایش نام گذاری و به تقویم رسمی افزوده و هر ساله به همین مناسبت مراسمی برگزار شود.

کمتر از یک ماه بعد در 18 خرداد 1345 نیز مجلس سنا بر آن مهر تایید زد و به قانون بدل شد. منتها بیشتر روی کاغذ بود و از نیایش واقعی و حتی نمایشی چندان خبری نبود چون نیایش بار مذهبی و معنوی دارد و سامان دادن آن از عهدۀ دربار برنمی‌آمد و ترجیح ملکه مادر هم این بود که در دو روز 28 مرداد و 9 آبان جشن نوزایی پهلوی برگزار کند و دوست نداشتند در روزی که یادآور یک خاطرۀ تلخ برای آنان بوده جشن و سرور برپا کنند.

مادر شاه آن روز بیش از هر روز دیگر در زندگی خود ترسیده بود و صدای گلوله‌ها را از یاد نمی‌برد و تنها وقتی آرام گرفت که پسرش زنگ زد و گفت: مادر! نگران نباش. زنده‌ام.

از نکات حاشیه‌ای جالب این که بعد از این واقعه شاه نشستن خود پشت فرمان اتومبیل را به فال نیک گرفت و بیش از قبل اصرار داشت شخصا گاهی هدایت خودرو را در دست داشته باشد. اصطلاحا عاشق رل و راندن بود. چه اتومبیل باشد چه هواپیما. چندان که در پروازها هم گاهی خود خلبانی می‌کرد. حتی روز 26 دی 1357 که از  معزی  خواست هدایت هواپیما را به او بسپارد و جدای لذت این را برای خود خوش‌یمن و ایمنی‌آفرین می‌دانست و بیشتر به خاطر همین حادثۀ 21 فروردین هم بود.

(‌نقل شده در جاده چالوس هم گاهی از راننده می‌خواست کنار بایستد و هدایت اتومبیل را به او بسپارد چون رانندگی در بخش‌هایی از جاده چالوس را بسیار دوست داشت. هم به خاطر زیبایی حیرت‌انگیز و هم یادآوری خاطرات نوجوانی در دوران ساخت آن. اگرچه در مسیر عباس آباد تا کلاردشت ترجیح می‌داد از جایی به بعد بالاتر نرود و به خود کلاردشت دیگر نمی‌رفت و به خاطر همین تا انقلاب 57 بکر مانده بود. نمی‌رفت چون از مرداد 1332 در کلاردشت خاطرۀ بدی داشت. همان 25 مردادی که گمان می‌کرد تخت سلطنت را برای همیشه از دست داده و به  ثریا اسفندیاری  گفت می‌رویم ولی پول خرید مزرعه در آمریکا را ندارم).

عصر 21 فروردین 44 در برگشت هم باز خود رانندگی کرد و تازه به یکی دو همراه گفت برویم در شهر هم چرخی بزنیم و آنجا هم باز خود پشت فرمان بود و می‌گفت می دانید اگر صبح امروز خودم پشت رل ننشسته بودم الآن اینجا نبودم!

 در سال‌نامۀ دنیا البته از قول یکی از نزدیکان او آمده که جان به در‌بردن را ناشی از زیارت روز قبل مشهد هم می‌دانسته است و مجموع این نجات یافتن‌ها را به نیرویی برتر نسبت می‌داد و همین اشارات در مصاحبه 6 سال بعد با  اوریانا فالاچی  تصور خبرنگار ایتالیایی را از شاه تغییر داد که می‌پنداشت به ماوراء‌الطبیعه باور ندارد. 

 بعد از انقلاب کاخ مرمر تحویل بنیاد مستضعفان شد ولی محل دفتر مخصوص و ترور از آن جدا و پروژۀ موزۀ هنر ایران در قابل موزۀ قرآن کامل شد و اگرچه کاخ مرمر در اختیار مرحوم هاشمی رفسنجانی بود اما از همان دوران هم موزۀ قرآن که در دورۀ آقای خاتمی افتتاح شد برای عموم قابل استفاده و بازدید است اگرچه نویسنده ندیده تابلو یا نشانی در محل ترور در محوطه نصب کرده باشند.

   زمان را نمی توان متوقف کرد اما برخی مکان‌ها یادآور رخدادهایی هستند و با نصب یک کتیبه می‌توان یادآور شد در فلان تاریخ چه اتفاقی افتاده مانند حیاط ورودی دانشکده الهیات دانشگاه تهران که به ترور دکتر محمد مفتح رییس وقت آن در 27 آذر 1358 اشاره شده یا دفتر حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه که اطلاعات انفجار 7 تیر 1360 در معرض دید است. موزۀ قرآن که قبل‌تر بخشی از محوطه کاخ مرمر و محل وقوع ترور بوده در تقاطع خیابان‌های ولی عصر و امام خمینی (سپه) تهران واقع است و اگر اشاره نشده شاید نمی‌خواهند یادآور نجات شاه از ترور دوم باشد.  

جان به در‌بردنی که هم حاصل نظر لطف امام هشتم می‌دانست، هم تأخیر و عجله در آن روز و هم البته پشت رُل نشستن. قدیمی‌ترها به فرمان اتومبیل می‌گفتند و هنوز هم می‌گویند: رُل. به نقش سینمایی و تئاتری هم.

منبع: عصر ایران
شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها