گزارش میدانی از رونق کسب‌‏وکار متکدیان در تهران

مدیرکل دفتر اجتماعی و فرهنگی استانداری تهران گفت: وزارت کشور در حال راه‌اندازی سامانه‏ای برای ثبت اطلاعات و شناسه متکدیان است.

گزارش میدانی از رونق کسب‌‏وکار متکدیان در تهران

گرمای آفتابِ عصر نیمه شهریور خیلی زبانه نمی‏کشد و هوا رو به خنکیِ غروب می‏رود. کسی کاری به کار پسرجوان افغانی ندارد، انگار که هیچ راننده پشت چراغ قرمز چهارراه اشراقِ تهران پارس، این موجود بی‏آزار را نمی‏بیند. به هر ماشینی که می‏رسد دو بار از آن شیشه پاک کُنش می‏زند روی شیشه جلویی ماشین و با دستمالی در دست دیگرش غبار شیشه را می‏شوید و بعد به طرف شیشه سمت راننده می‏رود تا پول غبارروبی‏اش را بگیرد؛ بعضی‏ از راننده‏ها شیشه را تا نیمه پایین و اسکناسی را ازشیشه بیرون ‏می‏دهند هزار تومانی، ۲هزار تومانی یا ۵ هزار تومانی و بعضی‏ها هم برایشان مهم نیست؛ چراغ که سبز می‏شود دنده را یک می‏کنند و با سرعت تمام از چهارراه عبور می‏کنند. پسرجوان ‏می‏مانَد و ۹۰ ثانیه چراغ قرمز بعدی و تمام اسکناس‏هایی شمرده نشده‌‏ای که از جیبش بیرون زده‏اند.

ماجرای اسکناس‏های شمرده نشده هر متکدی و درآمد ماهانه‏ هر کدامشان، از بهزیستی و اعلام محمدرحیم فاضلی‏نژاد، سرپرست امور مجلس سازمان بهزیستی بر درآمد روزانه یک ونیم میلیاردی متکدیان استان تهران شروع شد و بعدش هم واکنش استاندار تهران، انوشیروان محسنی بندپی که گفته بود: «دولت‏ و نهادهای حمایتی و حتی کمیته امداد حاضر هستند برای آن‏هایی که تمکن مالی ندارند، مقرری تعیین کنند اما رقم‏هایی که از تکدی‏گری عایدشان می‏شود، به مراتب بیشتر است و این افراد حتی پس از جمع‏آوری باز هم راه تکدی پیش می‏گیرند، بعد هم توپ را به زمین بهزیستی انداخت و گفت که چون بهزیستی با متکدیان در ارتباط است، قطعا اطلاعاتش به واقعیت و حقیقت نزدیک‏تر است.» اطلاعاتی که گمان می‏رود هر سازمانی که متولی‏ طبقه‏ بندی آن است، باید مثل سرنوشت این متکدیان ساماندهی شود.

امید، پسرجوان افغانی است. از سن و سالش می‏گوید؛ فکر می‏کند کمتر از۱۹ سال سن دارد و سر چهارراه اشراق که همان فلکه دوم تهرانپارس است، پشت چراغ قرمز شیشه ماشین‏ها را پاک می‏کند. ۴ سال و نیم است که با برادر کوچکش برای تامین خرج خانواده قاچاقی وارد ایران شده اند. از درآمدش راضی نیست؛ «هر روز میام اینجا اما برام نمی‏صرفه، روزی ۵۰-۴۰ هزار تومن بیشتر کار نمی‏کنم. ماهی یک میلیون و ۵۰۰ تا ۶۰۰ هزار تومانی برام می‏مونه اما خرج زیاد دارم و برای خونوادم پول می‏فرستم. پدرم پیرمرده و نمی‏تونه کار کنه وگرنه دوست دارم برگردم افغانستان؛ الان ۶ ماهه که دوباره اومدم تهران. ۶ ماه پیش که رفتم دو ماه موندم و برگشتم چون پول ندارم.»

