چرا از پیشنهاد ایجاد نظام پارلمانی در ایران حمایت نشد

پس گذشت چهار دهه پس از آغاز حیات انقلاب اسلامی تحلیلگران معتقد اند ساختار سیاسی کشور نیاز به تغییر دارد.

چرا از پیشنهاد ایجاد نظام پارلمانی در ایران حمایت نشد

یکی از جدید‌ترین پاسخ‌هایی که مطرح شده تغییر نظام ریاستی به نظام پارلمانی است. البته همچنان جای تردید است که چنین تغییری از سوی مطرح‌کنندگان این ایده و افرادی که طرفدار چنین تحولی در عرصه سیاست ایران هستند، الزاما مساله دموکراسی و تقویت احزاب باشد. مساله‌ای که امیر محبیان، موسس حزب نواندیشان و تحلیلگر اصولگرا در این راستا از دریچه دو جناح به آن اشاره می‌کند که اولا اینکه شاید بعضی از اصولگرایان بر این باور باشند که چون به هر دلیلی تا به حال در تسخیر پست ریاست‌جمهوری ناتوان بوده‌اند (حتی در دوره احمدی‌نژاد این پیروزی از آن خود او و نه تشکیلات اصولگرایی بوده است) پس این محور قدرت را از ریاست‌جمهوری به پارلمان که تسخیرش راحت‌تر و ممکن‌تر بوده است؛ انتقال دهند بهتر است. دوما اینکه به این دلیل قابل فهم اصلاح‌طلبان فعلا به مباحث اینچنینی از موضع راه مفر برای حفظ بقا می‌نگرند تا مباحث فلسفه سیاسی از باب حکمرانی!

‌ تغییر نظام پارلمانی به ریاستی و احیای نخست‌وزیری از زمانی که توسط چند تن از نمایندگان مجلس عنوان شد، مورد بحث و تحلیل فعالان سیاسی قرار گرفته است. به نظر شما چنین تغییری در شرایط امروز کشور چقدر می‌تواند اثر بخش باشد و در پاسخ به چه مشکلی می‌توان این تغییر را طرح کرد؟ چه ضرورتی برای پیشنهاد این ایده وجود دارد؟
بعضی‌ها وقتی به سرنوشت و تغییرات ایجاد شده در رویکرد روسای جمهور کشور قبل و بعد از دوره ریاست جمهوری می‌نگرند؛ احساس می‌کنند که گویی اشکالی وجود دارد که روسای جمهور کشور ظرف چهار یا هشت سال به مرور در مسیری قرار می‌گیرند که نیروهای انقلابی آنها را دیگر چون گذشته نمی‌یابند. یا به عبارتی احساس می‌کنند آنها از انقلاب و ولایت و آرمان‌ها و ارزش‌های دینی فاصله گرفته یا حتی در مقابل آن موضع گرفته‌اند. من قصد قضاوت ندارم که صحت یا عدم صحت این گزاره را تحقیق کنم فقط قصد بازشکافی مساله را دارم. اینها می‌گویند نگاهی به سرنوشت روسای جمهور کشور عمدتا دال بر وجود مساله است. من هم قبول دارم که اصل مساله وجود دارد و انکارناپذیر است. اما تفاوت در راه‌حل ارایه شده است. این افراد گمان دارند اگر نام مقام اجرایی را عوض کنند و به‌جای رییس‌جمهور بگذارند نخست‌وزیر و به‌جای رای مستقیم او را مدیون رای مجلس کنند مشکل حل می‌شود؛ در حالی که چنین نیست!
واقعیت آن است که نظام ریاستی یا پارلمانی یا حتی نیمه ریاستی کشورهای غربی کاملا مشابهت با نظام سیاسی ایران ندارد؛ نظام سیاسی ایران بدون درک و تعریف جایگاه ولایت فقیه قابل فهم نیست. حتی در درون کشور و میان مردم و اصحاب سیاست دو برداشت در مورد ولایت فقیه وجود دارد. از همین رو به گمانم مفهوم ولایت فقیه سهل و ممتنع شده است. گروهی ولی فقیه را بخشی از ساختار قدرت می‌دانند و گروهی بخشی از ساختار اعتقاد. پذیرش هرکدام تبعاتی دارد. مثلا آن کسانی که بخشی از قدرت می‌دانند اختیارات ولی فقیه را منحصر در بندها و مواد قانون اساسی می‌دانند ولی آنها که از منظر اعتقادی محض به ولی‌فقیه می‌نگرند اختیارات مصرحه در قانون اساسی را کف اختیارات می‌دانند.
ظاهرا روسای جمهور هرتعریفی ابتدا داشته باشند در یک چیز مشترکند و آن اینکه در عمل شاید به دلیل ماهیت پراگماتیک ریاست‌جمهوری به مرور به سمت برداشت حداقلی از اختیارات ولایت می‌روند ومشکل از همین جا شروع می‌شود و انقلابیون و آرمانگرایان احساس می‌کنند که آنها تابعی از اقتضائات پراگماتیک شده و از آرمان‌ها و ارزش‌ها و طبعا از ولایت فاصله گرفته‌اند. اینها به دلیل نگرش اعتقادی منویات ولی فقیه را هم چون اوامر ارزیابی می‌کنند و اختلاف برداشت را انحراف برداشت بر می‌شمرند. اینکه کدام برداشت صحیح است فعلا موضوع بحث ما نیست هر چند عامل بروز مشکل همین است. پس در مقام توصیف و نه تجویز می‌گویم که اگر نام مقام اجرایی را رییس‌جمهور بگذاریم یا نخست‌وزیر مشکل را حل نکرده‌ایم. لذا برآنم این مساله در حوزه علوم سیاسی حل نمی‌شود بلکه در ابتدا باید آن را در حوزه فلسفه سیاسی واکاوی کرد.
‌ آیا شرایط امروز سیاست‌ورزی اصولگرایان و وضعیت تشکیلاتی آنها مناسب و مساعد چنین تغییری است؟
این مساله فراتر از حد بحث جناحی است. این بحث به ریشه‌های انقلاب و نظام اسلامی بر می‌گردد هر چند اصولگرایان یکی از نگرش‌های موجود در این بحث هستند ولی انحصار بحث به اصولگرایان نادرست است.
احیای نخست وزیری طبق تجربه ابتدای انقلاب چقدر در جغرافیای امروز کشور نسخه کارآمدی می‌تواند باشد؟
مبنای فرض مدعیان و مطرح‌کن. ندگان بحث مذکور شاید این است که فکر می‌کنند که چون رهبری و ولایت فقیه نماد مشروعیت و رییس‌جمهور مظهر مقبولیت نظام است؛ بنابراین رییس‌جمهور به نحوی برای خود نوعی اصالت قایل است. پس اگر وی را ذیل با نام نخست وزیر فرع بر مجلس قرار دهیم از شدت تعارض و به تبع آن از انحراف ممکن کاسته‌ایم! این رویکرد و روش حل مساله را ناشی از عدم درک عمق مساله می‌دانم.
مشخصا احزاب فراگیر را بستر ایجاد نظام پارلمانی می‌دانید یا فکر می‌کنید با ایجاد نظام پارلمانی می‌توان به احزاب فراگیر در کشور رسید؟ در واقع کدام را بر دیگری مقدم می‌دانید؟
به خاطر شدت و حدت صف‌بندی سیاسی در کشور که به لایه‌های اعتقادی کشیده شده شکل‌گیری احزاب فراگیر راحت نیست. البته بعضی احزاب فراگیر را معادل لغوی احزاب بزرگ می‌دانند. در حالی که هر چند احزاب فراگیر بزرگ خواهند بود ولی فراگیر بودن‌شان به خاطر ماهیت عضو‌پذیری و نگرشی‌شان است نه حجم در برگیرندگی.
احزاب فراگیر احزابی هستند که ورود و خروج در آنها راحت است. لذا هر چند رویکرد روشنی دارند ولی اعتقادی نیستند زیرا ورود و خروج به احزاب اعتقادی راحت نیست و شما برای تغییر حزب باید نه فقط رویکرد بلکه اعتقادتان را تغییر دهید.
بنابراین مقدمه و بستر ظهور احزاب فراگیر حاکمیت بازی و قدرت محور است؛ نه روابط مبتنی بر باور که تحول در آن به ماهیت فکری فرد و نه فقط رویکرد او بر می‌گردد.
‌ به نظر شما اصولگرایان چقدر با این تغییر موافق هستند و چرا ؟
اگر تعاریف سردستی و سست مثل همیشه ارایه نشود و دقیقا معلوم شود که منظور از حزب فراگیر چیست و حتی در مورد بحث نگرش به حدود و سطح اختیارات نهادهای اصلی قدرت، حدس می‌زنم که حتی در میان اصولگرایان هم اختلاف برداشت و تحلیل زیاد باشد.
آیا اساسا از طرق وضع قوانین می‌توان در تقویت احزاب و رسیدن به احزاب فراگیر موفق بود؟
وضع قوانین به واقع راحت‌ترین بخش کار است؛ مهم‌ترین بخش یعنی ایجاد بستر اجتماعی و فرهنگی اگر تحقق نیابد؛ تغییر قوانین منشأ اثر نخواهد بود.
در کل کدامیک از نظام‌های پارلمانی و ریاستی به لحاظ دموکراتیک کارآمد‌تر هستند؟
این سوال بدون تعیین اینکه بستر تحقق این نظام‌ها کدام کشور و ساختار است؛ سوالی سست و غیر دقیق است. در جهان هر سه شکل نظام‌های ریاستی؛ پارلمانی و نیمه ریاستی وجود دارد و در کشورهای واجد این نظام‌ها هم رویکردهای دموکراتیک را می‌توان دید و هم غیردموکراتیک! اساسا رویکرد دموکراتیک بیشتر به رفتار و روابط میان حکومت و فرهنگ نهادینه شده برمی‌گردد تا ظاهر و قالب حکومت.
برخی از اصلاح‌طلبان معتقدند تا زمانی که نیروهای زیادی از این جریان سیاسی در هر انتخابات ردصلاحیت می‌شوندو این تیغ بیشتر به سمت این جریان سیاسی است، پیاده کردن نظام پارلمانی به ضرر کشور و روند دموکراسی‌خواهی است. با این تحلیل موافق هستید؟
بحث و دغدغه اصلاح‌طلبان بیشتر پراتیک و مبتنی بر اقتضائات عملی است نه از منظر فلسفه سیاسی و ریشه‌شناسی مسائل!
آنها مسائل را با توجه به شرایط و وضعیت خود حل می‌کنند نه بر مبنای مدل‌های درست حل مساله؛ البته اگر وضعیت تحت فشارشان را در نظر بگیریم تاحدی هم شاید چاره‌ای ندارند.
اندیشمندان آنها اگر از سلطه نیازهای اولیه و حیاتی که جریان آنها را به سوی بحث بقا در حوزه سیاست کشور می‌برد؛ خارج شوند؛ که البته فعلا به واقع دشوار است؛ آنگاه می‌توانند به بحث‌های منزلتی بپردازند.
اصلاح‌طلبان فعلا هر مدلی را که بتواند به آنها مهلت بقا و جای مانور بیشتری بدهد خوب می‌دانند.
‌ شما بارها از بازنگری اصولگرایی سخن گفته‌اید و برای تقویت این جریان به لحاظ تشکیلاتی و گفتمانی بحث‌هایی داشته‌اید. آیا تغییر نظام ریاستی به پارلمانی در ایجاد چنین بازنگری‌ای می‌تواند موثر باشد؟ کیفیت سیاست‌ورزی اصولگرایی آیا در این صورت بهبود خواهد یافت؟
شاید بعضی از اصولگرایان بر این باور باشند که چون به هر دلیلی ما تا به حال در تسخیر پست ریاست‌جمهوری ناتوان بوده‌ایم (حتی در دوره احمدی‌نژاد این پیروزی از آن خود او و نه تشکیلات اصولگرایی بوده است) پس این محور قدرت را از ریاست‌جمهوری به پارلمان که تسخیرش برای ما راحت‌تر و ممکن‌تر بوده است؛ انتقال دهیم بهتر است؛ در حالی که من معتقدم این بحث میکرو پالیتیکس یا بحث اجزای قدرت نیست بلکه در حوزه ماکروپالیتیکس یا جهت‌گیری کلان نظام است. نگرش جناحی در این بحث مخل خواهد بود.
طی روزهای گذشته برخی اصلاح‌طلبان نیز از بازسازی اصلاح‌طلبی سخن گفته‌اند. آیا تغییر نظام ریاستی به پارلمانی می‌تواند در ایجاد این بازنگری در جریان اصلاحات موثر باشد؟
پاسخم به سوال قبلی شما در این بخش هم قابل تکرار است. با این توضیح که متاسفانه به دلایل قابل فهم اصلاح‌طلبان فعلا به مباحث اینچنینی از موضع راه مفر برای حفظ بقا می‌نگرند تا مباحث فلسفه سیاسی از باب حکمرانی! اگر این اقتضائات شرایط فشارش را از روی آنها بردارد، بهتر می‌شود با آنها بحث کرد.
‌ جریان‌های سیاسی مدام از بازسازی گفتمانی و تشکیلاتی می‌گویند. این کار واقعا چقدر منجر به تعمیق تحزب در ایران شده است؟
متاسفانه بحث‌های سیاسی در ایران همواره بر روی سطحی‌ترین لایه‌ها جریان داشته و به عمق راه پیدا نمی‌کند. این هم به خصلت‌های سپهر سیاسی ایران برمی‌گردد که متاسفانه از عمق لازم برخوردار نیست
چرا دو جریان سیاسی چنین نگاهی دارند و غالبا بقای خودشان را در خطر می‌بینند؟
وضعیت دو جریان اصولگرا و اصلاح‌طلب یکی نیست. اصولگرایان احساس می‌کنند که قدرت را در اختیار دارند فقط باید نهادهای مردمی قدرت را هم به آن اضافه کنند در حالی که اصلاح‌طلبان حتی وقتی که نهادهای مردمی قدرت را می‌گیرند احساس می‌کنند قدرت جای دیگری است و در دستان آنها نیست. بنابراین اصولگرایان و اصلاح‌طلبان شرایط مشابهی ندارند. حالا این وضعیت درست است یا خیر، بحث دیگری است.

15

شبکه‌های اجتماعی
دیدگاهتان را بنویسید

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    اخبار سایر رسانه ها