روایتی متفاوت از برادرانههای دو «هاشمی»/ خاطراتی از کتک خوردن محمد از اکبر/ سوختن دست پدر در نجف، سرنوشت آیتالله را تغییر داد/ در عربستان فامیل داریم اما...
محمد هاشمی رفسنجانی کودکانهها و برادرانههایش با آیتالله را روایت میکند.
مریم محمدپور- برادر بزرگش را در حد پدر میداند و معتقد است آیت الله حکم «ولی» را برای او داشته اما این رابطه بر رابطه برادرانه آنها سوار شده است و آنها مانند سایر برادران، کودکانههایی داشتهاند. محمد، کوچکترین فرزند خانواده بوده و به تعبیر خودش؛ «من اولاد آخر خانواده هستم و در خانوادههای سنتی بچه های کوچک مقداری ننر و لوس بودند... من گاهی خارج از عرف رفتار میکردم... برادرم یک وقتهایی من را کتک میزدند، مثلا میخواستیم غذا بخوریم من میگفتم بقیه چیزی نخورند، ایشان هم مرا میزدند و فرار میکردند... اگر میایستادند، ممکن بود یکی از پشتیبانی من در آمد و او را کتک بزند...».
همزمان با اولین سالگرد درگذشت آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی برای روایت دنیای کودکی او سراغ برادرش رفتیم. محمد هاشمی، هشت سال از برادرش کوچکتر بوده و تا شش سالگی با او دمخور؛ اما وقتی اکبر هاشمی، 14 ساله میشود، تصمیم به ترک دیار میگیرد، به طور موقت از او دور میشود. آنها در روستای بهرمان در منطقه انار در حوالی رفسنجان زندگی میکردند که اکبر به همراه پسر عمویش تصمیم میگیرند به حوزه علیمه قم بروند و وقتی اکبر برای ضمانت پسرعمو نزد عمو میرود، خودش گریهاش میگیرد.
خواهران و برادران هاشمی در کودکی هر کدام یک لقب داشتند، محمد هاشمی تعریف میکند: به من میگفتند حاجی. چون کلیدی داشتم میگفتم کلید مکه دست من است... لقب آاقای هاشمی را دقیق به خاطر نمیآورم. شاید به او تختکش میگفتیم.
محمد هاشمی داستان سفری را روایت میکند که خانواده آنها پس از رفتن «شیخ اکبر آقا» به قم، مشهد و نجف داشته اند. در سفر به نجف، برادر تازه به حوزه رفته نیز همراه میشود. این سفر حدود 9 ماه طول کشید. محمد هاشمی میگوید: کتری آب جوش در نجف از روی چراغ روی دست پدرم افتاد و دستشان سوخت. پدر نیز میگفتند یا امام حسین ما را مرخص کردی که برویم... اخوی تصمیم گرفته بود که در نجف بماند اما آن سوختگی سرنوشت شان را تغییر داد.
ماجرا به ثروت معروف خانواده هاشمی نیز میرسد. او میگوید: پدر پدر من، حاج هاشم بسیار ثروتمند بوده به طوری که ایشان تمام قباله های ملکیاش را در یک صندوق گذاشته بودند و کلیدش را به مرجع وقت داده بودند. اسم وراث را نوشته و گفته بودند اگر همه وارثهای من با هم آمدند کلید صندوق را به آنها بدهند اما هیچوقت این اتفاق نیفتاد چون وراث ایشان زیاد بود. ایشان چندین بار زن گرفته بودند مثلا حاج هاشم یک بار که به مکه رفته بودند. با الاغ رفته بودند. اما یک روز دیر میرسند، یک سال در مکه مانده بود و تا سال بعد اعمال حج را به جا بیاورند و همانجا ازدواج کردند... فامیل هایی در عربستان داریم اما آنها را نمیشناسیم.
پایان ماجرا دیگر به خانواده و کودکی هاشمی ارتباطی نداشت. یک سال از درگذشت آیت الله گذشته اما حدود یک ماه پیش بود که دخترشان درباره چگونگی درگذشت ایشان ابهاماتی را مطرح کرد. در این باره نظر محمد هاشمی را نیز پرسیدم. او توضیحاتی داد و در پایان گفت: پرونده و واقعیتهایش بهتر است گفته شود و اگر گفته نشود فضای جامعه اینطور است که هر کسی تعبیر خاصی دارد و ما هم نمیتوانیم نفی یا تایید کنیم.
18