خاطرات وکیل/ جشن تولد "علی" چندساعت دیگر

زهرا خانم و آقا مسعود پس از شش سال زندگی مشترک تصمیم به متارکه و طلاق گرفته بودند. در فرم اطلاعات موکلین دلیل چنین تصمیمی را

خاطرات وکیل/ جشن تولد "علی" چندساعت دیگر

کلمه "متاسفانه" نشان از تعلق خاطر طرفین به زندگی مشترک داشت و این موضوع مسئولیت و تکلیف من وکیل را سنگین تر می کرد تا بهترین مشاوره و راهکار را ارائه دهم.هر دو از آن دست انسان های اهل مطالعه بودند و برای هر کاری تمام جوانب را بررسی و با تعقل و تامل تصمیم می گرفتند. لذا در این فقره نیز به قولی تمام راه ها تجربه شده بود و در انتهای هر مسیری طلاق تنها انتخاب بود.

تعمدا از ایشان خواستم ظرف یک هفته خلاصه ای از اتفاقات تلخ و شیرین زندگی مشترک را یادداشت کنند و هفته آینده مراجعه کنند.‌ یقین داشتم در این یک هفته و در لا به لای نوشتن خاطرات شش سال زندگی مشترک حتماً نکاتی وجود دارد که به عنوان نقطه اتصال به زندگی مشترک بشود از آن بهره برد.

تا جلوی در ورودی دفتر بدرقه شان کردم،‌ خداحافظی با‌ ایشان مقارن شد با حضور مش قربان نگهبان شیرخوارگاه. آمده بود مانند هر سال به جشن عید غدیر شیرخوارگاه دعوتم کند.این دعوت جرقه ای به ذهنم زد.

بلافاصله با مدیر شیرخوارگاه تماس گرفتم و گفتم امسال با دو‌ نفر در جشن شرکت می کنم.

تا فرارسیدن روز عید دو نوبت به شیرخوارگاه مراجعه و مقدمات فرزندخواندگی یا حمایت مالی از بچه ها را برای زهراخانم و آقا مسعود مهیا کردم تا چنانچه ابراز علاقه کردند شرایط اولیه بلافاصله کلید بخورد.

قرار ملاقات با زوج موکلم را طوری تنظیم کردم تا در دفتر جز ما سه تن کسی حضور نداشته باشد.

وقثی نشستند طبق قرار، کاغذهایی را که روی آن خاطراتشان را نوشته بودند گرفتم.

تعمدا یادداشت ها را با صدای بلند خواندم:

"... دو روز پس از عقد رفتیم حافظیه. آنجا پیرمردی کشکول به دست برایمان فال گرفت. غزل یوسف گمگشته باز آید به کنعان را برایمان تفسیر کرد...

ماه عسل یک هفته در جوار امام رضا (ع) بودیم. خیلی خوش گذشت...تصویر مسعود که به پنجره فولاد تکیه داده بود و گونه هایش خیس اشک بود جلوی چشمانم است پرسیدم این اشک شوق است یا غم؟گفت از آقا خواستم تا زندگی با تو همراه با فرزندان صالح ماندگارترین اتفاق زندگی ام شود..."

برای لحظه ای خواندن را متوقف کردم و زیرچشمی به زن و شوهر نگاه کردم. هر دو سر به زیر‌ آرام و بی صدا گونه های خیس خود را پاک می کردند.

به گمانم موفق شده بودم حس تعلق به زندگی مشترک را دوباره در آنها زنده کنم. اما باید خلاء فرزند را هم پر می کردم.

هماهنگ کرده بودم یکی از همکاران رأس فلان ساعت با تلفن دفتر تماس بگیرد و روی پیغام گیر دفتر، جریان جشن شیرخوارگاه و دعوت مرا با دو همراه اعلام کند.پیش از سر آمدن ساعت مقرر‌ به بهانه پیدا کردن پرونده ای شروع به جستجو در فایل ها نمودم.‌ تلفن دفتر به صدا درآمد و پیغام همکارم را هر سه شنیدیم،‌ زیر چشمی واکنش زهرا و مسعود را رصد می کردم.

نگاه مهربان هر دو با لبخندی بر لب نشان از تأثیر عاطفی پیغام داشت.به پشت میز برگشتم. طبق قراری که از قبل با همکارم گذاشته بودم با او تماس گرفتم:‌ ببین بین دوستان و موکل ها کدامیک دوست دارند در جشن باشند.

آقا مسعود با اشاره دست از من خواست که مکالمه ام را متوقف کنم....نقشه ام گرفته بود و قرار شد هر سه به اتفاق به جشن برویم.‌ حالا مانده بود دیدار بچه ها که مهر یکی به دل زن و شوهر بنشیند و پرونده با بهترین نتیجه مختومه شود. متارکه و طلاق ایشان منتفی و حکم فرزندخواندگی یکی از بچه های شیرخوارگاه صادر شود.

در بدو ورود به شیرخوارگاه از داخل حیاط همهمه داخل دفتر مدیریت را می شد شنید.چند ساعت پیش طفلی دو ساله در جلوی شیرخوارگاه رها شده بود. اتفاق عجیبی نبود و‌ لااقل هفته ای دو سه نوزاد به همین شکل به جمعیت شیرخوارگاه اضافه می شد. اما تفاوت این نوزاد رهاشده در یادداشتی بود که که داخل سبد بچه گذاشته بودند: "این بچه بیماری خاص دارد و ما توان تأمین هزینه درمان او را نداریم، به حق علی و اولاد علی حواستون بهش باشه..."

در چشمان حاضرین اتاق مدیر شیرخوارگاه بغض و غصه نشسته بود. برای دقایقی هیچکس حرفی نزد. سکوت تلخ را صدای مسعود شکست: "من و زهراسادات حاضریم سرپرستی بچه را قبول کنیم...."

امسال هم بسان سال های پیش به جشن عید غدیر شیرخوارگاه دعوت شده ام. سه سالی است جشن عید غدیر شیرخوارگاه دو مهمان ویژه هم دارد. زهراسادات و آقامسعود زادروز "علی" را مقارن عید غدیر انتخاب کردند، دادگاه نیز دهم مهرماه نودو چهار را زادروز علی حکم کرد.

ساعاتی دیگر جشن تولد پنج سالگی علی را در شیرخوارگاه برگزار می کنیم.

*وکیل پایه یک دادگستری. شیراز

منبع: خبرآنلاین

24

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

نظرات شما - 2
  • بهلول
    0

    احسنت به این آقای وکیل باوجدان ودلسوزخداوند به شما خانواده تان سلامتی بدهد.یاعلی

  • منصور
    0

    انشالله سایه شما مردواقعی همیشه بالای سرخانواده تان باشه درودبروجدانتان

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها