خاطرات یک تکفیری فصل اول قسمت 3/ داستان مجادله اعتقادی برای جذب نیروی تکفیری / می دانی اگر کسی نماز نخواند کافر میشود؟
لقمان امینی در کتاب خاطرات خود با عنوان
با توجه به تفکرات افراطی گروهک تکفیری و نوع نگاه این فرقه به اسلام و تعاریف و تفاسیر متضاد آنها از اسلام و سنت پیامبر (ص) لزوم آشنایی مسلمانان جهان با این نگاه اجتناب ناپذیر است.
روش های جذب تکفیری ها چگونه است؟ چگونه آموزش می دهند؟ به آنان چه می گویند که افرادشان حاضرند برای اهدافشان خود را نیز بکشند؟ در ایران چگونه یارگیری نموده اند؟ آیا خطر تکفیری ها هنوز ایران را تهدید می کند؟ آیا برای جذب به سراغ ما نیز خواهند آمد؟
خبر فوری در نظر دارد تا خاطرات یک تکفیری اهل سنت به لقمان امینی که در خانواده اهل سنت در سنندج که در سال 1365 متولد شده بود و به یک گروهک تکفیری پیوسته بود را برای شما مخاطبین عزیز باز نشر کند.
لقمان امینی بعد از اینکه متوجه می شود نگاه افراطی و برخلاف اسلام در تفکر تکفیری چگونه است برای آگاهی مردم از این تفسیر ضد اسلام خاطرات خود را در قالب یک کتاب با نام خاطرات یک تکفیری به رشته تحریر درآورد تا مردم و خصوصا جوانان با این تفکر آشنا شوند.
خبر فوری طی سلسله مطالبی هر روز قسمتی از کتاب خاطرات یک تکفیری را منتشر می کند.
در فصل اول ، قسمت سوم کتاب خاطرات یک تکفیری می خوانید:
آنچه گذشت:
پس از ارتباط خوبی که در نتیجه بحث های ایدئولولوژیک لقمان با بچه های شهرک ایجاد شد با طرحی که لقمان برای ساخت مسجد موقت به اهالی شهرک و امناء مسجد ارائه نمود و جوانان را در کار ساخت مسجد موقت دخیل نمود این ارتباط تنگ تر از قبل شد، در این زمان امجد که با لقمان شریک شده بود بجای او به مغازه اش می رفت و لقمان بیشتر وقت خود را صرف ساخت مسجد می نمود، ساخت مسجد پای گروههای مختلف فکری را به مسجد باز کرده بود جز 3 نفر که یکی از آنها خالد بود اما ...
ادامه:
یک روز که برای کار به مسجد میرفتم، خالد جلوی درب خانهشان نشسته بود و همینکه من را دید پیشدستی کرد و پیش من آمد، بعد از احوالپرسی، خیلی مؤدبانه ادامه داد: «ما با هم همسایه هستیم و من مسئولام که هر کاری از دستم بر میآید برای همسایههایم انجام بدهم. سؤالی دارم و هدفام هم از این سؤال تفتیش عقیده نیست، فقط تعریف و تمجیدت را از چند نفر شنیدم گفتم شاید بتوانیم دوستهای خوبی برای هم باشیم.» بعد از کلی اصرار کردن دعوتش را قبول کردم و به خانهشان رفتم اما چون لباس کار تنم بود به ماندن در حیاط اکتفا کردم.
با دیدن رفتار پاستوریزه خالد و تجربهای که از شیوههای دعوت داشتم حدس زدم که احتمالاً پای شرکتهای هرمی وگلدکویست در میان باشد. چند لحظه بعد خالد با چند تا کتاب و یک سینی چای برگشت، کتابها را میشناختم چند تا از کتابها حدیث بود و یک جلد تفسیر قرآن، با دیدن کتابها خوشحال شدم و منتظر شدم که خالد شروع کند. بعد از خوردن چای خالد شروع کرد به صحبت کردن در مورد اسلام، خیلی هم خوب حرف میزد نطقش که تمام شد از من پرسید: «نماز که میخوانی؟»
جواب دادم: «مگر دین بیستون هم میشود؟»
خالد: «الحمدلله که نماز میخوانی، حتماً میدانی اگر کسی نماز نخواند کافر میشود؟»
گفتم: «میدانستم که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) زمانی که مدت کمی به حیات مبارکشان مانده بود مدام میفرمودند نماز، نماز، و این نشان دهنده اهمیت این فریضه است. اما این مطلب که اگر کسی نماز نخواند کافر میشود را تا به حال از هیچ ماموستایی نشنیدهام.»
خالد: «حق داری من هم نمیدانستم، این به خاطر خیانت ماموستاهایی است که الان در مساجد هستند.»
خالد مکثی کرد و ادامه داد: «آنها واقعیت را نمیگویند و مدتهاست که چیزی را به ما میگویند که خودشان میخواهند، نه آن چیزی که اسلام میخواهد، آنها کسانی هستند که با پول مردم سی چهل سال فقط «ذهب، ذهبا، ذهبوا» خواندهاند و هنوز هم نمیدانند که «زید و عمرو» چه کسی هستند و چرا این بیچارهها مدام میآیند و میروند.»
سر این قضیه مجادله بالا گرفت تا این که خالد یکی از کتابها را برداشت و گفت: «نه حرف من، نه حرف تو، اصلاً ما چیزی برای گفتن نداریم هر چه که قرآن و حدیث گفت، قبول است؟»
خالد کتابها رو جلوی من گذاشت و با یک آیه از قرآن و چند تا حدیث که سند آنها هم طبق نوشته کتاب صحیح بود من رو قانع کرد که کسی که نماز نخواند و به اصطلاح تارک الصلاة باشد کافر میشود.
گفتم: «ولی امام شافعی تارک الصلاة رو تکفیر نمیکند.»
خالد: «من میگویم خدا و رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) تو میگویی امام شافعی، حواست هست چه میگویی؟ این حرف خدا و رسول اوست، حالا برو از ماموستاها بپرس ببین حرف آنها با کلام وحی چقدر تفاوت دارد، و این را بدان که تقلید از مذاهب عین همین آیه است که خداوند میفرماید:
اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللهِ
آنان دانشمندان و رهبانانشان را به غیر از خدا به خدای میگرفتند.»
خالد ادامه داد: «نماز نخواندن کفراست و حکم خدا، هرکسی با هر لباسی و به هر بهانهای با آن مخالفت کند تکفیر میشود، دین با کسی شوخی ندارد.»
گفتم: «داری تند میروی خالد، درست نیست در مورد علما اینطور حرف بزنی این افراد برای دین زحمت کشیدهاند، مواظب باش چه میگویی.»
خالد: «حرف تو درست است؛ اما به هرکسی که نمیشود گفت عالم، ما باید دنبالهرو بزرگان دین و علمای واقعی باشیم نه هرکسی که به خاطر عمامه آن را عالم صدا میزنند.»
بعد از اینکه خالد چند تا سیدی درمورد توحید، نماز، حجاب، موسیقی و... برایم آورد و من هم جریان مسجد را به او گفتم چون رشته برق خوانده بود، قبول کرد کار سیمکشی مسجد را انجام بدهد. همراه خالد به مسجد رفتیم و بچهها را جمع کردم تا با او آشنا کنم اما اکثر بچهها میشناختناش و لازم به معرفی نبود. مسجد آنقدر شلوغ شده بود که بعضی روزها برای کار، قرعهکشی میکردیم و حتی بچههای کوچک هم، بازیهایشان را در زمین مسجد آورده بودند.
یک روز برای اینکه در مورد حرفهای خالد تحقیق کنم ...
لقمان در تحقیقات خود به چیز چیز هایی خواهد رسید؟ برای تحقیق سراغ چه کسانی خواهد رفت؟ رابطه او و خالد به کجا خواهد انجامید؟
در قسمت بعد همراه ما باشید .
15