پایین‏تر، چهارراه تیرانداز، بین فلکه اول و دوم تهرانپارس است. زنی با قامتی کوتاه، سبزه‌‏رو و لاغر اندام پشت چراغ قرمز اسپند دود می‏کند. جا اسپندی‌‏اش را بین شمشادها قایم می‏کند. جلوتر می‏آید و داخل ماشین می‏نشیند و شروع می‏کند: « ۴۵ سالمه. دردکمر دارم پول دکتر ندارم. از پیروزی میام اینجا اسپند دود می‏کنم. اشاره می‏کند به چند نفری که پایین چهارراه روی چمن‏ها نشسته‏اند و می‏گوید: « اون پایین چهارراهی‏ها رو می‏بینی، الان اگه نرم میان جااسپندی من رو برمی‏دارن». مدام از آینه بین شمشادها را نگاه می‏کند و نگران است. از درآمدش می‏گوید: «روزی ۱۰۰-۵۰ هزار تومان کاسبی می‏کنم.» این را که می‏گوید سریع در ماشین را باز می‏کند و به سمت شمشادهای بین خیابان می‏دود.

فاطمه‌‏ام و از شوش میام. روزی ۴۰-۳۰ هزار تومن بیشتر کار نمی‏کنم. من دستمال فروشم. دستمال می‏خریدم ۷۰۰ تومن اما الان شده ۲۵۰۰ تومن. کسی نمی‏خره

اسمش؟ رئیس چهارراه!

پایین چهارراهی‏ها روی چمن‏ها نشسته‏اند. ناهارشان تازه تمام شده و استراحت می‏کنند. دو زن و دو دختر، دو مادر و دو دختر. یکی از زن‏ها که سیگار می‏کشد و وقتی اسمش را می‏پرسم، دختر کوچک دیگر می‏خندد و خطابش می‏کند «رئیس چهارراه» می‏گوید: «فاطمه‌‏ام و از شوش میام. روزی ۴۰-۳۰ هزار تومن بیشتر کار نمی‏کنم. من دستمال فروشم. دستمال می‏خریدم ۷۰۰ تومن اما الان شده ۲۵۰۰ تومن. کسی نمی‏خره.»

چرا با این وضع جایش را عوض نمی‏کند و به مناطق بالاشهر تهران برود؟ می‏گوید: «الان هشت-نه ساله اینجام. عادت کردم.» دخترش را نشان می‏دهد که با یک جااسپندی در دستش از آن سمت خیابان می‏دود؛ دختری که انگار سال هاست که موهای ژولیده‏اش رنگ شانه به خود ندیده؛ «این مهسا دخترمه. امسال میره کلاس چهارم مدرسه شوش امیرکبیر. خیلی باهوشه اما هنوز براش لباس مدرسه نخریدم.» مهسا دلش نمی‏خواهد خانه بماند؛ زخم سوختگی پایش را نشان می‏دهد و می‏گوید پارسال لباس‏های مدرسه‏اش را روی بخاری انداخته و بعد خانه آتش گرفته و مهسا سوخته.

زن دیگر آرام‏تر است. اسمش کبری، خانه‏اش حوالی رسالت و از شوهرش طلاق گرفته است. دخترش باران ۱۲ ساله و مرتب‏تر است. باران هم کار می‏کند، اسپند دود می‏کند جلوی ماشین‏ها و روزی ۴۰ هزار تومانی کاسب است! کبری خرج خودش و ۳ فرزندش را تامین می‏کند. در جواب درآمدش به فاطمه، رئیس چهارراه نگاه می‏کند و با اضطراب می‏گوید: «همین قدر دیگه! ۴۰-۳۰ هزار تومان» از ظهر ساعت ۲ کارشان را در چهارراه آغاز می‏کنند تا ۱۰ شب. فاطمه دیگر اجازه صحبت نمی‏دهد.

دست در جیبشان کنند، ۱۵۰ هزار تومان هم می‏گیرم!

چهارراه پارک وی، پشت چراغ قرمزی که از خیابان ولیعصر (عج) به سمت بالاست، محمد، داداخان و سعید، سه پسر افغانستانی، شیشه پاک می‏کنند. محمد از همه بزرگتر است. ۱۹ سالش است و می‏گوید: «به ما نفری ۵۰ هزار تومان بدهی تا صبح برایت حرف می‏زنم، از اول تختی تا شمیرانات. من همه جا کار کردم.» دستش را به زانوهایش نزدیک می‏کند و می‏گوید: «از وقتی انقدری بودم.» به بهانه دادن پول همگی‏شان راه می‏افتند. محمد می‏گوید: « روزی ۵۰ هزار تومان کاسبی می‏کنم، در ماهش میشه یک و خورده‏ای. از ۱۲ ظهر تا شب ساعت ۱۲ کار می‏کنم. خرج خانه می‏دم. پدرم از خانه رفته و خرج مادر و خواهر برادرام رو من میدم. از هر ۱۰۰ تا شیشه‏ای که پاک می‏کنم، یک ماشین به من پول میده.»

محمد نه درس خوانده و نه شناسنامه و نه حتی کارت سبز اقامتی که می‏گوید جدیدا به همه اتباع می‏دهند، دارد. از درآمدی که ماهانه نصیبشان می‏شود، می‏گوید: «هر روز اینجوری نیست که انقدر گیرمون بیاد، پنج‏شنبه جمعه‏ها اینجوریه.» داداخان ۱۳ ساله می‏گوید: «صبح به صبح از ورامین میام اینجا. دو خواهر و دو برادر کوچک دارم و خرجی خانه را من می‏دم. روزی ۳۵ هزار تومان می‏گیرم اما فقط تا وقتی مدرسه‏ها تعطیله میام و بعدش میرم مدرسه. تا وقتی مدرسه نمیرم تا ۱۱ اینجا کار می‏کنم و وقتی مدرسه برم تا ۱ شب.»

سعید پسر دیگر ۱۲ ساله است و دو خواهر دارد. پدرش ۵ سالی محکوم به زندان و حالا فقط یک سال از آن ۵ سال تمام شده است. نگاه‏هایش به اسکناس‏های سبز ۱۰ هزار تومانی التماس می‏کند و می‏گوید روزی فقط ۴ تا از اینها می‏گیرد که ۳ تایش را مادرش برمی‏دارد و بقیه‏اش هم خرج بیسکوئیت و کرایه تاکسی رفت و برگشتش می‏شود. ماشین شهرداری را از پایین می‏بینند که نزدیک می‏شود. سه تایی نگاهشان می‏رود سمت ماشین شهرداری و دلهره وجودشان را می‏گیرد که مبادا شهرداری‏ وسایلشان را بگیرد و مجبور شوند همه وسایل را دوباره از نو بخرند.

فرمانیه، ۲ میلیون و ۱۰۰هزار تومن!

امیرحسین ۱۴ ساله سر چهارراه فرمانیه رز سفید و قرمز می‏فروشد؛ ۲۰ شاخه، ۶۰ هزار تومان. از کیانشهر با پدرش صبح به صبح می‏آید. می‏گوید: «روزی تقریبا ۷۰ هزار تومان گیرم میاد. از ساعت ۱۲ میام اینجا تا ساعت ۷-۶ عصر اما فقط تابستون‏ها میام و وقتی مدرسه شروع بشه، میرم مدرسه.» علی ۲۳ ساله و دیپلمه هم مثل امیرحسین رز می‏فروشد؛ نزدیک ۱۸-۱۷ شاخه با قیمت ۴۵ هزار تومان. علی هر روز صبح ۹ می‏آید تا ساعت ۹ شب. می‏گوید: «هر چقدر بیشتر تلاش کنم، بیشتر گل می‏فروشم. متوسط ۸۰ هزار تومان کاسبی می‏کنم اما اگر اوضاع خوب باشد و این پولدارها دست توی جیبشان کنند، ۱۵۰-۱۰۰ هزار تومان هم گیرم می‏آید.» آنطرف چهارراه فرمانیه به سمت خیابان اندرزگو، شاهین و چندتای دیگر هم رز می‏فروشند. شاهین ۱۹ ساله است. از دولت آباد ساعت ۱۰ صبح می‏آید تا ۷ و ۸ شب و می‏گوید چون مشتری‏های خودش را دارد، روزی ۱۵۰ هزار تومان کاسب می‏شود.

پیرمردی کیسه‏‌ای پر از دستمال کاغذی را به دست گرفته و پشت چراغ‏های قرمز از این سمت چهارراه به آن سمت چهارراه تقاطع خیابان بهشتی و خالداسلانبولی می‏رود. ۶۰ سالش است و موهایش همه سفید شده‏اند. می‏گوید: «از افسریه میام اینجا. همیشه میام. از صبح ساعت ۱۱-۱۰ میام تا وقتی که دستمال‏هام فروش بره. روزی ۴۰ هزار تومان درمی‏آورم.»

منبع: روزنامه سازندگی

66

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت خبرفوری هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    سایر رسانه ها

      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت خبرفوری هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد